تبارشناسی مفهوم سنت فکری ایرانی

د. جلال(ڕامان) حاجی زاده

پیشگفتار

حکمت و اندیشه سیاسی ایرانی، که در این مقاله با عنوان « سنت فکری ایرانی » از آن یاد می شود، مفهومی است که در سالهای اخیر متأثر از آثار کربن، کناوت، حسین نصر، شایگان، داوری اردکانی، دینانی و به ویژه جواد طباطبایی به مبنایی برای نظریه پردازی در باب باززایی ” ایده ایران و مفهوم سازی ” آن تبدیل شده است. این مفهوم در صورتهای گوناگون دینی، فلسفی، سیاسی، ادبی و عرفانی در حوزه باستانی و مدرن آن، ناظر بر بحرانی در اندیشه و معرفت ایرانشهری است که با عصر مغولان آغاز  می شود و در دوره صفویه به نقطه اوج زوال خود می رسد. به نظر طباطبایی، تاریخ زوال اندیشه سیاسی، ناحیه ای از تاریخ عمومی زوال اندیشه در دوره ای از تاریخ ایران زمین است که با یورش مغولان آغاز شده است(طباطبایی،۱۳۹۴: ۳۵۳) با این وجود، این بحران در سرشت تأسیسی و تألیفی سنت فکری پارسی ریشه دارد. فهم قدرت سیاسی و صورتبندی آن پیوسته در افق منطق درونی این سنت فکری و ساختار تاریخی آن ممکن گردیده است، به همین جهت این گفتار می تواند تنقیح و بازخوانی دیگری از این روایت به شمار آید که متضمن تداوم بحران در این سنت و مفهوم است. بحران حکمت، و نیز اندیشه سیاسی در ایران، «بحران سنت» است، و راه حل آن بازگشت همدلانه و نوستالژیک و یک سویه نگرانه به آن نیست، بلکه  مستلزم بازخوانی انتقادی و بازاندیشی در فهم ارکان و ریشه های آن است. از آن جایی که ایرانی ها فاقد حکمت و اندیشه تأسیسی هستند از هر جهت مدیون حکمت شرقی، به ویژه صورتهای دینی و اسلامی اند. سنت ایرانی، برخاسته از ذهن شرقی، و در تداوم آن است که در صورتهای باستانی و مدرن اش بر اندیشه ایرانی تأثیر غیر قابل انکاری گذاشته است به طوری که در وضعیت بحران، یعنی بحرانهای متفاوت تاریخی، بازخوانی و صورتبندی گردیده است. ذهن ایرانی که همزاد با سنت فکری ایرانی است، این سنت را در جهان های متفاوت، با صورتهای متفاوت بازسازی کرده است. با این پیشفرض که « از حیث تاریخ اندیشه، سنت ایرانی مانع اصلی توسعه و تحقق دموکراسی و استقرار آن است». گفتار پیش رو  پرسشی از سرشت سنت ایرانی در ادوار تاریخی و فکری ایران به مثابه یک الگوی پارادایمیک  مسلط است. هرچند احیا و استمرار این سنت، به ویژه در افق اسلامی توسط فلاسفه ای مانند فارابی، ابن سینا، طوسی، سهروردی و دیگران به صورت خوانش مستقیم و غیر مستقیم صورت پذیرفته است، با این وصف، در هر صورت، با سنت شرقی همخوانی دارد و در بازسازی و صورتبندی دوره ای آن، در درون چارچوب معرفتی و افق ایرانی- اسلامی، به رغم تفاوتها در دوره های تاریخی، گسست اپیستمولوژیک رخ نداده است.

دو عنصر اصلی سنت فکری ایرانی، یعنی امر عرفی و امر قدسی و نسبت میان آن دو همواره در تاریخ مفهومی و حوزه اندیشه سیاسی در ایران نقش بازی کرده است و در دوره های تاریخی متفاوت باستان ، پس از اسلام و معاصر صورت اندیشه و حکمت بر اساس یکی از این عناصر بازسازی و صورتبندی شده است. از این حیث، سنت فکری ایرانی، در واقع صورت ایرانی سنت فکری و روح شرقی است. پژوهش و تحلیل مفاهیم در تاریخ اندیشه ایرانی ما را به این نتیجه می رساند که بازسازی اندیشه و نظریه های سیاسی، فلسفی، ایدئولوژیک و حتی روشنفکری در چارچوب این سنت فکری محصور بوده است، به گونه ای که صورتبندی اندیشه سیاسی و نیز حکمت خسروانی و اسلامی بر اساس عنصر مرکزی امر قدسی و تجلیات عصری آن (فره ایزدی، عقل کیهانی، عقل الهی، عقل فعال) همواره در درون این سنت فکری انجام گرفته است. در حقیقت تداوم و بازگشت مستمر به این سنت به نوعی بنیادگرایی سنتی به شمار می رود؛ چراکه خوانش بنیادگرایانه میراث، با تأکید بر ریشه ها و اصول، خوانشی غیرتاریخی است که تنها به همان فهم سنتی از میراث منجر می گردد(الجابری،۱۳۸۷: ۲۴) و به رغم تحولات و پیدایش جریان های متفاوت، گسست اپیستمولوژیکی، که قابل توجه باشد، در سنت و میراث ایرانی رخ نداده است.بازسازی غیر انتقادی سنت، به نوعی بازگشت به جمود و انحطاط است چراکه عناصر و مضامینی از گذشته در حال وارد می گردند که قبلاً محتوا و کارکرد عصری خود را از دست داده اند و آمادگی پذیرش هرگونه محتوای دیگری را خواهند داشت. به همین جهت عناصر این سنت، به ویژه از مشروطه به بعد کارکرد ایدئولوژیکی در چارچوب ایدئولوژی های سیاسی مدرن به خود گرفته است. در واقع، این عناصر و مضامین را با محتوای ایدئولوژیک پر کرده اند. از این منظر، بحران حکمت، و نیز اندیشه سیاسی در ایران، «بحران سنت فکری» است، و راه حل آن بازگشت همدلانه و نوستالژیک و یک سویه نگرانه به آن نیست، بلکه بازخوانی انتقادی و بازاندیشی در فهم ارکان و ریشه های آن است. به پرسش گرفتن ماهیت این سنت و مؤلفه های بنیادین آن میتواند گشودن زاویه ای دیگر بر این مفهوم قلمداد گردد.

