قلعه کوردستان

د. هێرش قادری

مقدمه

در قلعه حیوانات، هنگامی که اسب و خر و گاو به شدت مشغول کار کردن و آوارگی و تلف شدن هستند، خوکهای حاکم با صرف هزینه های گزاف، مشغول مذاکره و گردهمایی(کۆبوونەوه) و در پایان آن صدور بیانیه(ڕاگەیاندن) می باشند. مسئولیت حکومت وظیفه خطیری است برای نجات مردم به همین دلیل باید شیر و سیب را که به آنها انرژی می دهد در انحصار خویش داشته باشند و هیچگاه به خاطر نجات و سعادت مردم از قدرت کنار نمی گیرند. گله مطیع برای رسیدن به سعادت باید از چوپان اطاعت کند و مسیرهای سخت و پرخطر را پشت سر بگذراند وگرنه طعمه گرگها خواهند شد. حتی گوسفندانی چند را طعمه گرگها کردند تا بقیه گوسفندان درس عبرت بگیرند. در این برهوت کوردستان، عشایر به سیاستمداران قوم تبدیل شده اند و مداحان و ادیبان به متفکران آن لاجرم هنوز گردو غبار تحلیل و انتقاد بر روی آن ننشسته است و ذهنیت خیر و شر ایرانی و حکم و قضاوت عربی مجالی برای ظهور انتقاد و عقل کوردی نمی دهد. عشایر به اشرافیت تبدیل گشتند و پیشمرگه به گلادیاتور و برده. دیگریها به امپراتوری که اشرافیت به خاطر رضایت و لذت آنها، گلادیاتورها را به میدان نبرد فرستاد. در تقدم عصبیت حزبی بر فکر ملی، مداحی به معنی خوب و باش بودن است و انتقاد به معنی جاش بودن. در الگوی حکمرانی کوردی نه اخلاق وجدانی باقی مانده است نه ملتی. فرهنگ به ابزار تبلیغات مشروعیت بخشی حزبی تقلیل یافته است و اقتصاد شکم آن و امنیت بازوی آن اما خبری از سر فضیلت نیست.

وضعیت روشنفکران اقلیم

اقلیم کوردستان به دلیل اینکه غرق در عصبیتهای حزبی است و نویسندگان آن نیز هرکدام به حزبی وابسته هستند، بعد از دو دهه حکمرانی کوردی، هنوز به شکل یک کل مورد تامل قرار نگرفته است. ناروشنفکران اینجا یا مقلدان روشنفکران ایرانی و عرب هستند و بدون درک جامعه خودی مفاهیم آنها را تکرار می کنند یا به دلیل وابستگی مالی و احساسی به حزبی، چون ماهی در دریا قادر به دریافت درستی از عقل نامعقول حزبی در کوردستان نیستند و هنوز التفاتی به منطق سیاست و اقتصاد اینجا نیافته اند. احزاب از سیاست کوردی فرهنگ زدایی کردند که با تزریق ایدئولوژیهای غربی سعی در پر کردن خلا فرهنگی خویش دارند و ادیبان از فرهنگ کوردی سیاست زدایی. در جنبشهای کوردی عمل بر فکر پیشی گرفت و بدون مبانی فکری با سیستم حزبی که بازتولید عشایر قدیم است، عجین گشت و منطق محدود احزاب نه تنها به تکوین آگاهی ملی کمکی نکرد بلکه مانع از تکوین آن گشته است. بعد از دو دهه تحقق عقلانیت حزبی در اقلیم کوردستان مداحی و فحش دادن جایگزین تحلیل و تفسیر گشته است. منطق روشنفکران اینجا یا تقلید از روشنفکران ایرانی و عرب است بدون اینکه مسئله اینان، مسئله روشنفکران عرب و ایرانی باشد و یا تفاوت چندانی با بقیه قلم به دستان حزبی ندارند و انرژی فکری خویش را به ناسزاگفتن از حزبی و مداحی حزب دیگر گذاشته اند در