دینیار کینه توز، زرتشت


دینیار کینه توز، مفهوم برساختەی نیچه است. ظاهرا نیچه در بررسی مصداق تاریخی آن به زرتشت نظری ندارد و بیشتر بر یهود و مسیحیت فوکوس دارد اما راقم این سطور دستبرد زده و به شکل فردی مصداق واقعی این مفهوم را زرتشت می دانم. زرتشت همانطور که بارتلمه و گلدنر به درستی گفتەاند، در ماد ظهور و با دیدن مراسم میترایی، تصویر عالم شر در ذهن وی شکل گرفت و در سفر به شرق، دربار گشتاسپ، تصویر عالم خیر را در برابر آن برساخت. عالمی که زرتشت شر و اهریمنی توصیف کرد، همان مراسم گاوکشی در غارهای تاریک و مستی و رقص میترائیان یا همان هلپرکی و البته شکل سیاسی قراردادی آن بود که زرتشت تحمل اگزیستنس شدن زیست بشری در تاریکی غار و قربانی گاو و انتخاب شاه توسط مردم را نداشت و به قصد اصلاحات یا تخریب، به آن اعتراض می کند که با نپذیرفتن دینش، به شرق متواری می شودـ به کدامین سرزمین بگریزم ای اهورامزدا… ـ . ما نمی دانیم کدام بخش از دین وی در ماد در ذهن وی تکوین و کدام بخش آن بعد از گریز به شرق تکامل یافته است اما یک چیز مسلم است زبان و اکثر مفاهیم وی مادی ـ کوردی بود البته بار معنایی آن را وارونه و شکل هندی و حتی بین النهرینی به آن قالب کرد برای مثال فرەوەشی کە امروز نیز در لهجە هورامی باقی ماندە است به معنای تکثر شادی بود که به فرشته و روح مردگان تغییر معنا داد. زرتشت با دیدن مراسم میترا، تصویر عالم شر را انتزاع و در برابر آن عالم خیر را ابداع کرد. بزرگترین گناه اهریمن برساخته زرتشت، کشتن گاو مقدس است و اصلی ترین نقش میترا نیز، کشتن گاو مقدس بود که امروز نیز از لالش تا هورامان باقی مانده است بنابراین، اهریمن زرتشت، همان میترا است که بعدا در اسلام و یهود و مسیح به شیطان تغیر نام یافت به همین دلیل کوردها در سایر ادیان نیز به جن و شیطان و ضحاک و…ملقب و امروزه نیز اصیل ترین کوردها، ایزدیهاـ به قول ژان مار ـ را شیطان پرست می خوانند در حالی که شیطان واژه برساخته و قالب شده دیگران است و اصل آن میترا است. زرتشت در کینه برداشتن شخصی و متافیزیکی از ماد و میترا، در شرق با آریاییها ـ پارسهای تازه وارد آشنا و حاملان سیاسی برای دین متافیزیکی و کینه شخصی خویش می یابد. نیمه وحشیان آریایی نیز به قول هرودت و بریان، در عطش ثروت و سرزمین ماد می سوختند، لاجرم هدف مشترک نابودی میتراـ ماد، باعث اتحاد دین زرتشت و سیاست پارسی گشت. از سویی، در مقابل قرارداد اجتماعی و برابری مادها، حق الهی شاهان و نظم سلسله مراتبی ـ اشه را مطابق با نظم کیهانی برساخت که شاه قرینه زمینی اهورا در زمین، حاکم مطلق شد و بقیه مردم چون مطیعان خدا، برده آن شدند و از سوی دیگر، در مقابل میترا پردیس و رقص دیونیزوسی یا همان هلپرکی، مقیدات اخلاقی و دینی را برساخت. گذار از مشروعیت زمینی به آسمانی، جدا از دلایل درون متنی و کینه زرتشت، دلایل سیاسی ـ جغرافیایی داشت، آریاییها، مهاجر و فاقد جغرافیا و مشروعیت مردمی بودند لاجرم با فرافکنی خدا به آسمان، مشروعیت متافیزیکی را برای پر کردن فقدان مشروعیت زمینی برساختند و بعد از سلطه نیمه وحشیهای پارس، فرهنگ و خاک کوردها را تصرف و با تغییر معنای آن طبق مقتضیات سیاسی و بر اساس دین زرتشت و فرهنگ هندی، مهر پارسی بر آن زدند یعنی با مصادره فرهنگ و سرزمین مادها خود را با فرهنگ و مادها را خلع سلاح کردند.