آزادی و عقلانیت دو مؤلفه بنیادی به شمار می روند که در سنت ایرانی با انحطاط و زوال روبرو بوده است. هرچند رابطه سنت و ذهن ایرانی نیازمند تدقیق بیشتر است، با این حال پرسش از سرشت سنت ایرانی در ادوار تاریخی و فکری ایران به مثابه یک الگوی پارادایمیک مسلط هدف اصلی این نوشتار است. نظام معرفتی و اندیشه سیاسی ایرانشهری  برخاسته از سنت ایرانی و متافیزیک حضور آن است. نظام معرفت ایرانی متأثر از نظام سنت فکری ای در ذهن ایرانی است، به نحوی که نظام دینی، نظام اخلاقی و سیاسی را نیز تحت تأثیر خود قرار داده است. ماهیت این سنت و مؤلفه های بنیادین آن چیست؟

شأن تاریخی تأسیس سنت ایرانی

سنت پارسی توسط کوروش تأسیس گردید و با داریوش و استناد و استدلال وی به حفظ این سنت، آن را به یک جریان فکری و سیاسی تبدیل ساخت به گونه ای که همچون یک پارادایم و الگوی نظری، یا به تعبیر دست تر، جهان بینی اصلی و اساسی جهانداری و جهان گیری، به مذهب مختار ایرانیان تا دوران معاصر تبدیل شده است. ایرانیان حکمت بین النهرینی و  اندیشه سیاسی آن، یعنی سنت بین النهرینی و بابلی هردو، را با واسطه سنت عیلامیان به ارث گرفته اند و آن را در ذهن ایرانی، بازخوانی و بازاندیشی کرده اند و سنت پارسی را از آن برساخته اند. بر ساخته بودن حکمت، اندیشه، سنت و فرهنگ ایرانی حاصل التقاطی بودن ذهن ایرانی است که بدون تردید هنری است که کمتر قوم و ملتی واجد این توانایی، یعنی سازگار ساختن خود ، و” از آن خود کردن ” را در خود دارند. کوروش با تأثیرپذیری از عیلامیان و اخذ این فرهنگ و سنت از آنها، توانست قوم پارس را از بندگی و وابستگی به مادها نجات دهد و وارد تاریخ شود. هر چند هگل در فلسفه تاریخ بر این باور است که « امپراتوری فارسی یک امپراطوری [ رایش ]  در مفهوم مدرن آن است » با این حال بر این باور است که: « …مدیترانه قلب جهان قدیم است و بدون آن تاریخ جهان قابل درک نیست…آغاز و پایان تاریخ در اطراف مدیترانه است و شرق آسیا که از روند توسعه تاریخی بیرون بوده است هیچ سهم و نقشی در آن نداشته است(Hegle,۲۰۰۲: ۱۰۶ » به یک معنا، این سنت با تأسیس یک کشور و نظام سیاسی توانست وارد تاریخ شود و تاریخ جهان بر اساس مرکزیت کوروش پارسی توسط هرودوت نوشته شود و گزنفون شاگرد سقراط اولین کتاب رمان تاریخی- سیاسی را ، به قصد پرداخت ایده شاهی آرمانی سقراطی، در مورد پایدیا و تربیت کوروش پارسی به رشته تحریر درآورد و به نوعی یک شخصیت اسطوره ای و فراتاریخی، از یک شخصیت تاریخی ترسیم نماید. گزنفون در رساله تربیت کوروش به سنت مذکور در میان پارسیان اشاره کرده است و بر آن است که کوروش مطابق قوانین و سنت(the laws and customs) پارسیان پرورش یافته است (Xenophon,۲۰۰۰:۵-۶). به همین جهت نمی توان و نباید ساده از این سنت گذشت بلکه دربرخورد و تماس با ایرانیت و سنت فکری ایرانی باید همواره محتاط و منتقد بود. سنت پادشاهی در شکل ایده آل کوروش، به نوعی دارای خصلت ابدیت می گردد و به الگوی متعال و نوع مثالی ای تبدیل می گردد که واجد معنایی است. این معنا همان استقلال، آزادی و سروری قوم پارس است. سنت سیاسی پارسی همواره صبغه و معنایی مذهبی به خود گرفته است. حتی اگر روایت کتزیاس را در مورد کوروش و پیدایش نظام سیاسی پارسی بپذیریم باز هم مسئله تفاوتی نمی کند. سرزنش و تحقیر شغل چوپانی کوروش و خانواده وی توسط مادی ها، پاسخی را از جانب کوروش به دنبال داشته است که بیانگر عمق جهان بینی پارسها و سنت تألیفی آنهاست، به گونه ای که همچون یک پارادایم و اسوه  نظری و عملی بر سراسر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران تأثیر داشته است و به نحوی عنصر ثابت اندیشه و روح و ذهن پارسی(ایرانی) به شمار می رود.کوروش در پاسخ می گوید«…گویا تو(آستیاگ)از نیروی خدایان ما آگاه نیستی، زیرا نمی دانی، که چوپانان از جانب خدایان به این کارها گمارده شده اند…»(کناوت،۱۳۶۲: ۲۹).

