دکتر هێرش(ذکریا) قادری
اشکال کار کاتوزیان این است که، از طرف دیگر بام افتاده و تحولات مفهومی جدید و منطق قومی جامعه ی ایران را نادیده می گیرد. همچنین، چارچوب تحلیلی عامی را بر کل تاریخ-ایران- قالب می کند. فارغ از ایرادات روشی، پیش فرضهای هستی شناسانه ای در اندیشه ی کاتوزیان همانند طباطبایی و احمدی است که وی را در دام متافیزیک واگذاشته است …
نظریات زیادی در مورد دولت ایرانی و ارتباط آن با ملت یا اقوام به اصطلاح ایرانی ارائه شدهاست. در این مقاله به سه رویکرد در سه اندیشمند پرداخته میشود که در یک تقسیم بندی کلی میتوان گفت اندیشههای این سه اندیشمند، نماینده ی سه جریان فکری گستردهتر در میان روشنفکران ایرانی است. نظریه وحدت در کثرت سید جواد طباطبایی، نظریه کنفدراسیون قبایل و دولت چند قومیتی حمید احمدی و نظریه ی تضاد دولت و ملت همایون کاتوزیان. هر سه رویکرد بیانگر خلاء و بحران در نظم دولت-ملت امروزی ایران هستند. بحران تضاد دولت با ملت یا دولت با اقوام یا واحد با کثرت. طباطبایی علت این بحران را زوال اندیشه سیاسی به طور عام و اندیشه ی ایرانشهری ایران باستان به طور خاص میداند. احمدی دلیل بحران را، زوال دولت متکثر چند قومیتی و کنفدراسیون قبایل دوره ی قبل از تشکیل دولت مدرن میداند، که منجر به گرایشهای گریز از مرکز و دخالتهای بینالمللی شدهاست. در اندیشه ی احمدی و طباطبایی بحران موقت، و عارضهای در نظم ایرانی است که بهشت گمشده ی نظم ایرانی را دچار فروپاشی و آشوب کردهاست که یکی با احیای اندیشه ایرانشهری و دیگری با دولت شهروند محور قدرتمند، سعی در بازسازی آرمانی جامعه ی ایرانی دارند. اما اندیشه¬های کاتوزیان تفاوت کوچکی با این دو دارد تفاوتی که به اندازه ی واقعیت تاریخی ایران زمین با رویاپردازی روشنفکران است. بخش نخست این مقاله را که به بررسی و نقد نظر طباطبائی اختصاص دارد پیش از این در اخبار روز خواندید. در این بخش بررسی و نقد نظر همایون کاتوزیان را می خوانید
دکتر کاتوزیان، ریشه ی استبداد ایران را در تقدیر کم آبی طبیعت و پراکندگی جامعه ی ایرانی، به دلیل همان بی آبی می داند که، به ستیز بین یکجانشینان با کوچ نشینان منجر شده است. که از یک سو، دولتها فراطبقاتی و ماوراء جامعه بودند و از سویی دیگر، تضاد ملت با دولت را موجب شده است. دولت فراطبقاتی و تضاد آن با ملت، به چرخه ی استبداد/شورش که، منطق همیشگی تحولات تاریخی ایران و حتی دو انقلاب قرن بیستم بوده است. به همین دلیل، جامعه ی ایران، جامعه ی کوتاه مدت و فاقد تداوم است. اینکه دولت فراطبقاتی را فاقد پایگاه اجتماعی فرض کردن و منطق قومی و تحولات مفهومی جامعه ی ایرانی را نادیده انگاشتن و، انقلاب مشروطه و اسلامی را در زمانی که تضاد یکجانشینی و کوچ نشینی باقی نمانده و، شهرنشینی حاکم شده است را، همان چرخه ی کور استبداد/شورش توصیف کردن، به نظر ساده انگاری و تحمیل الگوی عام نظری بر تحولات موردی تاریخی است که، در ادامه به آن می پردازیم. اما با توجه به شباهتهایی که در اندیشه کاتوزیان و طباطبایی در مورد مفاهیم ایران، زبان فارسی و …است، در این بخش از یک سو، ناگزیر از تکرار برخی مطالب ذکر شده در بخش قبلی هستیم و از سوی دیگر، نیازی به توضیح و نقد برخی مفاهیم کاتوزیان برای جلوگیری از اطاله کلام و تکرار مکررات، نمی بینم. مثلاً اینکه کاتوزیان از یک سو زبان فارسی را نماد ایرانیت و از سوی دیگر ایرانیت را عام تر از فارسیت می داند، به اشاره ای بسنده خواهیم کرد. چون در بخش قبلی در مورد زبان فارسی و مفهوم ایران زمین و شاهنشاهی ایران به تفصیل اشاره کردیم.