حالی که نه مسائل کوردستان و موانع ازادی آن همانند ایران و کشورهای عربی است که به تقلید از آنها ندای سکولاریسم سر بزنیم و نه فحش دادن به حزب حاکم از تریبون حزب مخالف، انتقاد سیاسی و علمی است چون حزب پخش کننده افکار و نوشته های آن منتقد، هیچ تفاوت بنیادی با حزب مورد حمله ندارد تفاوتها در موقعیتهای متفاوت و ضدیت و ضعف قدرت است نه در ماهیت آنها . بنابراین، هنوز نه این حزب و آن حزب بلکه عقلانیت نامعقول حزبی به طور کل مورد تامل و انتقاد قرار نگرفته است. در اقلیم کوردستان، وحدت وجود حزبی حاکم است و ماهیت ها هیچ اعتباری ندارند. ایسم ها وایدئولوژیهای متفاوتی چون ناسیونالیسم و سوسیالیسم که بر روی خود گذاشته اند، به تغییری در رفتار سیاسی آنها منجر نگشته است. در اینجا ماورای ایسم ها و ماهیتهای متفاوت، تنها یک عقل حاکم است که همان عصبیت حزبی است و تفاوت ایسم ها به معنی تفاوت رفتار سیاسی احزاب نیست تفاوت احزاب در تغییر موقعیت و شدت و ضعف قدرت آنهاست. تفاوتی بین پارتی به عنوان حزب حاکم و گوران(تغییر) به عنوان حزب اپوزسیون جز در موقعیت قدرت وجود ندارد لاجرم آن روشنفکری که از کانال گوران به نقد پارتی و برعکس می پردازد، نه درکی از انتقاد سیاسی دارد و نه عقلانیت حزبی و، بازتولید همان مداحی و نفرینهای عشایر البته در قالب مفاهیم مدرن علوم اجتماعی است. اگر نگاه گذرایی به تاریخ چند دهه اخیر داشته باشیم احزاب در موقعیتهای مختلف نقشهای همدیگر را که قبلا منتقد آن بوده اند، برعهده گرفته اند. زمانی پارتی pdk با ایران و یکیتی با بعث که بعدا یکیتی با ایران بود و پارتی با بعث ومثالهای فراوان دیگری که می توان زد و محدودیت این مقال امکان وارد شدن به جزئیات تاریخی را نمی دهد راقم این سطور، تنها نتایج انتزاعی و مفهومی ان را بیان خواهم کرد. بنابراین، دلیل تضادهای حزبی مفاهیم تبلیغی و انتزاعی چون ناسیونالیسم و سوسیالیسم یا مدرنیت نیست پشت تمامی برنامه های احزاب، عصبیت ومنافع جزئی حزبی نهفته است نه منافع کلی کورد. مبنای رفتار سیاسی احزاب نه مفاهیم تبلیغی بلکه ناخوداگاه سیاسی و مخیله عصبیت حزبی است که چون امارت و عشایر قدیم در رقابت با همدیگر هرکدام به امپراتوری دیگری پناه می برند. لاجرم قلم به دستی که از کانال این حزب به نقد آن حزب می پردازد همان مداح و شاعر دربار امارتهای قدیم است نه منتقد سیاسی مدرن. در عدم درک اکنونیت که از سویی همان بازمانده سنت قدیم عشیره و امارت در لباس حزب و مداحی شاعران در لباس مفاهیم علوم اجتماعی است و از سوی دیگر دولتهای مدرن دیگری بازتولید همان امپراتوریهای قدیم در لباس چندقومیتی هستند، گذشت زمانی به گذشته تاریخی تبدیل نشد لاجرم امکان پرتاب شدگی به آینده وجود ندارد. در زیر سایه امپراتوریهای قدیم به بازتولید امارتهای قدیم با مداحی ادیبان می پردازیم اما از مفاهیم مدرنی چون دولت و مدنیت برای توجیه آن استفاده می کنیم.