سنت کوروش بدان سبب حایز اهمیت است که بیانگر معنای آغازین و غایی است. پارسیان باستان تحت تأثیر سنت عیلامی، اندیشه سیاسی بابلی را در باب پادشاهی اخذ و با روحیات و شرایط خود تطبیق دادند. ساموئیل ادی در ” آئین شهریاری در شرق باستان” می نویسد : « …ایرانیان پارسی در فاصله میان روزگار کوروش و سلطنت اردشیر دوم لب و اساس اندیشه های اقوام بین النهرین را در باب پادشاهای اقتباس کرده، آنها را با سنت فرهنگی خویش تطبیق دادند(ادی،۱۳۴۷: ۸۶). این اندیشه بر اساس انگاره فره ایزدی استوار گشته است، به همین جهت محور سنت و اندیشه سیاسی ایرانشهری، موهبت الهی پادشاهان است(کناوت،۱۳۶۲: ۱۷) نظریه الهی شاهان یکی از کهنرین جهان بینی و اندیشه سیاسی در تاریخ  به شمار می رود. این جهان بینی، تنها معطوف به اندیشه سیاسی نیست بلکه در درون خود برسازنده ی دانش و گونه ای معرفت الهی است که منشأ آن خداوند خواهد بود. بنابراین حکمت و دانش الهی مرجع نهایی شهریاری و دلیل قدسیت او به شمار خواهد رفت. به همین جهت، امر سیاسی و امر معرفتی در نظریه الهی شاهان مکنون و موجود است. در این سنت شهریار نماینده و کارگزار اراده الهی در زمین است که همان حق الهی حاکمیت است. صرف نظر از برخی تفاوتها، شاه، نبی، امام، حکیم و سلطان به حکم آنکه برخوردار از موهبت و معرفت الهی هستند مشروعیت فرمانروایی دارند و چون آنها نمایندگان اراده الهی می باشند؛ بنابراین، به نظر کناوت، اطاعت از شاهان و فرمانروایان اطاعت از خداوند و استعباد به شمار می رود. شاهان در چارچوب نظم و قاعده کیهانی و الهی(اشه،ارته،دارما) فرمانروایی می کنند و این جهان بینی خیمه ای و کهیان شناختی، اساس حکمت و ذهن شرقی است که سنت شرقی را بنیان نهاده است. عنصر بنیادی ذهن شرقی که در ساحت دینی سنت شرقی نهادینه و استمرار یافته است، قدسی، و روحانی است که در ادیان سه گانه ابراهیمی با عنصر وحیانی آمیخته است.به نظر الجابری، روح شرقی، همان جوهر باور یکتاپرستی است(الجابری،۱۳۸۷: ۱۹).هرجند کوروش به” ایده فره ایزدی ” استناد نکرده است.