همانطور که در مقدمه(بخش اول) اشاره کردیم کاتوزیان، برخلاف طباطبایی و احمدی، به جای رویاپردازی روشنفکرانه و قالب کردن صورت متأخر مفاهیم مدرن بر ماده ی تاریخ قدیم، نظریات خود را تاحدودی از دل واقعیات تراژیک تاریخ و، ماده ی تاریخ، مقدم بر مفاهیم وی است. اشکال کار کاتوزیان این است که، از طرف دیگر بام افتاده و، تحولات مفهومی جدید و منطق قومی جامعه ی ایران را نادیده می گیرد. همچنین، چارچوب تحلیلی عامی را بر کل تاریخ(ایران) قالب می کند. فارغ از ایرادات روشی، پیش فرض های هستی شناسانه ای در اندیشه ی کاتوزیان –همانند طباطبایی و احمدی- است که وی را در دام متافیزیک واگذاشته است و دالهای «مفصل بندی» شده توسط گفتمان ایرانی را، ماقبل گفتمان و یا ماوراء گفتمان می داند. همانطور که دولت ایرانی را ماوراء جامعه فرض می گیرد. از جمله دالهای گفتمان دانش/قدرت پارسی که، در اندیشه کاتوزیان –و البته طباطبایی و احمدی- فراگفتمان و وحی فرض شده، دال ایران است که، گفتمان ایرانی را نتیجه ی تفسیر آن فرض می کنند. از نظر کاتوزیان ایران زمین واقعیت و ظرفی از قبل موجود است که، استبداد ایرانی در درون آن به جوش آمده است: «ایران از نظر جغرافیایی و تاریخی، یک فلات پهناور و و منطقه وسیع فرهنگی است اکنون چند کشور مستقل را در بر می گیرد، از جمله کشوری که به همین نام موسوم است»(کاتوزیان،۱٣٨۰ :۴٣۴) «ایران همیشه مورد تخت و تاز تیرهها و قبایل گوناگون قرار گرفته است ایرانیان نیز خود ترکیبی از این اقوام و قبایل بودند»(کاتوزان، بخارا، ۱٣//۷۷: ۱) در حالی که ارتباطی بین دال ایران و مدلول سرزمینی که ایران نامیده شد، وجود ندارد و مفهوم ایران زمین، پیش فرضی هستی شناسانه است که، خود بخشی از «نظام فرهنگی پیش سیاسی و پیش قانونی استبداد ایرانی» است. ایران مورد تاخت و تاز قبایل قرار نگرفته بلکه با تاخت و تاز یکی از این قبایل(پارس/پارت)، قالب شده است. ایران زمین، سرزمین یا مفهومی خنثی نیست که، بوستان تاریخ ایران در درون آن روییده و میوهی استبداد، ثمرهی آن باشد بلکه خود از ثمرات استبداد پارسی است. وحی منزلی نیست که گفتمان دانش/استبداد ایرانی نتیجه ی تفسیر آن باشد بلکه خود از دالهای اصلی گفتمان دانش/قدرت پارسی و لاجرم بخشی از متن گفتمان پارسی است، نه واقعیتی که مکان شکل گیری متن ایرانی باشد. واقعیتی خارج از متن دانش/قدرت پارسی/ایرانی وجود ندارد. بنابراین، مفهوم ایران زمین در درون گفتمان عقل سیاسی پارسی و از فراورده های ایدئولوژیک آن است. همانطور که استبداد ایرانی در درون گفتمان عقل قومی پارس و نتیجهی آن است، نه ماوراء جامعه و، نه در تقدیر کم آبی طبیعت(کاتوزیان) و یا هجوم ترک و مغول(طباطبایی) و یا ساخت مدرن دولت مطلقه(احمدی). از نظر روشنفکران ایرانی، دال متافیزیکی ایران، خدایی از قبل موجود است که، نه آغاز دارد نه انجام و، جهان تاریخ ایرانی را، از عدم به ظهور رسانده است، یا مکانی است لامکان، که تاریخ در درون آن اتفاق افتاده است. این دیدگاه، اندیشه های اینان را، به الهیات