نوشتەای از بهرام محیی
در اين زمره یاوە گویان هستند «کارشناسان» و «تحليلگران» خارجنشينی که ظاهرا «سکولار» هم هستند و بعضا کرسیهای استادی دانشگاههای غربی را نيز اشغال کردهاند و عافيتطلبی و بیحقيقتی خود را در قبال فجايع جاری در ايران، در پردهی «بيطرفی دانشورانه» و «عينيت علمی» میپوشانند؛ «نخبگانی» که با اسلامگرايان حاکم «پيمان عدم تعرض يکجانبه» امضا کردهاند! با پيمان عدم تعرض در جايی روبرو هستيم که دو طرف متخاصم دستکم موقتا حق حيات و موجوديت يکديگر را به رسميت بشناسند و متعهد شده باشند به هم گزندی وارد نکنند. اينگونه پيمانها هنگامی يکجانبه میشوند که منظما از يک طرف نقض گردند و فقط طرف مقابل خود را به رعايت آن موظف بداند. مناسباتی که در بيش از سه دههی گذشته ميان جمهوری اسلامی با «نخبگان» ما برقرار بوده از چنين سنخی است: يعنی سرکوب و قهر و تجاوز و هتکحرمت و تحقير پايدار از يکسو و مدارا و تمکين و دريوزگی از ديگر سو. وگرنه اينهمه «نيروهای اپوزيسيون» در خارج و آوارگان سرکوبهای سه دههی گذشته با انتخاب يک روحانی شيعهی ديگر به مقام رياست جمهوری و برآمد «دولت اعتدال و اميد» او، چنين ذوقزده و دچار «آلزايمر مصلحتی» نمیشدند!
اکنون بد نیست در پی مصداقها، نخست با خود نامها آغاز کنیم، چرا که صرف گزینش و ترکیب آنها در میان ما خود آکنده از یاوهگوییهای محض است. مفاهیمی را که با یک من سریش به هم نمیچسبند، کنار هم میگذارند تا امور را برای مقاصد خود قلب و تحریف کنند: «جمهوری اسلامی»، «روشنفکر دینی»، «اقتصاد توحیدی»، «حقوق بشر اسلامی»، «مردمسالاری دینی»، «جریان ملی ـ مذهبی»، فقط نمونههایی از ترکیبات جعلی و مندرآوردی مسلط کنونی است که نشان میدهد سازندگان آنها هم خر سنت را میخواهند و هم خرمای مدرنیته را! یا کافیست فقط به شماری از مقالههای اینترنتی نگاهی بیندازیم تا خود را از جمله با چنین عناوین و موضوعات محیرالعقولی روبرو ببینیم: «تشیع پسا کربلایی»، «نوگرایی دینی در پساسکولاریسم»، «مهدویت و جهانیسازی»، «تلفیق اپیستمهی علمی با عرفان»، «بنمایههای پسامدرنیسم در اشعار مولوی»، «شیعه و دنیای مدرن و پست مدرن»، «معنای هرمنوتیک قرآن»، «مهدویت از دیدگاه فلسفه»، «گفتمان پستمدرنیسم و انقلاب اسلامی»، «ظهور تکنولوژی اسلامی» و «بررسی اومانیسم و اندیشهی مهدویت»! یا برای نمونه در تعریف موجودات عجیبالخلقهای به نام «فمینیست اسلامی» و مکتبی که اینان پیرو آن هستند میخوانیم: «این جنبش گرایشی نظری و عملی است که از درون به پارادایم اسلامی متصل است و فهم و قدرتش را از قرآن میگیرد»! بعید است در منطقهی خاورمیانه کشوری پیدا شود که نخبگانش در این چند دههی گذشته مانند ما ایرانیان اینهمه یاوههای عجیب و غریب ساخته و پرداخته باشند. اینها بیتردید یکی از ابتداییترین پیامدهای مستقیم برآمد حکومت اسلامگرایان شیعه در ایران است.
