لذت رنج در نسبت با تجارب معنوی

مصطفی آبیار

“عشق درد نمی شناسد.”

(مایستر اکهارت)

image

همه ی ما تجربەای از گزند نیش دردناک “رنج” های مختلف زندگی را در ذهن خود داریم. تلخی و سوزش آن مزه ای نیست که به سادگی از جان و روان ما بیرون رود. در زندگی غالب انسان ها که متوسطان هستند، استمرار رنج به گونەای است که طعم تلخ یکی از کام ما نرفته است رنجی دیگر جان و وجود ما را می آزارد. تجربەی شدائد تحمل ناپذیز و جانکاه زندگی با تناسبی از درجات، از همان دوران کودکی تا لحظه ی آخر عمر با ما همراه است. هر کودکی کە بە دنیا می آید، رنج هایش نیز با او متولد می شوند و تا دم مرگ، رویه های مختلف زندگی او از گزند آن در امان نیستند. فقر، گرسنگی، آوارگی، بیماری، مرگ نزدیکان، جنگ، زندان، شکنجه، تبعیض، نقص عضو، تنهایی، فقدان و موارد فروان از این دست، رنج های آشنایی است که ممکن است در مسیر زندگی ما قرار گیرند.

در نگاهی کلی می توان رنج های برشمرده شده را رنج های اجتناب ناپذیر خواند. این رنج ها با زندگی انسان درآمیخته اند و گریزی از آن ها نیست. تحمل هر یک از این رنج ها برای انسان های گوشت و پوست و استخوان دار بسیار سنگین است و خرد شدن در زیر این بار سنگین اتفاقی است که هر لحظه ممکن است روی دهد. آسیب های جسمی و روانی ناشی از رنج و دردهای زندگی روزمره خوشی ها را زایل می کنند، شور و نشاط را می گیرند و مشقت و ناامیدی را بر ما تحمیل می کنند. احساس پرت شدن در دنیایی که در هر لقمه ی آن سوزنی ناپیدا دهان ما را سوراخ می کند و چیزی هم ما را از این وضعیت رهایی نمی دهد در ما تقویت می شود. امید رنگ خود را در ما می بازد و معنا از زندگی محو می شود.

اما پاره ای دیگر از رنج ها، رنج های اجتناب پذیر هستند. این رنج ها را هر فرد خودش بر خودش تحمیل می کند و ناشی از عدم شناخت درست از “خود” و همچنین شیوه ی نگرش فرد به زندگی و جهان هستی است. این نوع رنج ها را خود فرد به صورتی اختیاری برمی گزیند. رنج بردن انسان در این نوع از رنج در واقع رنج از نگرش، تلقی و شیوه ی برخورد با امور رنج آلود است. این نوع رنج ها را در واقع می توان مجازی و برساخته از نگرشی ناروا دانست. مانند رنجش و دردی که فردی از باخت تیم فوتبال محبوبش بر خود تحمیل می کند. البته پاره ای از رنج های اختیاری ارزشمند بوده و راهی برای رسیدن به یک هدف و ارزش والا هستند که توسط خود فرد انتخاب شده اند. مانند رنج تشنگی و گرسنگی در روزه گرفتن برای رسیدن به قرب الهی و بهره مندی از تقوا. در این نوشتار این دسته از رنج  مورد بحث نیست.

آنچه که ادیان، به ویژه در برداشت و نگاه عارفان، در چگونگی مواجه با رنج به انسان می آموزند این دو نکته ی کلی و اساسی است:

انسان ها به عنوان موجوداتی چند بعدی و غیرمنفعل که می توانند در مواجه با امری واحد نگرش های گوناگون داشته باشند، به رنج های اجتناب ناپذیر معنا ببخشند. به خداوند امید و اعتماد داشته باشند و در پرتو ایمان خود رنج را معنادار کنند.

از رنج های اجتناب پذیر بگریزند و با نگرشی مؤمنانه آن ها را بر خود تحمیل نکنند مگر آنکه آن رنج ها موجب دستیابی به ارزش های والای انسانی و معنوی شوند.

درصد اندکی از دین داران در پرتو آموزه های معنوی به رنج های اجتناب ناپذیر معنا می بخشند. اما در میان این اقلیت می توان دسته ای از انسان های نادر و فرزانه را یافت که بر اثر داشتن تجارب معنوی عمیق، نه تنها این رنج ها برایشان تحمل پذیر و معنادار است بلکه از آن لذت و حزی وافر را نصیب می برند. پیامبران در این راه پیشگام و سرسلسله هستند، چنانکه رنج های بسیاری که بر جانشان نشسته در تجربه و ارتباط با ساحات ربوبی لذت آمیز و حلاوت انگیز کرده اند.