سیاسی پیوند می دهد. جغرافیای ایرانی مقدم بر تاریخ ایرانی/پارسی نیست بلکه تاریخ ایرانی/پارسی، مقدم بر جغرافیا و مکان ایرانی است. ایرانیت نه سرزمین و یا مفهومی ماقبل و مقدم بر فارسیت، که فارسیت یکی از اعضا و یا بخشی از آن باشد«ایرانیت عام تر از فارسیت»، بلکه فارسیت مقدم بر ایران و، ایرانیت از دالهای سلطهی هژمون عقل پارسی است که، بر سرزمینهای تسخیر شده توسط پارسها، قالب گشت. خدای ایران، خالق هستی تاریخ پارسی نیست بلکه ذهن جمعی قوم پارسی است که فرافکنی و متافیزیکی شده است. بنابراین، برخلاف دیدگاه جناب کاتوزیان که، مابین ایرانیت و فارسیت تفاوت می گذارد«فرق است بین ایرانیت به طور عام و فارسیت به طور خاص»، ایرانیت نه تنها عام تر از فارسیت و ماقبل آن نیست بلکه از دالهای گفتمان سلطه پارسی و ابزار هژمونیک آن است. تغییر واژه، از امپراتوری پارس به دولت مدرن ایران، نه ایران قدیم را عامتر از پارس می کند و نه تقدیر فارسیتِ ایران را تغییر می دهد. جدایی ایرانیت از فارسیت و عام تر جلوه دادن ایرانیت از فارسیت، همزمان با تحول امپراتوری پارس به ملت ایران در دوره رضاشاه: -«تغییر نام از پرشیا به ایران را، مقامات آلمانی طرفدار حزب نازی به دیپلمات های ایرانی در برلن پیشنهاد کرده بودند»(کاتوزیان،۱٣۹۲: ۲۴۰)، – بود که روشنفکران ایرانی بنیان ایدئولوژیک دولت مدرن رضاشاهی را پی ریزی کرده و، بنیان تئوریک تغییر واژه را فراهم و، در توجیه سلطه دولت تک-قومیتی مدرن پارس(رضاشاه) بر سایر اقوام، مفهوم ایرانِ پلورال ِ چند قومیتی را برساخته و صورت متأخری را بر ماده ی قدیم تاریخ قالب کردند: «جنبش ملی گرایی از سنت های موجود احساس حقارت و شرمندگی می کرد در مقابل به شکوه و جلال واقعی و خیالی روزگاران گذشته می بالید»(کاتوزیان،۱٣٨۰: ۲٣۶). همان طور که دولت مدرن اساساً در تقابل و بر اساس سرکوب و نفی جنبشهای قومی تکوین یافت«همین خطر وقوع جنگ داخلی و تجزیه ی کشور بود که بیش از هر عامل دیگری سرانجام منجر به کودتای ۱۹۲۱/۱۲۹۹ شد»(همان:٣۰). امپراتوری قدیم پارس نیز اساساً در تقابل و سرکوب قومیتهای ساکن و سلطه بر آنها شکل گرفت: «مورخان باستان عظمت کوروش را ناشی از سلطه وی بر ماد دانسته اند… در امپراطوری جدید ….(پارسی) دولت جدید به لحاظ قومی و اجتماعی گروه برتر جدید حضور داشتند. ما این گروه را قوم-طبقه مسلط پارسی مینامیم و بیشترین اعضای این قوم-طبقه را نمایندگان خاندانهای اشراف پارسی تشکیل میدادند »(بریان، همان،۱۲۶-۱۲۷. یونگ، ۱٣٨۵: ۱۰۵. کوک،گرشویج، ،۱٣٨۷،۲٣۲). منطق قدیم، همچنان با واژه ها و مفاهیم جدید، تکرار یا بازتولید شد«ویژگی خاص این دوره این است که خصوصیات ظاهراً جدید این رویدادها ریشه در سنتهای دیرینه دارند..الگوی کهن در اشکالی جدید…همان الگوی سنتی تغییرات تاریخی در ایران…»(همان:۱۴). به جای شاهنشاهی، دولت مدرن، به جای دانش اساطیر و دین زرتشتی، دانش مدرن و ایدئولوژی ناسیونالیسم که، روشنفکران همان مغان باستان در مشروعیت دهی به سلطهی شاهنشاه قوم پارس هستند.