البته نباید تصور کرد که امروزه یاوهگویی مقامات این حکومت فقط به آن محدود است که فرضا رئیسجمهوری پیشیناش ایران را «قویترین کشور دنیا» میخواند و از «غنیسازی اورانیوم توسط دختری هفده ساله در آشپزخانهی منزلش» خبر میدهد؛ یا امام جمعهای گرانی مسکن را «باعث دوست دختر و دوست پسر گرفتن جوانان» میداند؛ یا رئیس دانشگاهی به نام «الزهرا» بدحجابی زنان را موجب «فعال شدن غده هیپوفیز مردان در تولید مثل» ارزیابی میکند؛ یا آیتاللهی صلوات را «حلال مشکلات» مینامد؛ یا وزارت اطلاعات از «دستگیری سنجابهای جاسوس در مرزهای کشور» خبر میدهد؛ یا نمایندهای از مجلس اسلامی هشدار میدهد که «در سرزمین اسلامی نباید هیچ زن بیماری به دست نامحرم مداوا شود»؛ یا «محقق و پژوهشگر مهدویت« رواج بیبندوباری در جامعه را «باعث زلزله» میداند! اینها خزعبلاتی هستند که چه بسا دانشآموزان دبیرستانی هم به آنها میخندند. همانگونه که پیشتر گفتیم، یاوهگویی سرشت چنین نظامی است و حکومت جمهوری اسلامی کارخانهای عظیم برای تولید یاوه است که در ۳۵ سال گذشته یک دم از فعالیت بازنایستاده است. کافیست آدمی تاب آورد و چند ساعت در برابر تلویزیون دولتی ایران که واقعا هم نام «سیمای جمهوری اسلامی» برازندهی آن است بنشیند، تا از یاوههایی که میشنود دود از کلهاش برخیزد!
وجوه مشترکی را میتوان در ياوهگويیهای همهی اين «نخبگان» بازشناخت: تلاش میکنند جامعهای را که سی و پنج سال است تحت سيطرهی اسلامگرايان شيعه در وضعيت اضطراری پايدار است و يک دم از تنش و التهاب بازنايستاده و تمام هنجارها و ارزشهای آن زيرو رو گرديده، کاملا عادی جلوه دهند. از آنجا که نمیتوانند واقعيت حضور هيولايی به نام اسلامگرايی شيعه را انکار کنند، يا دربارهی آن سکوت میکنند و يواشکی از کنار آن میگذرند، يا به جعل و تحريف دست میزنند و میکوشند با بزک کردن چهرهاش، آن را تلطيف و برای ديگران پذيرفتنی کنند. در حالی که جملگی از مهلکهی بربريت همين نظام به خارج گريختهاند، چنين القا میکنند که میتوان با حاکمان چنين نظامی «ديالوگ» داشت و آنان را قانع ساخت که دگرانديشی و تکثرگرايی را بپذيرند. اين اصل بديهی را پنهان میکنند که اسلامگرايی هم مانند فاشيسم و کمونيسم، بنا بر سرشت خود با دگرانديشی و تکثرگرايی در تقابل است و اسلامگرايان هر جا قدرت را تسخير کنند هر گونه «ديالوگی» را از بنياد برمیاندازند تا «مونولوگ» و مآلا نظم و نسق نکبتبار خود را حاکم سازند؛ و در چنين نظم و نسقی يا بايد مطيع اسلامگرايان بود و مطابق الگو و نظام ارزشی آنان زندگی کرد يا اصلا زندگی نکرد. کمااينکه بسياری از مردم ايران زندگی نمیکنند بلکه فقط هستند!
درک اين ياوهگويان از «سياست به عنوان هنر ممکنات» در ناديده گرفتن تبهکاریهای نظام اسلامی و کرنش در برابر آن خلاصه شده است. میپندارند سخن «غيرمسئولانهای» است اگر بگويند جمهوری اسلامی نظامی آدمکش است. میترسند چنين اظهارنظری به «متانت و وقار علمی»شان آسيب برساند. تا کنون حتی يک مورد ديده نشده يکی از اين «کارشناسان»، «نخبگان» يا «تحليلگران» در ميزگردی يا مصاحبهای در برابر اين «پرسش معصومانه» که چرا جمهوری اسلامی دگرانديشان را سرکوب میکند، به عوض تحليلهای مشعشع آنچنانی، با صداقت اين پرسش متقابل را مطرح کند که: چرا چنين نظامی نبايد دگرانديشان را سرکوب کند؟! آيا برای فهم حقيقت اين نظام و درک «حقوق بشر اسلامی»اش، نگاهی به کهريزک و اوين و ديگر شکنجهگاههای ايران کافی نيست؟ آدمی نمیتواند از چنين نظامی بيزار و دچار دلآشوبه نباشد، مگر آنکه از جنس و سنخ همين نظام باشد!