دیگر منتقدان به تقلید از روشنفکران کشورهای همسایه مبلغ مفاهیم آنها هستند غافل از انکه مفاهیم روشنفکران در هرجامعه ایی باید از دل سیاست و جامعەی کورستان تراوش کند نه به تقلید از دیگران. برای مثال یکی از مفاهیمی که تنی چند از روشنفکران و سیاستمداران اینجا بر روی آن مانور می زنند و بودجه های عظیمی را صرف تبلیغ آن می کنند مفهوم سکولاریسم است. در حالی که وضعیت کوردستان با کشورهای عربی و ایران تفاوت بنیادی دارد. در کوردستان ما نه با سنت فقهی یا انباشتگی فرهنگ اسلامی روبه رو هستیم و نه با حاکمیت ایدئولوژیک دینی و عقیدتی که سکولاریسم مسئله اینجا باشد. سکولاریسم کشورهای عربی و ایران که لزوما سکولاریسم غربی نیست که واکنشی به قدسانی کردن امر عرفی در دستگاه حاکمیت کلیسا بود، واکنشی در مقابل حاکمیتهای ایدئولوژیک و تئوکراسی و سنت عظیم فقهی دینی بود در واقع سکولاریسم مرحله پسا مفاهیم دینی است در حالی که کوردستان در مرحله ماقبل مفاهیم دینی و سیاسی است. حتی دستگاه اسکولاستیک و استبداد دینی مربوط به مرحله از پیشرفت تاریخ است که سکولاریسم پیشرفته تر از آن اما در اینجا هنوز به ان مرحله گذار نکرده است که راه حل ان را از سکولاریسم می جوییم در اینجا هاله ای از تقدیسات متافیزیکی بر روی احزاب یا حاکمیت وجود ندارد که سکولاریسم مسئله ما باشد که البته نبود این مقدسات و حاکمیت تئوکراسی به معنی وجود آزادی و مدنیت نیست چون همانطور که گفتم اینجا دنیای ماقبل مفاهیم است چرا که در میان هوریها و مغولان نیز استبداد دینی و فکری نبوده است چون حاکمیت مانند اینجا بر مبنای فکر وایده خاصی بنیان گذاشته نشده است که با فکر و مفاهیم عکس آن ، آنتی تز ارائه دهیم. دشمن آزادی و مدنیت در اینجا اسلام نیست که سکولاریسم راه حل باشد بلکه عقل امنیتی و نظامی حزبی از سویی و عقده های جنسی از سوی دیگر است که متاسفانه اکنون در قالب مفهوم امنیت به قانون تبدیل گشته است که در مقالات قبلی به آن پرداختم. مبنای رفتار سیاسی احزاب در اینجا عصبیت غریزی است نه مفاهیم، مخیله ناسیاسی عشیره و امارت قدیم است نه مفاهیم سیاسی. در اقلیم کوردستان اسلام سیاسی نتیجه تحول جامعه یا عذاب وجدان جامعه به دلیل غربی شدن نیست. اسلام سیاسی در کشورهای همسایه نتیجه درونیت ناشی از شکست ایدئولوژیهایی چون ناسیونالیسم و لیبرالیسم و عذاب وجدان آن بود اما در اینجا نه درونیتی وجود دارد که تامل آن باعث ترشح ایده هایی چون اسلام سیاسی شود و نه تاریخ کشورهای همسایه – چرخشی یا خطی- که منجر به ظهور اسلام سیاسی شده باشد. اسلام سیاسی در اینجا همانند خود روشنفکران اینجا، مقلد همسایه ها هستند نه نتیجه تحول درونی جامعه. به همین دلیل احزاب اسلامی، در دنیای ماقبل مفاهیم اینجا که در آتش عصبیتها و سنتهای قبیله ایی می سوزد با وجود مذهبی بودن مردم، موفقیتی در کسب آراء مردم نیافتند و هیچ گاه نتوانستند اسلام سیاسی به عنوان یک ایدئولوژی مدرن را به گفتمان تبدیل کنند. آنچه در اینجا به عنوان اسلام سیاسی در سطح یک گفتمان در حال ظهور است نه نتیجه تحول جامعه و تغییر فکر روشنفکران، بلکه برساخته سوژه متوهم و معلق یکیتی – سلیمانیه است. جنبش یکیتی در آغاز ظهور خویش، خود را در مقابل پارتی که حزبی سنتی و عشیرتی بود، به عنوان حزبی مدرن و روشنفکرانه معرفی کرد و لقب پاینتخت روشنفکری را بر روی سلیمانیه که یکیتی نماینده آن است گذاشتند. این در حالی است که خود سلیمانی – یکیتی نیز در آتش سنت – عشیره می سوزد اما به دلایل سیاسی تضاد با پارتی، مهر روشنفکری را بر خود زدند و درواقع ماهیت خویش را به دیگری پارتی فرافکنی کردند اما بعد از توافق سیاسی با پارتی، به دلیل اینکه در اینجا سیاست مقدم بر فکر است، امکان فرافکنی وجود عشیره –سنتی خویش به پارتی که دیگر دوست سیاسی بود، وجود نداشت به همین دلیل سوژه معلق یکیتی که در توهم روشنفکری است به دنبال دیگری می گشت که آن را نماد سنت تعریف تا به تثبیت خود به عنوان مدرن تداوم دهد که باعث تولید گفتمان اسلام سیاسی گشت. اکنون شخص ملابختیار و دستگاه روشنفکری سرمایه گذاری عظیمی در نقد اسلام سیاسی و تبلیغ سکولاریسم دارند که چیزی جز تعریف دیگری سنتی برای فرافکنی وجود سنتی خویش نیست. چون همانطور که گفتم دشمن آزادی و دموکراسی در اینجا نه اسلام سیاسی که در مقابل آن آنتی تز سکولاریسم ارائه دهیم، بلکه عقل امنیتی – نظامی و جنسی احزاب است و اگر مفهومی چون سکولاریسم پاسخگوی آن باشد قطعا بسیار متفاوت از سکولاریسم غربی و کشورهای همسایه است در اینجا به سکولاریسمی اجتماعی و فردی احتیاج داریم نه سیاسی ایدئولوژیک که دیگری ان عصبیتهای حزبی است نه اسلام لاجرم خود یکیتی نیز دشمن این سکولاریسم است. اینجا دنیای ماقبل مفاهیم است و ما چون مرد عوضی بی گناه اسلام و چپ را به دادگاه فراخواندیم واقعیت اینجا چون نامه روی میز به حدی عریان و واضح است که کسی به آن توجه نمی کند تنها کافی است ذهن خود را از دنیای مفاهیم تخلیه کنیم و به مشاهده واقعی بپردازیم. غرق شدن در مفاهیمی چون ناسیونالیسم و سوسیالیسم و دموکراسی برای تحلیل رفتار سیاسی احزاب، غرق شدن در عصبیتهای حزبی است چون مبنای رفتار هیچکدام این مفاهیم نیستند. بنابراین، قلم به دستان اربیل که دفاع از پارتی را دفاع از مفاهیمی چون ناسیونالیسم و دولت می دانند یا در جهل مرکب هستند و یا مداح همانطور که قلم به دستان سلیمانیه اگر دفاع از یکیتی و گوران را به ترتیب دفاع از مفاهیمی چون سکولاریسم و مدنیت فرض کنند مرتکب همان اشتباه هستند.