بنابراین، مفهوم یا کشور ایران زمین، نه نهاد یا سرزمینی متشکل از قومیتهای گوناگون، بلکه همانطور که در بخش قبلی اشاره کردم –نقد طباطبایی و در جای دیگری نیز به آن مفصل اشاره کرده ام- ، ارض موعود و بهشت گمشده پارسها، قبل از یورش به این سرزمین(ایران) بوده است که هرکجا را تسخیر می کردند، آنجا را ایران می نامیدند؛ از استپ های جنوب روسیه تا خوارزم و شرق افغانستان و آذربایجان و بابل، که مسیر فارس تازی آنها بوده است.تسخیر این سرزمینها نیز قطعاً بدون شکست و سرکوب اقوام ساکن در آن، از جمله مادها نبوده است، که برای حفظ سلطه و ممانعت از شورش دوبارهی اقوام مغلوب شده، نهاد امپراتوری را به عنوان ابزار سلطه قوم برتر پارس تشکیل دادند و، اساطیر و دین زرتشت به همراه زبان فارسی، ابزار هژمونیک آن بود. در دوره ی مدرن نیز واژه ایران آگاهانه توسط قوم مسلط پارس، همزمان با احیای عظمت پارس، برای توجیه سلطه ی خود بر دیگر اقوام برساخته شد. تضاد دولت مدرن ایرانی با اقوام بی دولت، در قالب تضاد ترقی و تمدن، با بومیان اصیل نیمه وحشی و، مدافعان ایرانیت در مقابل عوامل اجنبی بیان شد که، زیرساخت آن، امر سیاسی مای پارسی در مقابل دیگری غیرپارسی بود همانطور که واژه ایران در قدیم، در تقابل با انیران(اقوام غیر پارس)، در قالب جنگ آیینی اهورا/اهریمن کتمان شد که، پارسها مدافع نظم کیهانی اهورا و انیران(مادها)، عوامل اهریمن بودند. زیرساخت آن همان سلطهی قومی پارس و امر سیاسی پارسی بود که برای حذف مخالفین و مشروعیت کشتار آنان، تخاصم امر سیاسی را به تخاصمی اخلاقی/دینی انتزاع کردند. نظم اهورایی زرتشتی در قالب وحدت ملی، ملت ایران و آتش مقدس میهن پرستی احیا، و تازش اهریمنی در قالب تجزیه طلبی، عامل اجنبی نفاق بازتولید شد. برای مثال: در سالهای آغازین قیام کردستان و آذربایجان، مرکزنشینان/پارسگرایان، از دموکراسی خواهی دست برداشته و خواهان حکومتی نظامی و مقتدر و بازگشت به قبل از ۱٣۲۰ بودند، که به بی نظمی(شورش کردستان و اذربایجان)، پایان دهد(کاشی، همان: ۲۰٣). شماره نخست روزنامه آتش در ۱٣۲۵، به هنگام بحران آذربایجان و کردستان منتشر شد که رسالت خود را آتش مقدس میهن پرستی می داند(آتش در کاشی: ۲۰۵). آتش مقدس میهن پرستی را به نور امید و روشنایی و سعادت و رستگاری و ضد آن(کردستان و آذربایجان و حامی خارجی آن شوروی) را، به خس و خاشا و پستی و خیانت و نفاق که باید سوزانده شود(همان: ۲۰۷). رستگاری و روشنایی روزنامه آتش، همان آتش و اهورای زرتشت پارسی، و خیانت و نفاق و خاشاک، همان، میترا و مادها قدیم است که بازتولید شده است یعنی زیرساخت تمامی نزاعهای اخلاقی/دینی و ملی/روشنفکری در ایران، سلطه استبداد پارسی و مقاومت دیگراقوام است با این تفاوت که در گذشته در قالب دین وحیانی زرتشت و اساطیر توجیه می شد و امروزه با روزنامه و روشنفکری.