درک اين ياوهگويان از «سياست به عنوان هنر ممکنات» در ناديده گرفتن تبهکاریهای نظام اسلامی و کرنش در برابر آن خلاصه شده است. میپندارند سخن «غيرمسئولانهای» است اگر بگويند جمهوری اسلامی نظامی آدمکش است. میترسند چنين اظهارنظری به «متانت و وقار علمی»شان آسيب برساند. تا کنون حتی يک مورد ديده نشده يکی از اين «کارشناسان»، «نخبگان» يا «تحليلگران» در ميزگردی يا مصاحبهای در برابر اين «پرسش معصومانه» که چرا جمهوری اسلامی دگرانديشان را سرکوب میکند، به عوض تحليلهای مشعشع آنچنانی، با صداقت اين پرسش متقابل را مطرح کند که: چرا چنين نظامی نبايد دگرانديشان را سرکوب کند؟! آيا برای فهم حقيقت اين نظام و درک «حقوق بشر اسلامی»اش، نگاهی به کهريزک و اوين و ديگر شکنجهگاههای ايران کافی نيست؟ آدمی نمیتواند از چنين نظامی بيزار و دچار دلآشوبه نباشد، مگر آنکه از جنس و سنخ همين نظام باشد!
ولی اين ياوهگويان دربارهی ايران به گونهای سخن میگويند که گويی مشکلات ما نه از نوع مشکلات کشورهايی چون مصر و تونس و عراق يا پاکستان و در رويارويی با طاعون اسلامگرايی، بلکه از گونهی مشکلات کشورهايی چون دانمارک و سوئد وهلند و کانادا و کشورهای مشابه است. مثلا سيرک مضحکی از «مناظرهی تلويزيونی» نامزدهای شورای نگهبان برای «انتخابات رياست جمهوری» در ايران را با مناظرههای تلويزيونی کانديداها در آمريکا و آلمان و فرانسه مقايسه میکنند تا چنين القا کنند که ما هم واقعا انتخابات داريم! يا فرضا وقتی دربارهی دمکراتها و جمهوريخواهان آمريکا صحبت میکنند، زير لب يا با چشم و ابرو به «اصولگرايان و اصلاحطلبان» در جمهوری اسلامی اشاره میکنند تا به همه بفهمانند ايران هم مانند آمريکا «دو حزبی» است! گاهی با ژستهای فاضلمآبانه به تحليل مصائب اجتماعی میپردازند و فرضا از «وجود فساد» در جمهوری اسلامی انتقاد میکنند تا نگويند جمهوری اسلامی يعنی فساد! يا به «تورم و رکود اقتصادی» در ايران میپردازند تا نگويند عملا چيزی به نام اقتصاد در ايران وجود ندارد و اگر شبحی از آن در دست «بيت رهبری» و مافيای سپاه پاسداران باقی مانده، يک امپراتوری مالی انحصاری متکی بر چپاول ثروتهای کشور و اخاذی و باجگيری و راهزنی آشکار و پنهان، آميخته با گونهای «مالداری و مالخری اسلامی» است. از «نقض حقوق بشر» يا «کمبود آزادی» در جمهوری اسلامی به گونهای سخن میگويند که گويی قرار است آزادی و حقوقبشر پديدههای همراه حکومت اسلامگرايان باشند و آنان قدرت را تصاحب کردهاند تا اينها را برای مردم به ارمغان آورند. به نکبتها و آسيبهای اجتماعی قانونمند در حکومت اسلامی مانند فقر و بيکاری و افسردگی و فحشا و اعتياد گسترده در ميان جوانان و نوجوانان چنان میپردازند که گويی دارند دربارهی پديدههای عجيب و نامنتظرهای چون فرود موجودات فضايی با بشقاب پرنده صحبت میکنند!