زرتشت شاهان پارس را با نماینده خواندن آنان از طرف اهورای خویش که در مقابل میترا ـ اهریمن برساخته بود، به پارسها مشروعیت متافیزیکی عطا می کرد و با اهریمن و اژی دهاک خواندن ماد ـ میترا، از مادها سلب مشروعیت می کرد و در مقابل سمبلهای کوردها چون مار و شیر، گاو و عقاب را مقدس اعلام کرد و پردیس زمینی ماد کە در دسترس عموم بود را، بە اسمان مصادره که تنها مطیعان زرتشت ـ پارس، شایسته ورود بە آن را داشتند. زیربنای مفاهیم متافیزیکی چون پندار، کردار و گفتار نیک و عالم خیر و نور وی نیز، فیزیک سیاسی سلطه قومی پارس و کینه شخصی خویش، لاجرم جز ابزار هژمونیک سلطەطلبی و کینه توزی نبود که با ملقب کردن ماد ـ میترا به شر و اهریمن، به بردگی سیاسی و کشتار آنان مشروعیت داد. زرتشت با نفی قربانی گاو که باعث آزادی زیست بشری می شد، قربانی را درونی کرد و آزادی زمینی بشر را در پای مفاهیم توخالی متافیزیکی قربانی کرد. زیربنای تقابل های دوگانه دین زرتشت، تقابل سیاسی ـ آیینی زرتشت ـ پارس با ماد ـ میترا است که مثبت شدن مفاهیم زرتشتی و منفی شدن مفاهیم میترایی، به دلیل سلطه سیاسی پارس و زوال حاکمیت ماد بود. زرتشت سوژه مرکزی و روح تاریخ سلطه پارسی در مقابل سوژه مرکزی تاریخ کورد، میترا است لاجرم زرتشتی که در باشور ندای بازگشت به آن را از لج اسلام سر می دهند، افتادن در دام سلطه ایرانی است. در این مقاله مفصلتر به آن پرداخته ام.
اشاره کردم کاری را که باید صد سال پیش انجام می دادیم هنوز درک نکردەایم که انجام آن را شروع کنیم بنابراین صدسال آینده نیز در اکنون هستیم به این معنا در عدم درک اکنونیت، در اکنون نیز نیستیم.عقل مدرن در یک کلمه چیزی جز نقد بازمانده گذشته در اکنون نیست و گذشته عشیره ـ امارت با وجود گذشتن تاریخ مصرف آن، هنوز در اکنون وجود دارد یعنی در نه در اکنون، در گذشتەی ناتاریخ ایل و امارت ماندەایم و لباس اکنون بر آن پوشانیدەایم. این کار یعنی نقد بازمانده گذشته که همان عصبیت عشیره ـ امارت کوردی و امپراتوری دیگری است، می بایست توسط قلم به دستان صورت می گرفت اما متاسفانه قلم به دستان کورد شپشهای دنیای قدیم بر لباس مدرن هستند و غرق لباس مدرن که همان ایدئولوژیهای حزبی است غرق شده و با انتخاب احزاب بر مبنای ایدئولوژیهایی چون سوسیالیسم، دموکراسی، کنفدرالیسم و …ثابت کردەاند، نه ایدئولوژیها و فلسفه غرب را درک کردەاند و نه منطق احزاب را، و چون ماهی در دریا، غرق در عصبیت و ایسم هستند لاجرم قادر به شناخت غفلت و زیربنای متن حزبی نیستند. یکی با افتخار می گوید لیبرال و پسالیبرال هستم دیگری، مارکسیسم یا چپ و نئو چپ، یکی کومله و پ ک. ک، دیگری دموکرات و پارتی،غافل از آنکه معنا در بیرون متن، در عصبیت قدیم ایل و عشیره و نقد درون متنی چپ و مدنیت و فدرال و کنفدرال، نقد اصلی نیست. برخی هم از واژەهای فلسفه پوپر و هابرماس و فوکو و.. ، بدون هیچ ذهن و دغدغه کوردی، بجای تسبیح استفادە می کنند. در تهران من مهر بر لب، تازه در مرحله اول غار میترایی سکوت را ترجیح می دادم بعد در خلوت خویش با خود می گفتم، نکند من عقب مانده هستم؟ من هم ایسم و حزبی را برگزینم از دوستان جا نمانم و خوودا را شکر در همان جهالت و خلا بی حزبی و بی ایسمی باقی ماندم. باری،بحرانی که صدسال پیش باید درک و اندیشیده می شد، هنوز هم درک نکردەایم و شریک جرم احزاب در تکرار چرخه تایخ ناتاریخ هستیم. چون مداحان روسای عشیره، در لباس فبس بوک و سایت مشغول مداحی و یا چون عارفان خلوت نشین، با واژەهای فلسفی تسبیح ساختە و خدایان فیلسوف را می ستاییم. هنوز در گذشته هستیم و در آستانه دنیای مدرن و سیاست کلی کورد نیز قرار نگرفتەایم و لازمه گذار، درک بحران کنونی است که همان بازمانده یا بازتولید منطق امارت قدیم در لباس حزب و مداحان و شاعران، در لباس روشنفکران و البته امپراتوری در لباس ایران چند ملیتی است کە احزاب ـ عشایر، بازتولید کنندە امپراتوری ایرانی هستند و نقشی در تاریخ کورد ندارند. اکنون نقد برون متن بماند، هنوز متاسفانه به مرحله نقد درون متنی ایسم های حزبی نرسدەایم،و با افتخار از انسان نوین و پسالیبرال و مدنیت و کنفدرال ندا سر می دهیم لاجرم هنوز یک منتقد نیز نداریم. یاد نگرفتیم اگر هگل و مارکس و…می خوانیم، با دغدغه بحران کوردی بخوانیم که آنها چگونه به بحران جامعه خویش اندیشیدند ما نیز به بحران کورد بیندیشیم اما ما خواندیم و غرق درون متن آنها خفه شدیم که در جمع فخر بفروشیم و کاغذ سیاه کنیم که هگلیم یا مارکس یا، هابرماس و پوپر، در حالی که باید تنها برای تقویت اندیشه در مشاهده بحران اکنونیت خویش می خواندیم نه چون عشیره با واژه ها شره برد کنیم. ذهن کوردی نداریم و کلا دیواری عظیم بین خودآگاه ما و ناخودآگاه کوردیت وجود دارد. اگر به جای غرق در متن فلسفه که محصول دغدغه ملی و طبقاتی فلاسفه است، ما نیز با دغدغه ملی کوردی می خواندیم می توانستیم از فلسفه غرب چون کلنگ برای جوشاندن چاه ناخودگاه سیاسی کورد استفاده تا بجای پر کردن آن با آب از بیرون که همان ایسم ها و ایدەهای دیگری است، از درون چشمه کورد را می جوشاندیم، و اکنون کوردیت چون کل، فراتر از ایسم و عصبیت و ایرانی بودن را تعریف کرده بودیم و از آن سوژه سیاسی مبارزه خلق می کردیم که در تعریف نشدن آن، گفتمان دیگری را با سرنمون خویش که کورد شجاع و ایرانی است، اشتباه گرفته و از لاشه کورد به دیگری سواری مجانی دادیم. باری تا تدوین خودآگاهی کورد چون کل، باید جلو سواستفاده احزاب از بدن کورد را گرفته و مانع از آوارگی و ناامنی کوردستان شد مگر اینکه احزاب یک شبه راه صدساله را بپیمایند و به جای ایرانی، بخشی از کورد شوند نه فقط با شعار. اوایل انقلاب گفتید اگر ج ا ایران، خودمختاری دهد، پیشمرگ در خدمت است! مقایسه کنید با فرستادن نفرات عشیره به ارتش امپراتوری در قبال مالیات و اختیارات محلی. در ف ب قبلیم مطلبی در نقد اکنون نوشتم که شهروندی و ایران پلورال و..، اسارت ذهنی در استراتژی تازه پارسی است اکنون منطق عشیره را بیشتر مسئول می دانم نه اسارت ذهنی چون ذهنی وجود ندارد.

https://www.radiozamaneh.com/222735