فقدان نهاد و حوزه عمومی در اقلیم

حکومت امروز باشور، کمیته اجرایی اشرافیت حزبی است. نمی توان گفت دولت باشور، کمیته اجرایی منافع اقتصادی فلان طبقه یا قوم است چون بجای دولت، اینجا حزب حاکم است و بجای طبقه، قبیلە و مهمتر از همه،اقتصاد هستی بخش سیاست نیست که جامعه شناسی سیاسی هیچ محلی از اعراب داشته باشد بلکه در اینجا سیاست هستی بخش اقتصاد و جامعه است که سیاست نیز در اینجا عصبیت حزبی است لاجرم در فقدان سیاست، اندیشه سیاسی کیلویی چند است چون اشرافیت حزبی هستی بخش اقتصاد، فرهنگ و حاکمیت است و، قدرت نظامی که در اینجا پیشمرگ و آسایش است کمیته اجرایی اشرافیت حزبی و رگهای خون عصبیت حزبی است. اقتصاد، شکم اشرافیت حزبی، پلیس و پیشمرگ، بازوی آن و فرهنگ، تبلیغات و پرستیژ آن است. اینجا ماوراء ستیز کلامی احزاب، وحدت حزبی حاکم هست و تضاد احزاب بر سر قدرت و گاو صندوق و پرستیژ رهبریست. اینجا جامعه مدنی به معنای منفی هگلی –مارکسی است که حوزه منافع خصوصی است اما عاملان آن نه افراد شهری بلکه احزاب هستند اگر در جامعه مدنی هگلی، دولت می تواند فراتر از منافع خصوصی و فردی، نماینده منافع عمومی و ملت باشد در اینجا منافع عمومی و ملی هیچ نماینده ایی ندارد حوزه سیاست نیز خصوصی است. سرمایه های عمومی و ارزشهای ملی را در جهت منافع جزئی حزبی و پرستیژ رهبری فدا می کنند. نه در مفهوم امر عام و منافع ملی تعریف گشته است و نه در عمل هیچ حزب و نهادی نماینده آن است فراتر از منافع حزبی و اشرافیت آن نه امر کلی کوردی معنی ندارد نه حریم خصوصی افراد دون حزبی تعریف گشته است. اینجا تجارت است و ارزانترین کالاها برای داد و ستد کوردایتی و ارزشهای ملی و مصلحت مردم است. احزاب که انحصار سرمایه و خشونت نظامی و خشونت نمادین را در کنترل خویش دارند نه نماینده جامعه هستند و نه نماینده منافع عمومی و ملی و متاسفانه در مقابل فربهی بیش از حد احزاب، جامعه بسیار نحیف و ضعیف است چون چه از نظر مالی چه استخدامی و چه رسانه ایی هیچ اقتصاد ونهادی مستقل از احزاب امکان وجود ندارد لاجرم امکان جنبشهای اجتماعی و تحولات از پایین به بالا بسیار ضعیف است و به دلیل وابستگی مالی و علمی قلم به دستان و رسانه ها به حاکمیت احزاب امکان نقد عقل نامعقول حزبی تاکنون میسر نگشته است و چون کل سرمایه گذاریهای اقتصادی و فرهنگی متعلق به خاندان حزبی حاکم یا خویشاوندان آنان است نه امکان ظهور طبقه متوسطی هست نه امکان ظهور طبقه روشنفکر. احزاب نه در دل جامعه جای دارند که متدهای جامعه شناسی و جامعه شناسی پاسخگوی تحلیل آن باشد و نه نماینده امر عام وکل هستند که از متدهای اندیشه سیاسی و فلسفه سیاسی به تحلیل آن بپردازیم. احزاب همان عشایر و امارتهای قدیم هستند و روشنفکران اینجا چون شاعران دربار امارتهای قدیم به مداحی و ستایش آنها می پردازند اما همانطور که احزاب منطق قدیم خود را در قالب مفاهیم مدرن ناسیونالیسم و دموکراسی توجیه می کنند، قلم به دستان نیز مداحی خویش را در قالب مفاهیم علوم اجتماعی توجیه می کنند. احزاب و خانواده های حاکم بر احزاب از سرمایه های عمومی در جهت منافع شخصی استفاده می برند. احزاب حاکم از سرمایه های کوردستان چون ملک شخصی برای برآورده کردن نیازهای خصوصی خانوادگی و خرید اشخاص استفاده می کنند. ما انتظار تحقق مدینه فاضله یا بهشت بی طبقه را داریم در هر جامعه ایی شکاف طبقاتی و فساد اقتصادی و رقابت حزبی وجود دارد. در اینجا بحث بر سر آن که فراتر از آن فساد که همان اشرافیت حزبی است هیچ چهارچوب و ارزشی برای دفاع کردن وجود ندارد. برای مثال جمهوری اسلامی ایران را در نظر بگیرید شاید فساد اقتصادی یک روز آن به اندازه تمام عمر کوردستان باشد، اما در مقابل هم خدمات عمومی ارائه می دهد هم بر روی فرهنگ تبلیغی خویش چه اسلامی و چه ایرانی براستی سرمایه گذاری می کنند اما در اینجا نه خبری از خدمات عمومی است و نه سرمایه گذاری بر روی فرهنگ ملی. چون عصبیت حزبی و تاریخ ناتاریخ حزبی بر روی فرهنگ ملی و تاریخ ملی می چربد.

پیشمرگه یا گلادیاتور و برده؟

عقلانیت حزبی با اسطوره سازی، از بدن کورد به طور عام و بدن پیشمرگه به طور خاص زیست زدایی کرده اند. از بدن کورد آدم آهنی ساخته اند با مفاهیم اسطوره ایی چون قهرمان و پیشمرگ و شهید و کورد، بدن کورد را به مکانی تهی از لذت و تهی از زیست زندگانی تبدیل کرده‌اند و در بدن کورد روح قهرمانی و ارزشی تزریق کردەاند که همان در قفس کردن بدن کوردها در جهت منافع و افتخار شخصی و حزبی است. احزاب و اشرافیت اقلیم خود غرق در لذت و رفاه و از ابدان(بدن‌ها) خود اسطوره زدایی کرده اند چون جز منافع شخصی هیچ ارزشی معیار رفتار سیاسی آنان نیست اما در مقابل از بدن کورد و پیشمرگ، زیست­زدایی کردە­اند و پیشمرگ را قبل از مرگ واقعی دچار مرگی نمادین کرده‌اند که با افتخار به آغوش مرگ می رود در حالی که نتیجه دهها مرگ کورد از شورشهای متعدد گرفته تا حلبچه وانفال را اکنون در اقلیم می بینیم که نه کورد چون کل به عنوان مجموعه ایی فرهنگی مطرح است و نه بدن کوردها به زندگی بهتری دست یافت. در اینجا نه تنها بدن کورد را از لذایذ و زیست محروم کرده‌اند و از آن اطاعت وتولید می خواهند بلکه در نهایت بدنها را از هم متلاشی می کنند. در حالی که بدن کوردها در زیر سلطه دیگریها، تنها مجبور به اطاعت و تولید است اما نه از لذایذ خویش محروم می گردد و نه متلاشی می گردد.