وجه ديگر اين ياوهگويان، دشمنی آشکار آنان با هرگونه پرسش و تفکر انتقادی است. چون خيلی «فرهيخته» هستند، دائم همگان را به «ادب و نزاکت» دعوت میکنند، ولی همزمان چهارچشمی مراقباند کسی «دامن اعتدال» را از دست ندهد. همه را به خويشتنداری فرامیخوانند و از «بدترشدن» اوضاع میترسانند. اينان که بيشترشان در گذشته خود جزو انقلابيون دوآتشه بودند و به رژی دوبره و چهگوارا درس انقلابيگری میدادند و هنگام صحبت از دهانشان فقط صدای تير و دود باروت خارج میشد، اکنون در کرنش به اين رژيم بدخيم، به ذلت چنان «رئال پوليتيکی» گرفتار شدهاند که هرگونه رويکرد انتقادی جدی نسبت به آن را «برانداز» و «راديکال» و منتقدان را «تندرو» يا حتی «خشونتطلب» و نيز «نامودب و بینزاکت» میخوانند تا به خيال خود دهان آنان را بسته باشند. رژيم شيعی از اينسو مثل آبخوردن آدم میکشد، جوانان نگونبخت را در ملاءعام از جرثقيلها حلقآويز میکند، آزاديخواهان را در خيابانها به گلوله میبندد، در زندانها شکنجه میدهد و به دختران و پسران تجاوز میکند، نيمهشب مغولوار به خوابگاه دانشجويان میريزد و آنان را لتوپار میکند، هرگونه ندای حقطلبانهای را در نطفه میکشد، اينان از آنسو نگراناند مبادا سخنی گفته شود که «اصلاحطلبان» و حالا «دولت اعتدال و اميد» را تضعيف کند! برای «مقام معظم» اين نظام نامهی سرگشادهی فدايتشوم مینويسند که نگذارد جمهوری اسلامی در سرکوب آنقدر زيادهروی کند که مانند رژيم شاه بشود!!
وجه ديگر اين ياوهگويان آن است که مسائل کاذب میتراشند يا مسائل کماهميت و بیاهميت را بزرگ میکنند تا افکار عمومی را از فجايع اصلی منحرف سازند. در اين زمينه فقط به ذکر نمونهای متاخر بسنده میکنيم: يک زن نگهبان حزباللهی دست دختر يکی از بلندپايگان پيشين همين نظام را که اکنون مطرود شده و به حصر خانگی افتاده گاز میگيرد و اين موضوع بهسان گلولهی برفی کوچکی به راه میافتد تا به بهمن بزرگی از ياوه و ياوهسرايی در فضای رسانهای و مجازی ايران تبديل گردد و همه چيز را در زير خود مدفون سازد. نخست سروکلهی «اصلاحطلبان» که لابی و بلندگوی حکومت اسلامی در خارج هستند و نسبت به بقيهی ياوهگويان حق تقدم دارند در رسانههای مختلف پيدا میشود تا مظلومنمايی کنند و از دولت تازه بخواهند با «کليد تدبير» قفل زندانها را بگشايد. سپس نوبت «تحليلگران سياسی» میرسد تا رسانهها را قبضه کنند و به بررسی موشکافانهی اين مساله بپردازند که آيا چنين «گاز گرفتنی» بيانگر چرخشی در سياست «دولت اعتدال و اميد» است يا «عناصر خودسر» به تحريک جناح مقابل خواستهاند دولت را تضعيف کنند! سپس تصاويری «دلخراش» از دست آسيبديده منتشر میگردد و نوبت «پزشکان متخصص» میرسد تا عمق فرورفتن دندانهای مهاجم حزباللهی در دست قربانی را مورد بررسی «کارشناسانه» قرار دهند و ببينند صدمات وارده تا چه اندازه جدی بوده است! پس از آن نوبت «فعالان مدنی» است تا اعلاميهای صادر کنند و حالا که اين رژيم در کنار اين همه کشتار و اعدام و سنگسار و شکنجه و تجاوز و دست و پا بريدنهای بیشمار، گاز گرفتن را هم در دستور کار خود قرار داده، دستکم از دولت حسن روحانی بخواهند «کميتهای حقيقتياب» برای روشن کردن جزئيات اين ماجرا تشکيل دهد! در پايان هم «شخصيتهای سياسی و اجتماعی و ادبی و هنری و فرهنگی» اعلاميهای مشترک با صدها امضا منتشر میکنند تا اين گاز گرفتن را تقبيح کنند و لابد همزمان به جهانيان يادآور شوند که همهی ايرانيان گاز نمیگيرند و با گاز گرفتن موافق نيستند تا مبادا «مذاکرات اتمی» و «عادیسازی مناسبات با آمريکا» به مخاطره بيفتد و «حق مسلم ما» در داشتن انرژی هستهای پايمال شود! طبعا رژيم شيعی هم از آن طرف بيکار ننشسته و به سهم خود بر آتش اين ماجرا نفت میپاشد و از «توطئهی رسانهای ضدانقلاب» در بهرهبرداری تبليغاتی از اين قضيه سخن میگويد. اين فقط نمونهی کوچکی از توليد ياوه و چگونگی استيلای آن بر فضای رسانهای در جامعهای است که بر لب پرتگاه قرار دارد. فراموش نکنيم که در اين بيش از سه دهه گذشته همواره در بر همين پاشنه چرخيده است؛ يعنی رژيم اسلامی گاهی توپ کوچکی غلتانده تا همگان به دنبال آن بدوند و مدتی با آن سرگرم باشند و پس از گذشت اندک زمانی همه چيز به فراموشی سپرده شده تا نوبت به توپ بعدی برسد. در اين بازی مهوع همواره ياوهگويان دو طرف در «پوزيسيون و اپوزيسيون» مکمل و ياریدهندهی يکديگر بودهاند.