ماهیت این سنت و دو مؤلفه اصلی آن، بر خاسته از این گزاره تأسیسی است که هرودوت از زبان کوروش روایت کرده است: «…احساس می کنم که از جانب پروردگارمأمور (Providence -providential) آزادی شما[ نژاد پارس] هستم…» (Herodotus,۱۸۷۰:۶۶)  این جمله منشأ و خاستگاه سنت ایرانی است. امر سیاسی(آزادی ملت) و امر قدسی (رسالت و تأیید الهی) دو کلید واژه بنیادی این جمله تاریخی به شمار می روند که برسازنده ماهیت سنت فکری ایرانی و دو رکن اصلی آن است.از سویی، مذاکره و گفتگوی داریوش و شش تن از بزرگان و اشراف پارسی در باب تعیین نظام سیاسی ایران و نوع حاکمیت سیاسی، و دفاعیه داریوش از پادشاهی یک نفره و حفظ سنت و آئین اجدادی و اسلاف خویش بیانگر احیای سنت پارسی و تثبیت و صورت بندی مجدد از آن در قالب سنت ایرانی است. داریوش ضمن رد استدلال دو نفر دیگر بر احیای سنن و آداب اجدادی تأکیید، و در دفاع از استقرار و تداوم نظام سیاسی پادشاهی دفاعیه خویش را ارائه داد. دو رکن سنت پارسی که بیانگر جهان بینی آنها می باشد در این دیالوگ به خوبی نمایان است و این همان متنی است که از آن پس تبدیل به سنت ایرانی، چونان الگویی ازلی و مسلط، برای تفکر، و همینطور اندیشه سیاسی گردیده است. به نقل از متن اصلی هرودوت، نفر سوم که داریوش بود بیانات خود را چنین اظهار داشت:

… » برتری حکومت پادشاهی به وضوح آشکار است.کلام نهایی اینکه ما چگونه آزادی(the liberty) را به دست آوردیم و چه کسی آن را برای ما به ارمغان آورده است؟آیا این آزادی نتیجه دموکراسی،الیگارشی(oligarchy)  و یا مونارشی(monarchy) است؟ما توسط یک شخص آزاد(free) شدیم و بنابراین من معتقدم این صورت از حکمرانی(form of  rule That) را همچنان حفظ کنیم. افزون بر آن، ما باید از تغییر و تبدیل رسوم و سنن اجدادی قدیم(the customs of our fathers)،که در گذشته منشأ خیر بوده است، اجتناب نمائیم. چنین کاری برای ما فایده ای نخواهد داشت. چهار نفر بقیه به نظرات داریوش رأی دادند و صحبتی نکردند.(Hrodotus,Book III,۱۸۷۰:۲۵۳-۲۵۴) داریوش نه تنها عملآ موفق به برقراری مجدد نظام شاهی در ایران گردید و سنت مثالی کوروش را زنده ساخت بلکه الگوی جدید و کاملتری از نظریه شاهی آرمانی ایرانشهری بعدی را ارائه داد. همچنین، راسل در تاریخ فلسفه غرب به نقش تأسیسی امپراطوری پارسی و تداوم آن توسط داریوش اشاره می کند(Russell,۱۹۴۵:۳۱).حکمرانی ایرانی، یعنی حکمرانی خوب باید واجد هر دو سویه این سنت باشد. این سنت با تأکید بر نظام حکومتی پادشاهی و رد نظام دموکراسی و دیگر اشکال سیاسی شکل می گیرد که تا کنون نیز بازتاب داشته است. آزادی و سنن و آئین نیاکان، همان سویه حکمت و فلسفه و دین است، و مونارشی و فرمانروایی یک شخص واحد،که مشروعیت و تأیید قدسی دارد، بیانگر سویه نظام سیاسی وسیاست می باشد.این دو جنبه که ارکان سنت ایرانی هستند در تعامل و تعاطی و یکسانی، و به ندرت تقابل با هم، نوع تفکر فلسفی، و نحوه اندیشه سیاسی، در سراسر تاریخ اندیشه، حکمت دینی  و سیاسی ایرانی، راهبر و راهنما بوده است. پس از تجزیه ایران توسط سلوکیان، تلاش برای بازسازی سنت و یکپارچگی و وحدت ایرانشهر توسط اردشیر در کتاب کارنامه اردشیر بابکان بیانگر این امر است.«…پس از مرگ الاسکندر ارومی ایرانشهر را دوصد و چهل کدخدای بود…»(هدایت،۱۳۸۴: ۱۶۳)در زمان اردشیر و اورمزد پسر شاپور، بر اساس سنت باستان برای یکپارچگی و وحدت ایران تلاشهای فراوانی شده است و این سنت احیا شده است؛ به تعبیر مؤلف کارنامه اردشیر پاپکان «پس از آن…همگی ایرانشهر را باز به یک-خدایی(شاهنشاهی) توانست آوردن،وسر-خدایان(فرمانروایان) کسته کسته را اورمزد به فرمانبرداری آورد…»(هدایت،۱۳۸۴: ۲۰۴).اردشیر فرمانروایی خود را همچون داریوش از جانب خدا می دانست«…من اندر این بزرگ پادشاهی که یزدان به من داد…» (هدایت،۱۳۸۴: ۲۰۶). توأمان بودن دین و ملک از منظر اردشیر بیانگر ماهیت این سنت فکری است. بازتاب و تجدید این سنت در عصر ساسانی بر اساس نامه تنسر چنین است؛ در این نامه آمده است که« دین و ملک هردو به یک شکم زاده اند و هرگز از یکدیگر جدا نشوند،و صلاح و فساد و صحت و سقم هر دو یک مزاج دارد »(تنسر،۱۳۵۴: ۵۰). در این رساله که مانیفست احیای سنت ایرانی به شمار می رود، هر دو رکن سنت ایرانی، یعنی دین و سیاست، را از یک جوهر می داند که بایستی وحدت یابند؛ این در حالی است که همزاد بودن آن دو، قبول استقلال نسبی میان آن دو هم  به شمار می رود. به تعیبر رجایی برادر بودن دین و دنیا(فلسفه و دین،دین وسیاست،عقل و شریعت)بیانگر همطراز بودن آن دوست و با هم یکی نیستند(رجایی،۱۳۹۰: ۷۹) لیکن تا جایی که به بحث اندیشه سیاسی بر می گردد این دو، در سنت ایرانی باید متمرکز گردند.کسی حامل این سنت است که فرمانروای  صاحب فره ایزدی باشد و مؤید از امر قدسی، آن دو را در خود جمع و تلفیق می سازد(حاجی زاده،۱۳۸۷: ۴-۸). به همین جهت گرایش به وحدت و تمرکز گرایی در رأس قدرت، که شاخصه ازلی و ثابت قدرت سیاسی در ایران بوده است،در این سنت نهادینه شده است.