همانطور که اشاره­ایی در بالا داشتم حکمرانی اقلیم را نمی توان با مفاهیم جامعه شناسی و اندیشه سیاسی توضیح داد چون این مفاهیم از دل جامعه‌هایی بیرون آمده‌اند که جامعه اینجا نمی­تواند مصداق آن باشد.حکمرانی اقلیم را با وجود آگاهی بر تمامی تفاوتهای زمانی و مکانی آن می توان با اشرافیت روم و ساسانی مقایسه کرد که البته برخلاف آن دو جامعه اینجا فراتر از اشرافیت حزبی، نهاد عامی چون شاه یا مجلس که نماینده دولت یا امپراتوری باشد وجود ندارد. اشرافیت ساسانی که خود غرق در لذتهای مالی و نفسانی بودند عرفان و دین را به طبقات پایین تزریق می کردند. اشرافیت اینجا نیز که خود غرق در اشرافیت مالی و لذتهای بدنی هست ارزشهای کوردایتی را به مردم محروم از قدرت و پیشمرگ تزریق می کنند بنابراین در مقابل این اشرافیت به جنبشی مردمی و برابری احتیاج داریم. چون تضاد این جامعه طبقاتی نیست، قومی نیست، بلکه تضاد اشرافیت حاکم و مردم محروم از امکانات و منافع است که بویژه نماینده مردم محروم می تواند نسل تازه باشد که چندان در قید و بند ارزشهای تبلیغی اشرافیت حاکم نیست اما متاسفانه به دلیل انحصار طلبی احزاب، جامعه بسیار نحیف و ضعیف است و امکان سرگرفتن جنبشی همگانی بر ضد اشرافیت فعلا ممتنع است. چون قلم به دستانی وجود ندارند که این نسل تازه را تفهیم کنند که محق هستند نه مکلف و مفاهیم حقوقی را بر زبان آنها جاری سازد و متاسفانه گوران که از اشرافیت حاکم برخاسته بود تراکم اعتراض و نفرت از اشرافیت حاکم را به کلی به هدر داد چون با وجود شعارهای مدرن متعلق به همان اشرافیت بود و نمی توانست درکی از مشکلات مردم و جامعه داشته باشد و شاید برای چندین دهه اشرافیت حزبی حاکم را بیمه کرد.

اما مقایسه مهمتر مقایسه با اشرافیت رم است که از پیشمرگ چون گلادیاتور و برده در جهت ارضای نیازهای غریزی و سیاسی خویش استفاده می کنند که استادیوم آن خاک کوردستان است.

گلادیاتورهای روم از طبقات پایین جامعه با زندگی نکبت باری بودند اگرچه شجاعت آنان الگو و مرگشان چون پیشمرگ بر سر زبانها بود اما این روح شجاعت و شهرت که با اختیار خویش به میدان جنگ برای کسب افتخار می رفتند، چیزی جز روح برساخته اشرافیت رومی برای تحریک درونی بدن آنها برای جنگیدن واقعی و در نهایت متلاشی شدن آن بدن برای سرگرمی و افتخار اشراف نبود. مرگ تراژیک گلادیاتورها که خود نیز به دلیل شأن اجتماعی پایینی که داشتند برای افتخار به آغوش آن می رفتند چون مجرای دیگری برای کسب افتخار نداشتند، چیزی جز تئاتری کمدیک برای رفاه اشرافیت آن زمان نبود. امپراتوری روم مربوط به قرنها پیش بود که صاحبان دانش و دین، زاده همان اشرافیت بودند اما در قرن بیست و یک که جالب است اشرافیت حزبی سطح آگاهیش در حد عامه نیز نیست، استفاده از بدن پیشمرگ با روح دروغین دست آورد کوردایتی، امنیت و استقلال، در جهت اشرافیت خانوادگی بارزانی و یکیتی(خاندان ابراهیم احمد، طالبانی شیخ جنگی ) بیهودەتر از آنی است که جز لذت تماشاگران استادیوم که اکنون شده است تلویزیون توجیهی داشته باشد. این توجیه بیهوده به انباشتگی فرهنگ نافرهنگ صدسال گذشته بر می گردد که از سویی، کسی درک به چالش کشیدن آن را به دلیل تهی بودگی از ایده کورد فراتر از حزب، نداشته است از سوی دیگر، کسی جرات و یا صداقت چالش آن را نداشت، به دلیل اینکه تولید کنندگان ناعلم امروزی مداحان حزبی چون دستگاه اسکولاستیک مسیحی هستند. همچنین نباید لذت غریزی تماشاگران، از مرگ پیشمرگ را نادیده گرفت روان پریشانی که خود حاضر به مبارزه و حتی زندگی در کوردستان نبودند و به دنبال رفاه و امنیت خویش سر به دیار غرب برداشتند مست ران و سینه زنان استخرهای غرب در فیس بوک با خون پیشمرگ خودارضایی می کنند. گلادیاتورها و اشرافیت رم در مکانهای عمومی از جنگیدن لذت برده و افتخار کسب می کردند در مکانهای تهی از تماشاگر نه گلادیاتور تمایلی به جنگیدن داشت نه اشرافیت از آن لذت و با آن افتخار کسب می کرد. در اینجا نیز چنین است در هجوم داعش به شنگال که هنوز دفاع در برابر آن سوژه تماشگران که همان رسانه ها هست نشده بود نه پیشمرگ مقاومت کرد نه اشرافیت از دفاع آن لذت و افتخار کسب می کرد به همین دلیل در شنگال کوردی بی تماشاگر فرار کردند و اما در موصل عربی با تماشاگر قهرمان شدند. البته توافقات سیاسی پشت پرده نیز در شهید کردن پیشمرگه در موصل که اصلا ربطی به کوردستان نداشت موثر بود. در مطلب قبلی اشاره کردم پارتی – بارزانی در فقدان مشروعیت داخلی به دنبال کسب مشروعیت خارجی برای تثبیت قدرت خویش و خاندانش است به همین دلیل بخاطر توافقات سیاسی با امریکا در به رسمیت شناختن وی به عنوان رهبر اقلیم، صدها پیشمرگ کورد را در جهت منافع بغداد عربی، دشمن به کشتن داد غافل از آنکه بخاطر منافع شخصی به تقویت دشمن خویش می پردازد چون بعد از شکست داعش، بغداد متوجه کوردستان خواهد شد. بنابراین، پیشمرگ شدن در راه امر کلی کوردی نیست بلکه چون گلادیاتور در جهت منافع و افتخارات اشرافیت حزبی است.

