چکها را زمین گذاشته و کتابها را بردارید-نجات جسم کورد

[author title=”هێرش قادری” image=”http://www.kurdia.net/wp-content/uploads/2017/12/herish-qadiri.jpg”] ذکریا (هێرش) قادری، استاد کرد دانشگاه علوم تحقیقات کرمانشاه و مدرس پیشین دروس تاریخ و فلسفه غرب میباشد. [/author]
چکها را زمین گذاشته و کتابها را بردارید
زمانی که کتاب فرای را خواندم، نوشته بود کوردها از قرن هفت و هشت تاکنون هیچ تحولی به خود ندیده اند و همچنان در آن زمان می زیند. خیلی به من برخورد اما چرا؟ آیا واقعیت غیر از آن است؟ ما براستی قومی وحشی و بی فرهنگ هستیم، ما غریزه محض هستیم و هیچ انباشتگی فرهنگی و تاریخی در ما وجود ندارد تنها یاد گرفته ایم وحشیت و نفرت و کین خویش را سمبلیک و نمادین بیان کنیم. در همین مسیر، صدسال آینده نیز اکنون است و خارج از چرخه تاریخ گذار زمان را احساس نمی کنیم. استفاده معرفت شناسی در کورد مطلقا تعطیل است و تنها چک را می شناسیم حال این چک را بعث و اسرائیل دادند که دادند، ندادند از مارکس می گیریم و چنین فیلسوف عظیمی در حد چک رهبران حزبی ما تقلیل یافته است. ما درکی از علم و معرفت نداریم و اگر می خوانیم برای ارضای غرایز و بروز توهمات شخصی است همه در توهم هگل اما غرق در غلیان غریزه رقابت و نفرت، سلاح ما نه فلسفه بلکه جوین دادن فلسفی است. ما از اکنون تکان نخواهیم خورد اگرچه در اکنون نیز نیستیم. ما نه گذشته ایی داریم و نه آینده ایی چون بی تاریخیم و این بی تاریخی دلیل عدم انباشتگی فرهنگی و غلیان غرایز در لباس واژەهای ایدئولوگ شده است. ما از حافظه تاریخی گسسته ایم بنابراین جز من های نفرت برانگیز غریزی نیستیم و تنها حافظه ما شره بەرد عشایر است و رقابت جوانهای تنومند عشایر برای جذب بانوی رئیس عشیره که تنها آن کشتی جسمانی جای خود را به ضربه فنی ژورنالیستی و فیس بوکی داده است. زمانی که انباشتگی فکری در ما نیست چون جوانی که با وجود دعواها و عصیان غرایز در منزل پدری خانه ای غیر از آن ندارد و باز می گرد، با وجود وحشی گریهای ما، شما بخوانید نقد سازنده، در خانه پدری حزبی، هیچ آلترناتیو دیگری نداریم. هر عصیان و قلدری جوان تنومند عشیره، جز تشکیل عشیره تازه ای بر مبنای همان عصبیت به جایی نخواهد رسید، چون دنیای دیگری غیر از دنیای کوچک عشیره خویش را نمی شناسد، ما نیز غرق در همان عصبیت هستیم اگرچه ژست روشنفکری بپوشیم. خارج از غریزه عشق و کین، ارادت و نفرت، کورد وجود ندارد. کورد جسم عریانی است که آن جسم جولانگاه غرایزی بیش نیست و در زوال سلامت روانی، اعضای جسم، به خود جسم آسیب وارد می کنند. ضرر وی برای همسایه تا زمانی است که از دیوار خانه ی آنها بالا نرود چون فکری برای درک مریضی خویش یا طرح نقشه برای آسیب به دیگری ندارد. جسم کورد، کالبد آزمایشی پزشکان حزبی شده است که هر آزمایش آنها، به قیمت مرگ آن جسم تمام میشود. بنابرین چکها را زمین گذاشته و کتابها را بردارید که صدسال دیگر در همین اکنون نباشیم اکنون ما، نه