این تبدل و تحول غریب و شگفت را چنین می توان توجیه کرد که سخت ترین رنج عارفی شوریده هجران و فراق از معشوق ازلی است. به تعبیر مولانا “تلخ تر از فرقت تو، هیچ نیست” و چون در تجربه معنوی این رنج فرقت پایان می یابد دیگر هیچ چیز به جز لذت و طرب باقی نمی ماند و همه ی رنج های این جهانی تبدیل به پله های رسیدن به ساحات قدسی می شوند.

ارتباط آن ها در عالم کشف و شهود با یک منبع معنوی یا یک پیشوای دینی چنان لذت وصف ناپذیر و نامحدودی را برایشان به ارمغان می آورد که به یکباره طعم تلخ تمام رنج ها نیز برایشان شیرین می شود. از سر شور و اشتیاق برای تکرار این تجارب، حاضرند رنج ها و دردهای بیشتر و سخت تری را بچشند. آن گاه که از سر تحمیل رنج در تنهایی و ناامیدی به سر می برند، التفات و گوشه نگاهی از معشوقشان به یکباره جهان آن ها را چیز دیگری می کند و جانی تازه در وجودشان می دمد. مولانا که بهره مند از این تجارب بوده است می گوید:

رنج کی ماند دمی که ذوالمنن

گویدت چونی تو ای رنجور من

جمله رنج ها با این خطاب معشوق پراکنده و بی اثر می شود. در این تجربه معنوی، لذت وصال عاشق باعث می شود نه تنها تلخی و سختی روزهای فراق بلکه رنج های معمول زندگی نیز به فراموشی سپرده شوند. سالک لذتی را تجربه می کند که رفتن در پی جمله لذت های مادی را حماقت می داند. بر این “رنجوری” که چنین طبیبی را بر بالین او آورده است آفرین می گوید.

راه لذت از درون دان نز برون

ابلهی دان جستن قصر و حصون

آن یکی در کنج مسجد مست و شاد

وان دگر در باغْ ترش و بی مراد

هرگاه غم و اندوه مشقت به او روی می کند و پرده ای بر درونش می کشد، چاره ی کار را ظهور جلوه ای از معشوق می داند که یکجا آتش در همه ماتم سختی ها زند، درد او را درمان کند و رنج ها را پراکنده سازد.

ناگهان در ناامیدی یا شبی یا بامداد

گوییم اینک برآ بر طارم بالای من

امشب از شب های تنهایی است رحمی

کن بیا

تا بخوانم بر تو امشب دفتر سودای من

درد و رنجوری ما را داوری غیر تو نیست

ای تو جالینوس جان و بوعلی سینای من

و وقتی که این تجربه ی شهودی را از سر می گزراند، لذت آن را چنین بیان می کند:

لذت تخصیص تو وقت خطاب

آن کند که ناید از صد خم شراب

در این عالم است که “سخن رنج گفتن” بی معنی می شود و همه ی آنچه هست به یکباره چیزی جز “گنج” و شادی نیست. خود رنج، گنج می شود و چشمه ای از آب حیات و سرمستی می جوشد که برگ های زرد خزان دیده را شکوفه می کند.

در بلا هم می چشم لذات او

مات اویم، مات اویم، مات او

یکی از معلمان عالم معنا که در روزگار ما در اثر مواجهه با ساحت های فرامادی و تجارب شهودی و معنوی، قوت قلب و روحیه ای خستگی ناپذیر در تحمل دردها، رنج ها و شدائد پیدا کرد مرحوم کاکه احمد مفتی زاده بود. از روی گواهی آثار و اشعار و نیز کیفیت روحیات، حالات و بیانات ویژه ایشان می توان به این مسئله پی برد. در اینجا بە ذکر چند نمونه از اشعار ایشان بسنده می کنیم.

رنج های فقر، زندان، شکنجه، بیماری، تنهایی، اتهام، کشتن نزدیکان، غربت، تبعیض و سختی های فراوان دیگری که حول این رنج ها برای ایشان پیش آمد، از سر ارتباط معنوی و قلبی با پیامبر اسلام (ص) برایش تحمل پذیر و بلکه لذت آفرین شد. این ارتباط چنان لذت و حلاوت بی حد و وصفی را در جان او نشاند که همه ی امتیازات و خوشی های دنیا را فدای نگاهی و نظری می کند که معشوقش بر او بیندازد.