نظام سنت فکری ایرانی

در نظام سنت فکری ایرانی و ساختار تاریخی آن، همواره امر سیاسی در پیوند با امر الهی و به نفع آن سامان یافته است؛ به همین جهت وجه قدسی تفکر و اندیشه سیاسی در ایران در مقابل با وجه عقلانی آن همواره جنبه تقدس و غالب داشته است که مستلزم اطاعت و فرمانبری است. اگرچه نظریه تداوم فرهنگی ریچارد فرای، عصر زرین فرهنگ ایرانی، و نظریه کربن در باب حکمت و فلسفه ایرانی خالی از اشکال نبوده و با آن زاویه انتقادی دارم با این حال می توان استدلال کرد که پیوستگی دو جنبه بنیادی این سنت همواره بازنگری و بازسازی شده است و پیوستگی آن ما را به تداوم و بازخوانی مستمر آگاه می سازد. این سنت دو مشخصه اصلی دارد:

۱-وجود دو رکن بنیادی: قدسی(الهی و دینی)، و سیاسی؛امر قدسی و امر سیاسی.
۲-اصالت و مرجعیت رکن قدسی و دینی در برابر رکن فلسفی و سیاسی آن. پیروی و تبعیت وجه سیاسی و فلسفی از وجه قدسی و دینی.
۳-وحدت و اتحاد این دو رکن در سنت فکری ایرانی بر اساس تمرکز قدرت دینی و قدرت سیاسی در یک پادشاه و فرمانروا.یعنی  جمع و تلفیق میان امر قدسی و امر سیاسی در یک شخص که حاکمیت و کارگزاری الهی از آن اوست.

رکن نخست این سنت با عناوین حکمت خسروانی، جهان بینی دینی، اندیشه ایرانشهری، دین، فلسفه و حکمت اسلامی و اسلام ایرانی و شیعی بازتاب یافته است و این وجه از سنت، همان دینیاری شهریار است. وجه دوم سنت ایرانی در قالب مفاهیم پادشاه صاحب فره ایزدی، شبان الهی، نبی، امام،جهان بینی سیاسی و اندیشه سیاسی ایرانشهری خوانده شده است و رکن شهریاری سنت ایرانی می باشد .به عبارتی،دینیاری و شهریاری در وجود یک شخص که دارای تأیید الهی است جمع می شود و مجتبایی از آن با عنوان نظریه حکیم حاکمی، یعنی خدا-دین شاهی، یاد کرده است. در این نظریه، مرجعیت نهایی و سرچشمه اصلی شناخت سیاسی، دین و امر قدسی، و تفسیر آن است. این سنت چهارچوب ویژه و ثابتی را برای تفکر و اندیشه در باب حکمت و دین، یا دین و سیاست ایجاد نموده است و به پارادایم مسلط و نمونه ازلی تبدیل شده است، به نحوی که غالب متفکران و اندیشمندان دینی و سیاسی ایرانی، از عهد باستان تا عصر حاضر، نتوانسته اند از آن رهایی یابند و همواره در درون این اسطوره چارچوب اندیشیده اند. فهم این مسئله نیازمند پاسخ به این پرسش و ایضاح و تحلیل آن است، که ماهیت سنت فکری ایرانی چیست؟