نکته دیگر پیشمرگه هایی که در جنگ حضور ندارند، چون مصر وایران قدیم استفاده ایی شبیه بردگان خانگی از آنها می شود. هر سیاستمداری صاحب چندین پیشمرگه در خانه شخصیش است در ظاهر برای امنیت اما در عمل چون برده از کار آنان استفاده می شود. زن و بچه اشرافیت حزبی که دست به سیاه و سفید نمی زنند کل کارهای خانه از خرید گرفته تا نظافت را پیشمرگه ها انجام می دهند تنها به جای شلاق، حقوق سرماه ضامن آن است طبیعی است که دنیای مدرن تفاوتهای ریز و درشت خویش را تحمیل می کند و خبری از شلاق و تحقیرهای آنچنانی نیست اما قاعده همان است و پیشمرگ یا گلادیاتور گشته است یا برده خانگی.

امتناع اخلاق ملی و فردی در عقلانیت حزبی

عقلانیت حزبی که بازتولید همان عصبیتهای عشیرتی هستند در چندین دهه اخیر مبارزاتی خویش نه تنها به تکوین آگاهی و اخلاق ملی کمکی نکردند بلکه مانع از آن شدند. اگر در بخشهای دیگر کوردستان برای مثال کوردستان زیر سلطه جمهوری ایرانی-پارسی(اسلامی) به دلیل حضور دیگری پارس حس و مسئولیت ملی هنوز وجود دارد در اینجا با تحقق عقلانیت حزبی و حکمرانی کوردی نه تنها حس ملی که قبلا در دوران بعث وجود داشت به معرفت تبدیل نگشت بلکه به کلی زوال یافته است و مردم حسرت دوران صدام حسین را می خورند. این دلزدگی مردم که که در روی گردانی آنان از کانالهای سیاسی و روی آوردن به سریالها و درامها مشهود است، دو دلیل دارد یکی مادی و زندگانی و دوم عدم سرمایه گذاری بر روی فرهنگ ملی. از نظر زندگانی وامکانات مادی هنوز بعد از نزدیک سه دهه در حد امکانات صدام حسین نرسیده اند. در اینجا نه هیچ زمستانی در داخل خانه گرمت خواهد شد و نه هیچ تابستانی خنک. بخش اعظم انرژی فکری هرکسی متوجه این می شود کی برق رئیسی(اصلی) می آید و کی برق مولده(موتور)می رود و چند ساعتی از روز نیز حتی برق موتور نیز وجود ندارد و اگر تابستان است باید خروار خروار عرق کرد و اگر زمستان است باید مثل سگ در داخل خانه لرزید. امکان استفاده از وسایل برقی برای حمام و گرما و حتی لب تاپ نیز وجود ندارد. در اینجا مردم عادی باید از آبی برای نوشیدن استفاده کنند که چند روز در برابر نور خورشید و در داخل تانکر ذخیره گشته است که خوردن هر لیوان از آن مساوی است با به هم ریختن دل و روده هر انسان سالمی. اما اشرافیت حاکم که چون خوکهای قلعه حیوانات تنها مشغول کۆبوونه وه(مذاکره و گردهمایی) و تبلیغات مفاهیم قلمبه سلمبه است نمی تواند درکی از مشکلات مردم جز در ظاهر داشته باشد چون در خانه آنها نه برقی قطع می شود نه مجبور به خوردن آب عمومی هستند.

نکته دوم بی توجهی مردم و دلزدگی آنان از حکمرانی حزبی به نبود فرهنگ ملی کورد بر می گردد که با وجود قطعی بودجه و مشکلات مالی، همه در حسرت صدام می سوزند که با وجود هشت سال جنگ طبق گفته خود مردم نه حقوق ماهیانه ایی قطع یا کم شد و نه برق و آبی تقلیل یافت. مردمی که فراتر از غرایز و منافع چیزی به خورد آنها داده نشده است طبیعی است در زوال خون جریان زندگی از حکمرانی دلزده می شوند چون در دو دهه اخیر بر روی تاریخ و فرهنگ ملی و ارزشهای کوردی هیچ سرمایه گذاری نشده است. میلیاردها دینار صرف شبکه های حزبی و تاریخهای ناتاریخ حزبی شده است اما حداقلی صرف نوشتن تاریخ ملی برای دادن غرور ملی به مردم نشده است و حس ملی دوران بعث که به دلیل بی توجهی حاکمیت به معرفت تبدیل نگشت، به کلی زوال یافته است. چند سال قبل از رضاخان در ایران نیز همه در هویت بخشی به خویش به عشیره و قبیله خود ارجاع می دادند اما چند سال بعد از رضاشاه همه با افتخار از ایرانی بودن خود می­گفتند اما در اینجا به دلیل نداشتن وجدان و درک ملی روسای حزبی، عصبیتهای حزبی و قبیله ایی و شهری همچنان بر حس ملی می چربد چون دیگری هر حزبی حزب دیگر بود نه دیگری واقعی چون ایران، سرمایه گذاری بر روی کورد نشد که وفاداریهای فروملی و فراملی هضم وفاداری ملی شوند. از رضاخان تا خامنه‌ای و بغدادی هرکدام متخصص تاریخ و فرهنگ ایدئولوژی حکومتی خویش بوده و هستند اما شرط می بندم بارزانی و طالبانی در آزمون تاریخ و فرهنگ کورد که ربطی به تاریخ ناتاریخ حزبی ندارد، اگر پنج گرفتند من اسم خودم را عوض می کنم. هنوز در دانشگاه های اینجا هیچ تصویری از تاریخ کورد به دانشجو ارائه نمی شود چون وزیران فرهنگ و اساتید اینجا نیز خود درک و تصویری از کلیت تاریخ کورد ندارند که تعصبی بر روی آن داشته باشند یا توان تفهیم آن را داشته باشند. اتاق فکر پارتی حزبی که ادعای تشکیل دولت مستقل کوردی را دارد، با افتخار می گوید کورد ایرانی است، زمانی که درکی از کورد چون یک ملت با فرهنگ و تاریخ مستقل ملی وجود ندارد، چگونه امکان تاسیس دولت کوردی وجود دارد؟ چون درک امثال جناب بارزانی از دولت همان امارتهای قدیم برای تثبيت قدرت خاندانی و شخصی خویش هست. تا زمانی که بغداد بودجه را سرازیر می کرد نه خبری از کورد و دولت کورد بود نه کرکوک و ماده ١٤٠ به محض قطع بودجه دوباره ماده ١٤٠ و استقلال و کرکوک سرزبان احزاب افتاد. تا بودجه واحدی داشتند به توافق سیاسی دست می یافتند اما با قطع بودجه واحد توافق بود.