ولی هرگز نبايد تصور کرد که اين ياوهگويیها به پهنهی سياست روز يا مسائل حاد اجتماعی محدود است. «روشنفکران دينی» ما همچنان با کوششی تبآلود مشغول انتقال «تجربهی نبوی» و «رويای رسولانه» به خلقالله يا «انطباق اسلام شيعه بر موازين حقوقبشر و بر عکس» و رهنمون شدن امت به سوی «شريعت عقلانی» هستند. گاهی نگراناند و غر میزنند که حکومت اسلامی با زيادهرویهای خود باعث ناخشنودی جوانان میشود و بر شمار «کافران» در ايران میافزايد. يادآوری میکنند که محمد خاتمی به اعضای کابينهی خود گفته بود آثار پوپر را بخوانند، تا همه اميدوار باشند که ممکن است چنين توصيهای در کابينهی حسن روحانی هم صورت بگيرد و لابد اينبار در مورد آثار فونهايک! حالا چه اهميتی دارد اگر فقط در ۱۰۰ روز نخست «دولت اعتدال و اميد» همين حسن روحانی در ايران ۳۶۷ تن اعدام شدهاند؟!
از سوی ديگر «انديشهورزان» و «متفکران» ما که نمیخواهند از اين قافله عقب بيفتند، يا دائم در حال «پارادايمسازی» و «گفتمانبازی»، يا دوئل فکری يکجانبه با کامو و رورتی و دلوز هستند. انگار که تيرهروزی و تباهی اين جامعه کوچکترين ارتباطی به آنان ندارد و آنان در احضار ارواح مخوفی که در چند دههی گذشته جامعه را به اينجا کشاندهاند هيچ نقشی نداشتهاند. آنان در قبال پايداری وضعيت رقتبار کنونی کاملا از خود سلبمسئوليت کردهاند تا با خيالی آسوده همچنان با دريدا «ساختارشکنی» کنند، با ليوتار به «روايتهای اعظم» پايان دهند و با فوکوياما به «پايان تاريخ» برسند. چپ و راست دارند همهچيز را «آسيبشناسی» میکنند ولی با «آسيبهای واقعی» هيچ کاری ندارند! گاهی با حسرت يادآور میشوند که فرضا ما «لايبنيتسشناس» و «هگلشناس» برجستهی فارسیزبان نداريم، برای اينکه نگويند ما اصلا چه داريم و تازه در يک جامعهی «امامزمانی» گرفتار در «پارادايم عاشورايی» اگر «لايبنيتسشناس و هگلشناس» هم میداشتيم چه دردی از ما درمان میشد؟! اين اواخر حتی «آموزشکده« و «انديشکده»هايی برای تربيت «پلوراليست» تاسيس شده که احتمالا در آنها میتوان با طی کردن دورهای آموزشی، به آدمی «تکثرگرا» تبديل شد و لابد مدرک معتبری هم دريافت کرد!
اينها مشتی نمونهی خروار است. اگر میخواستيم ياوههايی را که در اين سه دههی گذشته در سطح «خواص» جامعهی ما توليد شده فقط فهرست کنيم، مجلدات چنين فهرستی نيازمند کل قفسههای کتابخانهای بزرگ میبود! به جای اين کار ناممکن، میشود لحظهای درنگ کرد و از خود پرسيد، در پشت اين خزعبلات، مانورهای زبانی، بلوفهای گفتاری و نوشتاری، جاخالی دادنها در برابر واقعيتهای تلخ جامعهی ايران و دور زدن حقايق، چه اغراضی پنهان است؟ چرا اينهمه فريبکاری؟
- کمپانی هند شرقی و سفرنامه جعلی ناصرخسرو - 01/30/2025
- دەستبەرداربوون لە چەک بۆ کورد خۆکوژییە - 01/21/2025
- پارێزگاسازکردن پلانی تورکیاوئێران - 01/20/2025