سنت ایرانی و نظریه های مدرن

به هر جهت، همسنگی و همطرازی میان فلسفه و سیاست، دینیاری و شهریاری، و یا تبعیت فلسفه از سیاست بر مبنای امر قدسی، و شهریاری از دینیاری، دو صورت اصلی از تجلیات تاریخی سنت ایرانی بوده است که هنوز هم مدافعان و حامیانی دارند. دفاع و توجیه فلسفی ولایت فقیه توسط داوری اردکانی، و تلاش طباطبایی برای تبیین اندیشه ایرانشهری و ایران به مثابه یک نظریه در واقع احیا و صورتبندی دوباره همان الگوی کهن و چهارچوب نظری ” سنت فکری ایرانی ” قلمداد می شود که به رغم اختلاف نظرهای اساسی، در نفس خود تفاوتی اساسی ندارند. داوری اردکانی در سیر اجمالی فلسفه در عالم اسلامی، ازفارابی به بعد، خطی را ترسیم و دنبال می کند که به زبان خود ایشان، خط وحدت فلسفه و دین است که با مبحث نسبت فلسفه و سیاست سازگار است(داوری،۱۳۸۹: مقدمه مؤلف). این خط در ذهن شرقی و ایرانی تداوم همان خط و سنتی است که کوروش،  متأثر از سنت و حکمت عیلامی و بین النهرینی، آن را بنیان گذاشته است، و داریوش ضمن حراست و تعمیق آن، بدان عمل کرده است. در واقع، وحدت دین و فلسفه و جمع آن دو، در امتداد همان سنت و روح پارسی با صورت  فلسفه اسلامی در ایران است. امر سیاسی با امر قدسی همراه شده است و در این سنت، امر قدسی همواره راهبر امر سیاسی بوده است. وی حکومت ولایت فقیه را امتداد حکومت اولیا و انبیاء الهی می داند و آن را از حکومت استبدادی تمییز می دهد. ولایت الهی حکومت دینی کسی است که امانتدار و مطیع و مجری احکام الهی است(داوری اردکانی،۱۳۶۱: ۱۷۵). نکته قابل تأمل آن است که بازسازی و احیای دو سویه این سنت فکری توسط سنت گرایان، بدون بازنگری انتقادی و شالوده شکنی بنیادی، ازحیث اندیشه سیاسی و ضرورت تحول بنیادی در آن، فایده و سودمندیی قابل تصور نمی باشد. تا جایی که به تاریخ اندیشه در ایران ارتباط دارد به نظر می رسد هرگونه تلاش برای حفظ تعادل، همسنگی، تلازم و استقلال نسبی این دو رکن از سنت فکری ایرانی، راه به جایی نمی برد، و در این منازعه همیشگی، همواره یک رکن به رکن دیگر تحویل، و به نفع آن تقلیل داده می شود. ملاک این تحویل و تحول باید ضابطه عقلانیت و اندیشه ورزی باشد. داوری اردکانی  با تفکیک دین از سیاست مخالف است و بر آن است که سیاست اسلامی، اعمال ولایت الهی است و این امر توسط کارگزارانی اجرا می گردد که به تمامی به حق تقرب جسته باشند.به اعتقاد او حکومت اسلام،حکومت اولیاء الهی است،اما سیاست به معنی متداول، تدبیر و تصدی امور و مسائل اجتماعی و اقتصادی است و متوجه بعد مادی و معیشتی انسان است(داوری اردکانی،۱۳۶۱: ۲۵۴).

از سوی دیگر، طباطبایی معتقد است که «ایران یک نظریه» است و باید از این منظر به ایران نگاه شود و صرفاً نگاه تاریخی و جغرافیایی نابسنده است. صورت ایجابی این نظریه در این گزاره آشکار است که ناظر بر شناخت و تحلیل اندیشه ایرانشهری و دغدغه اوست. دانش پژوه نظر طباطبایی را می پذیرد ولی وجه سلبی نظریه  طباطبایی را در نظر دارد. چنانچه فرهنگ وحکمت باستانی و اسلامی ایران را با فرهنگ و دانش فلسفی یونانی تطبیق دهیم ناچاراً باید خصلت انحطاطی و امتناعی اندیشه در معنای یونانی وفلسفی پذیرفته شود که در سرشت سنت ایرانی ریشه دارد و بیانگر ماهیت استبدادی و استعبادی آن است.

سرشت استبدادی سنت فکری ایرانی

افلاطون به ماهیت استبدادی سنت فکری ایرانی و انحطاط آن، یعنی اندیشه شاهی آرمانی تا عصر خودش پرداخته است و معتقد است که: « حکومت های پارسی همچنان که بزرگتر می شدند روز به روز رشد بدتری پیدا می کردند. می توان استدلال کرد که کاهش آزادی های مردم(diminished the freedom of the people) و رشد بیش از حد استبداد(introduced too much of despotism) دوستی و حس تعلق به اجتماع (friendship and community of feeling) را رو به زوال می برد »(plato, Laws [۶۲۴a-۹۶۹d] ,۱۸۹۱:۶۷۷-۶۷۸)و از زبان مرد آتنی « دولت پارسیان را از نوع اشکال بد حکمرانی و استبدادی حاد(the most despotic) می داند(plato, Laws [۶۲۴a-۹۶۹d] ,۱۸۹۱:۶۸۰). مرد آتنی در نهایت نتیجه میگیرد که سبب زوال و انحطاط سنت فکری ایران آن بود که شاهان و فرمانروایان، آزادی را از مردم سلب کرده اند و استبداد پیشه ساخته اند و مردم را به بندگی و وابستگی خود عادت دادند، ایرانیان پارسی و هخامنشی به خاطر دیدن روح استبداد و بندگی دچار تباهی شدند( ۲۳-۲۱:Plato,۱۸۹۱,alcibiades). گزنفون نیز آغاز انحطاط و زوال فرهنگ و سنت پارسی را در دوره تاریخی خود کوروش می داند.به یک اعتبار، اگر ایده “شناخت ایران به مثابه یک نظریه ” در سنت و ذهن شرقی مورد نظر و تأمل باشد، طباطبایی که وجه ایجابی و شأن تأسیسی اندیشه ایرانی را در آگاهی یونانی مآبی اش در نظر دارد نباید و نمی تواند از پذیرش سرشت انحطاطی و بن بست اندیشه سیاسی مندرج و مکنون در سنت ایرانی سرباز زند. تجمیع قدرت سیاسی و زعامت دینی در نهاد شهریاری و نوع نظام سیاسی، یکی از ریشه های اصلی شکل گیری استبداد ایرانی و عامل اصلی انحطاط اندیشه، به یک اعتبار امتناع تفکر، است.