سوای نابودی آگاهی و اخلاق ملی عصبیتهای حزبی به کلی اخلاق شخصی را در میان مردم کورد نابود کرده اند. از افلاطون تا نوربرت الیاس بحثهای جذاب و فلسفی دارند در تاثیر آداب و رسوم حاکمیت در اخلاق مردم. مردم از حاکمیت الگو می گیرند در اینجا در نفرتی که از فساد و بی اخلاقی اشرافیت حزبی دارند دیگر مردم نیز وفادار به هیچ اخلاق و ارزشی نیستند به تقلید از فرهنگ ناخودآگاه جاافتاده­ اشرافیت که تنها معیار آنها منافع شخصی است، همه مردم نیز در پی منافع شخصی و منطق سود و زیان یافته اند دیگر هیچ کس(مطلق نیست) وفادار به ارزشهای اخلاقی عهد و وفا، گذشت و… نیست. اینکه می گویند کورد با معرفت است متعلق به قضاوت دیگری است که از منظر دیگری درست است چون کورد برای دیگریها با معرفت و با گذشت است اما برای خودی فاقد هرگونه معرفت و گذشت و اخلاقی است. خارجی و عرب و فارس در اینجا بسیار بیشتر از کورد احترام دارد. حتی می توان ریشه این فساد اخلاقی یعنی گذشت برای دیگری اما سود و زیان برای خودی را نیز به اخلاق حزبی نسبت داد. همین اکنون در اقلیم نیروهای امنیتی و اطلاعات ایران آزادانه مانور می زنند و براحتی می توانند ببرند و بکشند و سرمایه گذاری و خرید ملک داشته باشند اعراب صاحب بهترین رستورانها و مکانها هستند بدون اینکه حتی یک کلمه زبان کوردی یاد بگیرند اگر به شخص و نهادی اعتراض شود چرا عرب و ایرانی می تواند صاحب این امکانات و آزادی شود پاسخ می دهند اینجا کشور آزادی است و اما انسانی برخورد می کنیم اما همان نهاد و سیستم امنیتی که برخورد با دیگریها بر مبنای احترام و آزادی است، برخورد با کورد بویژه کوردها خارج از اقلیم به شدت امنیتی است.

نتیجه گیری

همان­طور که اشاره کردم اقلیم کوردستان به عنوان تحقق عقلانیت حزبی ابژه خوبی برای مشاهده و تحقیق و دریافتی از آینده سایر بخشهای کوردستان است. اشپنگلر گفته است راهرو مسیر را با قاطعیت و انرژی طی می کند و دریافتی از مقصد خویش ندارد و چه بسا اگر دریافتی از مقصد خویش بیابد از رفتن منصرف شود. متاسفانه با تجربه­ایی که از روی ناچاری از حکمرانی کوردی در اقلیم کوردستان یافتم، مقصد و آینده را دیدیم. اینجا جایی است که رویاها و امیدهای به خاطره تلخ تبدیل می شوند در اینجا به آینده پرتاب شدم و صورت آینده مجسم گشته است. ما با جامعه ایی مواجه می شویم که عشایر به سیاستمداران قوم و مداحان و ادیبان به متفکران آن تبدیل شده‌اند. هیچ چارچوب ارزشی و مادی مشاهده نمی شود که بر روی آن انگشت بگذاریم و آن همه شهید و مبارزه را برای آن توجیه کنیم. اما این جامعه که تحقق عقلانیت حزبی است به دلیل وابستگی دانش به قدرت، هنوز به عنوان یک کل مورد تأمل قرار نگرفته است. هنوز نقد عقلانیت حزبی – نه نقد یک حزب از منظر حزب دیگری– ظهور نیافته است. نقد این حزب از زاویه آن حزب مربوط به احساس و باور یا اعتقاد و کینه است نه عقل اما نقد عقلانیت حزبی به عنوان یک کل انتزاع یافته کار عقل و فکر است. در اینجا نور پنجره سیاست حزبی هستی بخش کلمات قلم گشته است اما هیچ­وقت از زاویه فکری به نقد سیاست پرداخته نشده است. این کار توانایی و هنر می خواهد نقد در خلا ممکن نیست نقد معیار و الگو و ایده‌هایی از کل را نیازمند است. نقد در خلا همان مداحی و نفرینی هست که تاکنون شاهد آن بوده‌ایم اما انتزاع تفکر حزبی – عشیرتی و نقد کلیت آن، احتیاج به ایده ایی کلیتر دارد که آن ایده به عنوان معیاری برای نقد اکنونیت، تنها از دل فرهنگ و تاریخ کورد انتزاع می یابد و چون قبل از من (راقم این سطور) هیچ درک کلی از کورد و تاریخ و فرهنگ و شکافهای آن در دست نبود و کسی قادر به طراحی آن نبود امکان چنین نقدی مقدور نبود. اگرچه راقم این سطور در انتقادهایی که وارد کرده ام به مبانی مفهومی آن نپرداخته‌ام همان­طور که در این مطلب تنها به نقد عقلانیت حزبی پرداخته ام اما اینکه چرا ما بعد از صد سال همچنان در دام عقل نامعقول عصبیتهای حزبی هستیم و اینکه چرا با وجود احزاب و مفاهیم مدرن اسیر همان منطق قدیم عشیره و امارت هستیم، در مطالب و جاهای دیگری مبانی مفهومی آن را پردازش کرده‌ام. پردازش ایده و تاریخ مستقل کورد و نقد اکنونیت مشمئز کننده آن دو روی یک سکه است تاریخ و ایده ایی که تاکنون نویسنده­ایی برای پردازش آن نداشتیم .