چی خاس و خراوه گشتی خزمەت کەن پێم

هەرچی زل و ماقووڵە بشێلن دەست و پێم

باخاتی بەهەشتێ بێ نە سیلّولێ جێم

گشتی بە فدای لایێ ئەتۆ کەیتەوە لێم

ایشان نە تنها لذت و خوشی حاصل از این تجربه را قابل مقایسه با نعمات و امتیازات دنیایی نمی دانند، بلکه نعمات مادی بهشت را نیز در قیاس با این نعمت معنوی و تجربه ی لطیف تخفیف می دهند.

نفس انس محبوب او یعنی پیامبر، دفعتا همه ی غبارها، سردی ها و اندوه های کنج تنهایی زندان را روشنی،گرمی، خوشی و گلستان می کند. شادی می آورد و اندوه می زداید که این شادی از جنسی غیر از شادی های معمول زندگی و بسی فراتر از آن است. شوری در جسم خسته و رنج کشیده ی ایشان پدید می آورد که سراسر وجودش طربناک می شود.

شنەی تەم ڕەوێن گیان وە شەماڵ دەر

زۆسان وە وەهار، مەردە زیّنە کەر

نەهوی هەناسەی ئازیزی گیانی

بکیانی ڕچەی خەمان بشانی

یا

با بەیۆ شەماڵ مەیلی ئازیز، هەم

خێڵی شایی بۆ بەرشۆ خێڵی خەم

سرمستی حاصل از این انس و الفت برای ایشان چنان است که رنج و مشقت زندان همراه با تجربه و احساس این احوال را بر ملک بهشت ترجیح می دهد. بویی از نفس معشوق سکوت سنگین و اندوهناک زندان را بهشت می کند و درد تازیانه را برطرف می سازد. در خلوتی عابدانه، وصالی عاشقانه با محبوبی عزیزتر از جان است که موجب جان بخشی دوباره به جسمی دربند و جانی آزاد می شود. از سر این وصال است که رنج حقیقی هجران معشوق برطرف می شود و مجالی برای فکر کردن و توجه به رنج های دیگر نمی ماند.

ئەر بێت و بێتو جار جار هەواڵێ

پەرسۆ جە بەنەی ئاشوفتە حاڵێ

کونجی قەفەسی سەرانسەر مەینەت

مەفاڕوونەوە پەڕانپەڕ جەننەت

یا می فرماید:

کڕوکپخانەی تەم گێرتەی پاییز

کەرۆ وە بەهەشت هەناسەی ئازیز

نادر احوالی است که درک آن برای کسی که فاقد این نوع تجربه های کبوترانه است در حد اکمال ناممکن است و بسته به بصیرت معنوی انسان ها با تناسب درجات پاره هایی از آن را می توان احساس کرد. برای ما متوسطان درکی قلبی و عمیق از این مسئله ناممکن می نماید.

این دست مفاهیم و احوال در آثار و زندگانی آن بزرگوار بسیار است که طی مسیر را بر او هموار کرد و باری سنگین از دوش او برداشت. نه تنها بار کشیدن رنج های این دنیای تنگ را برایش ممکن ساخت، بلکه عزت نفس، خشنودی باطنی، لذت های والای معنوی و حتی لذت بردن از رنج های جانکاه زندگی را نیز برایش به ارمغان آورد.

٢۶ سال از پرواز آن وارسته به سمت بی سویی گذشت. تن رنجورش دیگر توان بار آن روح بزرگ را نداشت. گرچه از فرط مقرب بودن جام بلای بیشتری را نسیب برده بود اما چنان عشق و ایمانی وجودش را پر کرده بود که جام های بلا را با لذتی تمام یکی پس از دیگری سر می کشید. کاکه احمد که در حریت، صداقت، شجاعت، سبکبالی و سبکباری آیتی کم نظیر بود، وفاتش نیز از بارزترین مصداق های “مرگ خوش” و ایثارگرایانه بود. خرسندانه، عزتمندانه، آرام و با اطمینان در میان حلقه ی یاران آخرین وصیت ها و دعاهایش را بیان می کند و به سوی محبوبش پر می کشد.

مصطفی آبیار