بر اساس این سنت، طباطبایی و اخلاف او باید بپذیرند که تنها راه برون رفت از انحطاط و زوال در اندیشه ایرانی و انسداد فکری اتخاذ رهیافت فراسنت گرایی ایرانشهری، و واسازی وجوه و ارکان سنت فکری ایرانی است. برتری و راهبری عنصر قدسی بر عنصر عقلانی حیث ذاتی و وجودی سنت شرقی و ایرانی است. به نظر می رسد هنوز بحران معرفت شناختی ناشی از این سنت فکری در اندیشه طباطبایی و دیگر متفکران ایرانی رخ نداده است و آنان نیز در چارچوب پارادایم سنت ایرانی می اندیشند. این سنت در مقطع مواجه با عقاید و آموزه های اسلامی و مبانی فلسفه یونانی در ذهن ایرانیان، در قالب فلسفه اسلامی صورت یونانی پیدا کرده است ولی محتوای معرفتی آن دچار تغییر بنیادی نگردیده است. طباطبایی در پی آن است که محتوای معرفتی یونانی را به صورت ایرانشهری سنت ایرانی ببخشد، ولی با وجود رفع دوگانگی در امر واحد سیاسی در شکل شهریاری، همچنان امر قدسی بر امر عقلانی برتری خواهد داشت و درست به همین جهت این پروژه با شکست روبرو می گردد. نظریه طباطبایی در حقیقت یک ضد نظریه است. یعنی ضد نظریه خودش و درتقابل با آن است. تمامی مفاهیم، یا به زبان طباطبایی مفردات اساسی اندیشه سیاسی ایرانشهری، ضد مفهوم اند. باید مرکزیت گرایی این سنت و دال قدسی و صورت غایی آن شالوده شکنی گردد تا افق تازه ای فراروی متفکران و روشنفکران ایرانی پیدا شود. از این دیدگاه، بنیاد امتناع در اندیشه ایرانی بر اساس اپیستمه یونانی در سنت فکری ایرانی ریشه دارد و انحطاط هم همزاد و توأمان با آن سنت بوده است. بنابراین بازاندیشه انتقادی و واسازانه این سنت و فرارفت از آن بر اساس فرایافت و صورتبندی دیگری ممکن می گردد که در سنت شرقی و ایرانی و اسلامی یافت نمی گردد. امر قدسی و مرکزیت آن، قلب سنت ایرانی است؛ به دلیل قدسیت این سنت فکری، شالوده شکنی آن به معنای تقدس زادیی از آن خواهد بود. تبارزدایی قدسیت از سنت ایرانی به نوعی رها ساختن  سنت فکری ایرانی و  است. غایت زدایی دینی و قدسی زادیی از عقل انسانی یکی از وجوهات آن است.

بحث و نتیجه گیری

پرسش از منشأ و سرشت سنت فکری ایرانی در دوره های متفاوت تاریخی در ایران، و بررسی تحولات و  شناخت بازسازی عناصری از این سنت، یکی از اهداف این پژوهش بوده است. اصول حاکمیت و بنیاد نظام سیاسی یک شخص برگزیده و انتخابی بر اساس مشروعیت قدسی و دینی، وجه مشخصه اندیشه سیاسی بوده است و در بعد تفکر، فلسفه و حکمت نیز تبیین جهان دنیوی بر مبنای امر قدسی و دینی، و استدلال به آن، صفت بارز و مسلط بوده است. این سنت در مقام راهنما، آگاهانه و ناآگاهانه همواره در صورتهای متعددی بر حسب شرایط تاریخی متفاوت بازسازی و احیا شده است. این سنت جزء اساسی و سرشت ذهن ایرانی است که هر امر بدیع و غیر ایرانی را در خود درونی کرده و صورتی از آن را بر می سازد. به همین جهت ذهن ایرانی ارتجاعی، جمع گرا، اسطوره ساز، تلفیقی و وحدت گرایانه است. راز ایران در مقام یک نظریه، و همینطور نظریه تداوم فرهنگ و اندیشه ایرانی که هرودوت، سقراط، گزنفون، هگل، کناوت، فرای، کربن و دیگران از آن یاد کرده اند در همین سنت و ذهن التقاطی ایرانی ( Persian eclectically) نهفته است. از حیث اندیشه سیاسی، نسبت دادن امر سیاسی به امر قدسی شاخصه بازسازی سنت فکری ایرانی و ایده ایرانشهری است چراکه حکمت الهی برتر از حکمت انسانی است. در تاریخ اندیشه سیاسی در ایران، هیچگاه امر سیاسی از امر قدسی و دینی جدا نشده است و لذا این نسبت به نفع قدسیت و الهی بودن امر سیاسی، همانطور که مهرداد بهار آورده است، به واسطه مفاهیم و استعاره هایی نظیر،کیتن عیلامی، ملموی بین النهرینی و فره ایزدی پارسی، همواره تداوم داشته و در صورتهای مختلف بازتاب داشته است. به نظر کناوت، نمونه آرمانی از یک فرمانروایی راستین، از آغاز سلطنت پارسها تا اعصار بعدی در فرهنگ اسلامی عنصر ثابت بوده است(کناوت،۱۳۶۲ : ۱۱). در سنت ایرانی رسالت سیاسی شهریاران و حاکمان همواره الهی قلمداد می گردد.