قبلا آینده بود که به آن رسیده باشیم و نه گذشته خواهد شد که از آن گذار کنیم، پس ما در اکنون نیز نیستیم چون ما اصلا نیستیم و زمانی که نیستیم چگونه بفهیم به کدامین سویی برویم لاجرم نقشه راهها و پروژه دادنها را تعطیل کنید چون کاغذهای شما تنها برای ساختن موشکهای کاغذی و پرتاپ آن برای لذت کودکی محدود میشود. بعد از چند پیک مشروب می توانید برای چه باید کرد، پروژه دهید اما برای پاسخ به پرسش ما که هستیم سالها شب بیداری می خواهد به همین دلیل همه در طرح این سئوال و یافتن جواب، خود را به خواب زده اند و این خواب عمدی، بیداری نخواهد داشت. سئوال ما، چه باید کرد نیست که پیشنهاد و راه حل ارائه می دهید سئوال ما این است که کی هستیم؟؟ احزاب درکی از این سئوال ندارند چون حامل کورد چون امر کلی نیستند و نمی توانند باشند و در عدم درک خویش، یک چیز را خوب درک کرده اند که کورد چون امرکلی در جهت عصبیت حزبی و منافع شخصی آنان نیست به همین دلیل نه تنها به دنبال آن نیستند، مانع نیز می شوند. لازمە کورد بودن، گسست از کورد امروزی است و تنها راه تولد تازەی کورد، مرگ کورد موجود است. فارغ از لکه ها و زنگ زدگیهای حزبی و ایسمی باید در آیینه صاف کورد به آرایش فکر خود بپردازیم و آنگاه می فهمیم آن آیینه صاف، هیچی نیست جز انعکاس و این درک, هیچی و نیستی کورد، سرآغاز تولد اندیشه کوردی است. پس حق کوردی را از تکثرات خلق حزبی منزه کنید که نیستی محض آن حق، سرآغاز هستی کورد، مقدم بر کورد این حزب و آن حزب است.

دوم:
ما تهی از فرهنگ، مبنای رفتار سیاسی و علم ما، چیزی جز غریزه البته با توجیه فرهنگی نیست. سرشار از نداشته و عقده هستیم و غرق در عقده های خویش هر چقدر بیشتر بر طبل معرفی خویش چون یک سوژه استعلایی علمی و سیاسی می زنیم. غرایز بی روپوش خود را بیشتر نشان می دهیم و چون گربه ایی که دستش به گوشت نمی رسد، نداشته های خود را که عرضه دریافت آن را نداشتیم، با بهانه وفاداربودنمان به ارزشهای علمی و سیاسی توجیه می کنیم هرچقدر بیشتر سعی در معرفی خود چون سوژه علمی و سیاسی داریم، نشان از شدت بیشتر آن غرایز و پوشاندن آن است. ما چون جوانهای عشایر برای تسخیر بانوی زیبای رئیس عشیره، چنان به تخریب همدیگر در عین حال بزرگنمایی خویش می پردازیم که به نام ارزشها تمامی ارزشها را زیر پا گذاشته و تخریب کردنهای ما از همدیگر در عدم نتیجه که بعدا با نخواستن توجیه می کنیم، به جای اصلاح، توجیه بیشتر می یابد. عشق و کین غریزه ما، معیار تمامی فعالیتهای سیاسی و علمی و داوری ما شده است. می گویند اروپا متفاوت است از چیزی که من گفتم اما من تنها یکی دو دوست که سالهاست آنجا هستند و وارد سیستم نیز شده اند اروپایی و انسان دیدم بقیه تنها حضور فیزیکی و چون جسم عریان کورد، غرایز خود را بیشتر عریان کردند. در عدم توانایی ورود به سیستم آنجا و قادر نبودن به نشان دادن خود، فیس بوک را مجرای تخلیه عقده های تحقیر شده خود کرده اند و در نبود نفس فیس بوک، خفه میشوند. ایراد از ما نیست چه کسی باید ما را تربیت می کرد؟ روسای عشایر که خود در عمق آن می سوزند و به تعصب جوانها احتیاج دارند و برای عصبیت حزبی و منافع شخصی، بیشتر به آن دامن می زنند، چگونه اصلاح شود احزاب همان غرایز را می خواهند نه علم و درک سیاسی را. بنابراین این چرخه همچنان ادامه دارد و نقد ما از آنها فرافکنی بحران اخلاقی و روحی خود ماست.دوستی چند روز پیش نکته زیبایی گفت که من یعنی آن دوست، به این دلیل وارد فعالیت سیاسی نمی شوم چون هرکار سیاسی ما ناسیاسی است و این درست است. برای مثال نقدهای من از احزاب که از سویی غرق در غریزه یا عصبیت عشیره هستند و از سوی دیگر ذهنیت هنری و نازنین عرفانی دارند شامل خود نقاد یعنی من نیز می شود، ذهنیت زیبای عرفانی و غرق در غریزه عشیره که هردو هم ضد علم هستند، هم ضد سیاست. این بحث فلسفه نیست دست به دامن نیچه بشویم و بگویم عام است و آن را توجیه کنیم، بحث تجربی است و مربوط به قوم کورد. من شناختی از عرب و ترک ندارم اما براستی در فارس انباشتگی فرهنگی وجود دارد چه شخصی و چه سیاسی. هرچقدر غرایز آنها عصیان کند، رنگ فرهنگی آن مشهود است اما ما هرچقدر سعی در فرهنگی، سیاسی یا علمی نشان دادن خود داشته باشیم، بازهم عصیان غرایز مشهود است. بانوان ما هرچقدر نقش بانوان کرج و تهران را بازی کنند در آخر با لگدی شیر را به هدر می دهند. یک دختر به قول باشوریها فێرس اگر بخواهد کل این باشور را قبضه می کند، این مشکل اخلاق شخصی اشخاص اینجا نیست، مشکل اخلاق ملی است که حاکمیت هیچ غرور و شخصیتی به آنها نبخشیده است. آن کوردی که به داعش می پیوندد، مشکل روحی وی نیست، بحران هویت وجود نداشته به اصطلاح ملی ماست. چه کسی باید ما را تربیت می کرد؟ حاکمان؟ اگر ما این بحران را درک و جرات اعتراف به آن را داریم آنها یا ندارند یا به مصلحتشان نیست چون مصلحت عمومی و ملی قربانی عصبیت حزبی و توهم رهبری است. یک کلمه، مابراستی وحشی هستیم و دولت لیبرالی و فوکویی به درد ما نمی خورد دولت افلاطونی به عنوان نهاد تربیتی می خواهیم اما دولتمداران ما خود فاقد آن تربیت هستند. در نهایت کسانی که از یک سو خیلی سعی دارند خود را تهی از نیازهای جسمانی و غرایز آن به عنوان یک سوژه محض سیاسی یا علمی نشان دهند و در عین حال در نقد عقلانیت احزب ادعای گذار از آن را دارند، بدانند این از یک سو، اسارت در همان عقلانیت حزبی است که تعریفی از پیشمرگ ارائه داده است که نه تنها تهی از هرگونه نیاز زیستی و غریزی است بلکه سوژه محض مبارزه و کل جسمانیت خویش را فدای هدفی سیاسی یا اخلاقی می کند از سوی دیگر، بازمانده همان ذهنیت عرفانی ـمولانایی است که می خواهد فرشته باشد. جسم مکان غرایز و نیاز و مکان زندگی است هر تعریف و سوژه ایی، جسمی غیر از این تعریف یا ادعا کند، از انسان بودن خارج شده است و قطعا فرشته ایی نیز وجود ندارد باید به جسم بازگردیم که در مطلب بعدی نیز از زاویه دیگر به آن می پردازم.

نجات جسم کورد: کورد چیزی جز جسم کوردها نیست.