باید به جنگ سیصد سال علم مستشرقین و روشنفکری ایرانی رفته تا تاریخ و هویت مستقلی از ایران برای کورد تعریف و تصویری از تداوم کورد در ماورا تمامی گسستهای سیاسی و نظامی آن و تاریخ فکر و سیاست کوردی فراتر از تاریخ ناتاریخ ایل و عشیره برای آن تعریف کنم. اگر نگاهی به تمامی کتبی که عنوان تاریخ کورد و کوردستان دارند از نویسندگان خارجی تا کوردی بیندازیم چیزی جز ناتاریخ ایل و عشیره نیست چون تاریخ، تنها تاریخ فکر و سیاست و مفاهیم است که قبل از من کسی التفاطی به آن نیافته بود.قبلا همه قلم به دستان غرق قالب تنگ احزاب مشغول شعار فروپاشی جمهوری اسلامی بودند باید این گفتمان را تغییر و فهماند که اسیر عقل سیاسی ایرانی هستید که نظامهای شاهنشاهی و جمهوری اسلامی را از ایران جدا کرده اید و در توهم کسب حق سیاسی کورد با تغییر حاکمیتهای سیاسی آن هستید. جمهوری حاکم جمهوری ایرانی – پارسی(اسلامی) و نه انحراف از اصل ایرانیت بلکه بازتولید ایرانیت است و مشکل ما عقل سیاسی ایرانی و حقانیت دولت ایرانی است نه این رژیم و آن گروه و پشت سر تمامی اپوزسیون و مفاهیم فارس از چپ تا اسلام از لیبرال تا ناسیونال، فلسفه دولت ایرانی نه حکومت ایرانی حفظ سلطه فارس بر کورد است. بنابراین بدون پردازش کورد چون ایده نه امکان درافتادن با روشنفکران ایرانی و تاریخ نگاری ایرانی هست و نه امکان نقد فکری عقلانیت حزبی که البته آن ایده نه قابل برداشت از ایسم های غربی بلکه تنها می توان آن را از دل تاریخ و فرهنگ کوردی انتزاع کرد اما تاریخ و فرهنگی که هیچگاه نوشته نشده بود به همین دلیل با وجود اینکه در هیچ کتابی خبری از تاریخ کلی کورد نیست قادر به نوشتن آن شدم. اما دوستان بدون درک این مسئله که نقد واقعیت مشمئز کننده اکنونیت و ایده پردازی دیروزی دو روی یک سکه است، دست به داستان سرایی کردند .

اما با تمام شناختی که از عقلانیت حزبی و منافع جزئی پشت پرده پروژه استقلال خواهی پارتی دارم که چیزی جز تثبیت قدرت شخصی و خاندانی بارزانی و پارتی نیست، اما من که تاریخ نویس و تاریخ خوان هستم باید متوجه شده باشم که تاریخ با انگیزه شخصی انسانها کاری ندارد و همیشه این امیال شخصی هستند که باعث تحقق مفاهیم کلی می شوند لاجرم همانطور که در مقاله قبلی گفتم در هر صورت در برابر دیگر فارس و عرب و ترک باید از احزاب حمایت و به رفراندوم برای استقلال جواب مثبت داد من با تمام انتقادها و اگاهی هایی که دارم اگر حق رأی داشتم مطمئنا رأی مثبت به آن می دادم چون اگرچه ریش و سبیل یا کلاه و عمامه حکمران معیار نیست، اما هیچ اعتمادی نمی توان به عرب و فارس و ترک با هر شعار و لباسی کرد. عرب چه اسلامی افراطی چون داعش چه میانه چون اخوان چه بعثی سکولار و….فلسفه هر حاکمیت و دولت آن حفظ سلطه عرب بر کورد است. در ایران نیز فراتر از شعارهای زیبا و دموکرات اپوزسیون داخل و خارج از تفکر اسلامی تا چپی و دموکرات آن، فلسفه هر حکومت ایرانی چه شاهنشاهی چه جمهوری اسلامی و چه جمهوری دموکراتیک ایرانی در آینده حفظ سلطه پارس بر دیگر اقوام غیر ایرانی البته در لباس مفاهیم به روز است چون فراتر از حکومتها و ایدئولوژیها فلسفه ذات دولت ایرانی چه در قدیم هخامنشی و چه در جدید رضاخانی، حفظ سلطه ایرانی – پارسی بر غیر فارس بویژه کورد است و هستی فارس وعرب و ترک فراتز از شعارهای آنان سلطه قومی است که دولت – امپراتوری ابزار نظامی و مادی آن است و ایدئولوژیها از اسلام و دموکراسی و ….ابزار هژمونیک آن.

http://zakariaqaderi.blog.ir/1398/01/08/blog