چنین می نماید این وضعیت را می توان بر اقلیم فکری و سیاسی شرق، به ویژه خاورمیانه و جهان اسلامی،تعمیم داد که در تک نگاره ای جداگانه به آن پرداخته شده است. چنین الگوی برای تفکرورزی ،و اندیشه سیاسی در سنت ایرانی،از جمله موانع اصلی توسعه و پیشرفت،وتحقق و استقرار دموکراسی به شمار می رود که برون رفت از آن ضروری به نظر می رسد. طباطبایی  و داوری اردکانی به منشأ غیر ایرانی و غیرپارسی این سنت و بازتولید و کاربست آن در سنت تألیفی و تأسیسی کوروش نیندیشیده اند و غالباً وجه دینی آن در جهان بینی باستانی، و اندیشه سیاسی ایرانشهری و اسلامی  مورد بررسی قرارگرفته است. محور اندیشه ایرانشهری استعاره فره شاهی است که منشأ آسمانی و قدسی دارد. پادشاه و فرمانروا در نظام فکری ایرانشهری، هم مورد تأیید خدا و منصوب از طرف اوست و هم اینکه اقتدار سیاسی و اعمال حاکمیت به او واگذار شده است. در واقع حکمت الهی و سیاست در یک شخصیت اسطوره ای و قدسی جمع گردیده است که از همان آغاز، تلازم و تعادل آن دو بر هم خورده، و رو به سوی یکی شدن و یکسانی دارند تا جایی که دیانت و سیاست،شریعت و قانون عین همدیگر می گردند.این فرایند که نتیجه یکی انگاری و تجمیع و وحدت آن در یک تن است زمینه های عقلانی امر سیاست را تضعیف نموده و جنبه قدسیت و متعال بودن سیاست و اصل حاکمیت الهی و کیهان شناختی را برجسته و غالب می سازد. به همین جهت جهان بینی و منظومه فکری ایران باستان، و به ویژه انگاره اندیشه سیاسی ایرانشهری، از حوزه عمومی و محاسبات عقلانی انسان خارج، و تابع مناسبات آسمانی می گردد. به این صورت همواره قدسیت و معنویت اندیشه و منطق ایرانی، بر محور مرکزی آن، بازسازی و صورتبندی  می گردد و  راه عقلانی تفکیک امر سیاسی از امر قدسی باز نمی شود. این همان چالش و چشم اسفندیار نظریه سیاسی مدرن طباطبایی است. این فیلسوف سیاسی ایرانی که ، شیفته مفهوم پردازی  “ایده ”  و یا ” آن ِ ” ایرانی است، در ساحت فلسفه سیاسی یونانی و عقلانی، که به دنبال ایضاح و تبیین امر سیاسی بر مبانی سنت ایرانشهری باستاتی است گزیر و گریزی از پذیرش این چالش و فرارفت از نظام سنت ایرانی ندارد هرچند که داوری اردکانی این چالش را امتیاز و تشخص اندیشه و عقلانیت ایرانی و اسلامی تلقی می کند و آن را پذیرفته است. به هر صورت، بحران” سنت  “، موجب بحران فکری و سیاسی در ایران است، صورتبندی های متفاوت این سنت در قالب و صورتهای زرتشتی، فلسفه اسلامی، حکمت ایرانی و شیعی، مدرن و معاصر همواره بازگشت قهقرایی و بنیاد گرایانه به شمار می رود. از این لحاظ، شرط استقلال و گسست اپیستمولوژیک و بنیادین ایرانی ها از این سنت فکری، شالوده شکنی ساختار آن، و مرکزیت زدایی به قصد اضمحلال و فروپاشی کلان روایت های معاصر آن است.

این مقاله با عنوان ” بازخوانی مفهوم سنت فکری ایرانی” در فصلنامه بیر و هزر، سال ۱۳۹۵، شماره دوم و سوم چاپ شده است