زمانی که انسان از جسمانیت عصر محوری گذار کرد که سلطه قومی ـ طبقاتی و توجیه آن سلطه، دین و فلسفه، در میان انسانها رواج یافت. دلیل ظهور دین و فلسفه، روان کردن چرخ دنده سلطه قومی و طبقاتی بود. دین زرتشت روان کننده چرخ دنده سلطه قومی پارس و فلسفه افلاطون روان کننده چرخ دنده سلطه طبقاتی اشرافیت، به این معنی ظهور روح با هرشکل آن چه دین و چه فلسفه و چه حقوق، برای برده کردن و در قفس کردن جسم انسانها بود باید هزاران سال می گذشت که با واسطه آپولون نیچه و روان پریشی فروید و ایدئولوژی مارکس، تازه فوکو دریابد تنها آزادی، آزادی تن است و روح، قفس جسم است و علوم نه توسعه انسانیت بلکه تکنولوژی بدن هستند. اکنون جسم کورد موش آزمایشگاهی شده است. با روح ایدئولوژیها وعصبیت ها بروی جسم کورد، شما بخوانید پیشمرگ، آزمایش انجام می دهند که هرآزمایش، نتیجه ای جز مرگ جسم کورد ندارد. همه مشغول کالبد شکافی جسم کورد هستند و این جسم بدبخت در قفس روح عصبیت ها و حقیقت های پزشکان حزبی درمانده و اسیر است که باید آن را نجات داد. روح دیگریهای چون ایران، جسم کورد را ابزار و مطیع می کند اما جسم از نفس کشیدن و لذایذش محروم نمی شود. روح دیگریها تنها از جسم کورد انضباط و تولید می خواهند اما روح عصبیت های حزبی به اصطلاح کورد، نه تنها همان انضباط و تولید را می خواهند و نه تنها از تمامی لذایذ و زیست زندگانی تهی می کنند بلکه جسم را متلاشی و نابود می کند. کورد چیزی جز جسم کوردها نیست و با فاش سازی بنیان عصبیت و قدرت طلبی ایدئولوژیها و یا روحهای اسطوره ایی چون ناسیونالیسم و راسان و سوسیالیسم، باید جسم کورد را از زندان و قفس آنها رهانید زندانی که نه تنها بردگی می کشد و تهی از زندگی می کند، آخرش مرگ همان جسمی است که به امید رهایش، به بردگی می کشانند. جسم کورد، چون سنگ بی روح در خدمت شبح روحهای حزبی قرار گرفته است و از هستی جسمانی خویش، یعنی از تمامی نیازها و لذتهای خویش محروم شده است که به آزادی برسد که آزادی بزرگتر یعنی مرگ تنها آینده وی است به همین دلیل مفهوم بی معنی پیشمرگ را ساختند تا با روح آن، جسم کورد بردە و در نهایت نابود کنند. مفهوم پیشمرگ، قفس جسم کورد که نهایت این قفس، مرگ است. جسم تک تک کورد، باارزشتر از مفهوم توخالی کورد و البته مفهوم پیشمرگ است و پیشمرگ شدن پیشمرگه تنها ابزار تجارت سیاستمداران در پس مرگ آنان است.(ر.ج پیشمرگ یا پسمرگ) بیایید آینده مرگ خود را در باشور ببینید که مرگ جسم شما ابزار لذایذ جسمی دیگر کوردها و حتی ابزار امپریالیسم امریکا و بغداد و حشدی شعبی فارس شده است که یک نفر در آلمان و آمریکا افتخار کسب کند. جسم کورد، ماشین باربر و شتر سواری احزاب با روح ایسمها شده است. جسم کورد دیگر جسم نیست هنگامی که از تمامی نیازها و غرایز خویش تهی شده است، بنابراین جسم کورد به جسدی بی روح تبدیل شده است و لاجرم کورد مرده است. برای یک بار از خارج از تعصب باید مسئله کورد را در سطحی غیر از چک مطرح کرد و به جای روح بردگی و مرگ جسم کورد باید روحی در خدمت جسم کورد و رهایی و لذایذ آن ارائه دهیم. باید بدن کورد را با لذتهای زندگانی آشتی داد و کورد فراتر از بدن کامل که بدن تک تک کورد است، نیست. روح در کورد همان بدن کامل است که همان توافق تک تک بدن کورد است نە گروها و روسای گروهایی چون حزب کە نه رهایی بدن کامل بلکه سوار شدن بر آن است. بنابراین روح کورد، جز جمع تک تک بدنها نیست و هیچ روحی از سەربخویی تا راسان، ارزش نابودی بدن هیچ کوردی را ندارد. فعلا کاری برای نجات جسد کورد و زندە کردن وی از دست ما بر نمی آید، تنها کار ممکن جلوگیری از مرگ جسم کوردهاست و اینکه بدن کامل به چه معناست بعدا به آن می پردازم.