ایران آپولون و کوردستان دیونیزوس

هێرش قادری

راز اینکه ایرانی ها برجا و مانا، اما کُردها از تاریخ محروم شدند، همین است. شلینگ می نویسد: «وقتی می گوییم چیزی برجا و ماندنی است. منظورمان آن است که هستی آن با ماهیت و سرستش سازگاری ندارد» (نقل از لوکاچ، فرهاد پور، ۱۳۸۵: ۳۲) برای زیستن، آدمی باید زندگی را انکار کند. زیستن یعنی، زیستنِ چیزی تا به آخر. اما معنی زندگی آن است که هیچ چیز به تمامی و کاملا تا به آخر زیسته نمی شود (همان) کُردها زیست کردند و ایرانی ها زندگی و بقا! هستی کُردها با ماهیت شان سازگاری دارد و همین سببِ عدمِ ماندگاریشان در قالب تاریخ شد. اما هستی ایرانی ها نه با ماهیتشان، بلکه با دنیای بیرون سازگاری یافت. به همین دلیل می گوییم ارزش ایرانی ها، بقا است اما ارزش کُردها ابراز وجود! ایرانی ها برای حفظ و بقای خود، تن به هر سلطه ای دادند. از سلطه ی یونانی گرفته تا اعراب، مغول و تاتار و… و تن به منطق دنیای بیرون نیز دادند. اما کُردها آزادی زیستی خود را در کوه ها به بندگیِ دیگری شدن در قالب تمدن ترجیح دادند. کُرد به جای تن دادن به منطق واقعیت و سازگاری با آن، به ماهیت انسانیِ خویش وفادار ماند و سعی در سازگاری دنیای بیرون با خود را داشت، به همین دلیل ماهیت تراژیکش در برخورد با کل دنیای بیرون، خُرد شد. اما ماهیت عرفانی ایرانی، محوِ کلیت دنیای بیرون گشت. تمدن و فرهنگ طبقاتی ایران، همگام با فرآیندِ غیر انسانیِ تاریخ بود. به محض برخورد با فرهنگ عامه و ضدِ طبقاتی اولیه ی اسلام که اعراب، اشراف آن بودند نه پارس ها، قرن ها ایران زمین، دچار رکود یا به قولی «دو قرن سکوت» شد. «ضعف اخلاقی و سیاسی ایرانیان بر اثر دخول دموکراسی اسلام، بدتر شد تا در دوره ی سامانیان و… تجدید شد» (۴۳۰).
کریستن سن «علل انحطاط ایران را وضع حکومت عامه می داند که با اسلام برقرار شد و طبقات اشراف در توده ی مردم فرو رفته و محو گشتند. قرن های متمادی طبقه ی اشراف و روحانیون حاکم بودند که بعدها بنیان دولت عباسی شدند» (۳۶۸) فرهنگ طبقاتی ایرانی صرفا در دنیای طبقاتی امکان دوام داشت. بعدها که اسلام به فرهنگ طبقاتی و شاه پرستی ایرانی در زمان عباسیان تن داد و عدالت سلسله مراتبی، جایگزین عدالت اشتراکی گشت، ایران زمین دوباره احیاء شد. اما کُردها بلعکس، فرهنگ ضدِ طبقاتی و ضدِ شاه پرستی آنان، خلاف آمد عادت دنیای بیرون بود و فرهنگ طبقاتی و روحانی، باعث زوال آن شد و چون تاریخ با طبقاتی شدن و رابطه ی ارباب-بندگی آغاز شد، ایرانی ها، سرکرده و کُردها، بَرده گشتند.


چون اصل در دنیای قدیم، بر فرهنگِ طبقاتی و معنوی بود، لاجرم کُردها بیشتر از ایرانی ها از تاریخ محروم شدند. دلیل سرافرازی ایرانی ها و محرومیت کُردها از حضور در تاریخ، نه ضعف کُرد و یا قدرت ایرانی، بلکه در تفاوت ماهیت هر یک از آنها و تضاد و تعامل با دنیای بیرون است. کُردها به ماهیت انسانی خود وفادار ماندند و به منطق دنیایِ نابرابرِ بيرون، تن ندادند؛ بلعکس ایرانی ها از ماهیتِ انسانیِ خود گسستند و به منطق ناعادل دنیای بیرون تن دادند تا بقا داشته باشند. شورشِ کُردها ضد ایرانی ها، شورش ماهیتِ اصیلِ انسانی ضد انحراف از انسانیت است. تا انحراف به اصل خویش، به ماهیت انسانی خویش بازنگردد، همچنان این شورش ها ادامه خواهد یافت. ریختنِ خونِ سرخ کُرد، نشان از سرخیِ غروب آفتاب در افق دارد که پایان روزِ ایرانیت را اعلام می کند. کُرد، لوحی دست نخورده است که تیرگی ها و لکه های دنیای بیرون بر آن سایه نیافکنده است. او غاردوستی است که توهمِ روشناییِ خورشید، مانع از دیدار دیگران با وی شده است. بنابراین محرومیت کُرد از تاریخ، نه به دلیل ضعف اخلاقی، فرهنگی یا ملی آن، بلکه سرشت اصیل آنها باعث این محرومیت شده است. تاریخ نه تکامل و پیشرفت، بلکه نتیجه ی یک خطا است. با گذرِ تاریخ از مسیر درست خود، با گذر از توهم معنویت و رویاهای آپولونی به ماهیتِ دیونیزوسی و غریزی خود، با گذار از استبداد در هر شکل آن به زیست شخصی، با گذار از عدالت افلاطونی به عدالت مارکسی، با گذار از سلطه ی کلیات به زیست شخصی و با گذار از تاریخ به پساتاریخ، کُرد به حق خویش خواهد رسید. تاریخ، ضرورت داشت اما اصالت نداشت. آغازِ تاریخ، سرانجام و مرگِ نمادین کُرد بود. تاریخ با گذار به معنویات و طبقات آغاز شد که هرکس وارد معنویات و طبقات نشد، از قافله ی تاریخ جا ماند. چون آغاز تاریخ، سرانجامِ کُرد بود؛ لاجرم سرانجامِ تاریخ، آغاز دوباره ی کُرد خواهد بود. به همین دلیل، نظم کُردی برخلاف نظم ایرانی، صرفا نظمی بیرونی بود و به سطح مفهوم و نظریه ارتقاء نیافت. چون مفاهیم تاریخی، امکان پردازش نظم کُردی را که در تقابل با نظم تاریخی بودند نداشت، نظم کُردی نیز به سطح مفهوم و معرفت انتزاع نیافت، به همین دلیل ماتریالیسم سیاسی کُرد و پراکتیس اجتماعی آن در اذهان حک نشده است. عمل سیاسی کُرد در خلاء تئوریک شکل گرفت. کُرد به قانون قلب خویش وفادار مانده است و به ضرورت تاریخ و منطقِ نظم نمادین تاریخ تن نداد، به همین دلیل تاریخ، آنرا از دایره ی تعریفِ انسان بیرون راند و القابی نظیر مار، جن و شیطان نصیبش کرد. کُرد، نفی تاریخ و فعلیت است نه ایجابیت! به همین دلیل صرفا با تحولات اخیر فکری در غربِ پست مدرن است که تمام مقدسات، دود می شود و «دیگری بزرگ» دچار فروپاشی می گردد و امکانیت به سخن درآوردنِ افعال سیاسی/تاریخی کُرد فراهم می شود. صرفا با پزشک اندیشه های اخیر است که می توان نوزاد کُرد را به زایش رساند و نظم بیرونی کُردی را تئوریزه و درونی کرد.

هێرش قادری