لازم به تکرار است دال ایران چه به عنوان مفهوم و چه به عنوان مکانی جغرافیایی، عنصری از گفتمان دانش/قدرت پارسی و از مولدات آن است، نه تکیه گاه گفتمان ایرانی. بنابراین، ایران، ایران زمین، زبان فارسی، بخشی از متن گفتمان پارسی هستند، نه تکیه گاهی بیرون از متن که متن بر اساس آن تولید و یا بر آن تکیه کرده باشد. برای مثال حمید احمدی در نقد مصطفی وزیری، که بر اساس نظریه بندیکت اندرسون، ملت ایران را برساخته تخیلات مستشرقان و روشنفکران ایرانی می داند، به گرارد نیولی ارجاع می دهد که مفهوم ایران را از قدیم موجود دانسته است. در حالی که خود گراردو نیولی و نوشته های وی در مورد مفهوم ایران، بخشی از متن تولید شده توسط گفتمان شرق شناسی است که، وزیری آن را پندار می داند و، نمی تواند تکیه گاه صدق گفتمان ایران شناسی باشد بلکه خود بخشی از متن تولید شده توسط گفتمان ایران شناسی است. بنابراین، ایران زمین، «وحی» خارج از گفتمان و متن تولید شده، یا اراده ی خدای ماقبل جهان تاریخ ایرانی نیست بلکه خود بخشی از گفتمان است که متافیزیکی شده است. این الهیات متافیزیکی کاتوزیان است که وی را به ایده تضاد دولت با ملت و مهمتر اینکه، دولت را همچون خدای ماورا تاریخ ، ماوراء جامعه جای می دهد. حال که «نقد آسمان به نقد زمین» تبدیل می شود و، دال اعظم خدا/شیطان، برساخته امر سیاسی ما و دیگری قومی/طبقاتی زمینی است، دال اعظم دولت ماوراء جامعه، خود برساخته امر سیاسی جامعه است و در همینجاست که اندیشه ی کاتوزیان را به زبانی دیگر، به طباطبایی و احمدی نزدیک می کند. چون سلطه ی قوم/طبقاتی دولت را کتمان و، آن را ماوراء سلطه می داند که عین ایدئولوژی است و، ناچاریم اندیشه های کاتوزیان را نیز در چارچوب عقل ایرانی/پارسی تفسیر و آن را بخشی از الهیات سیاسی ایرانی بپنداریم. چون فقط در تفکر الهیاتی است نه جامعه شناسی/علمی که، دولت ماوراء جامعه و فراتر از شکافهای قومی/طبقاتی است. همانطور که طباطبایی در قالب اندیشهی قدیم –صدور فیض متکثر از منبع فیض واحد- معتقد به صدور اقوام متکثر از وحدت شاهنشاهی است، کاتوزیان نیز دولت را چون منبع فیض، مستقل از دریافت کنندگان فیض می داند که همان بازتولید عرفان سیاسی ایرانی در قالب مفاهیم مدرن دولت و ملت است.«الهیات ایرانی کانون الهام بخش اصول بنیانی اندیشه ایرانشهری در طول تاریخ بوده است»(رستم وندی،۱٣٨٨: ۲۶). این نگاه الهیاتی کاتوزیان و سنگینی همان دال اعظم خدای ایران که، ابزار هژمونیک فارس محوری است، باعث شده که، مبارزهی اقوام برای آزادی و استقلال را، شورش بنامد. خدا، اگر هر تمدنی حتی در اوج شکوفایی و پیشرفت و عدالت باشد اما وحی الهی را نپذیرد، تهدید به نابودی یا عذاب اخروی می کند و آنها را شیطانی می نامد. خدای ایرانی نیز با رسولانی چون کاتوزیان و احمدی، مبارزه اقوام برای رهایی از استبداد قومی فارس را، شورش می نامد حتی اگر مانند مزدک در پی برابری باشد اما انوشیروانی که در یک روز ٨۰هزار نفر را قتل و عام کرد را ملک عادل (کاتوزیان،۱٣٨۰: ۱۹). جمهوری مهاباد به رهبری قاضی محمد، یا آزادستان شیخ محمد خیابانی که، همراه بانظم، امنیت، آموزش عمومی و حتی اصلاحات اقتصادی بود را، شورش فرض کردن، همان نگاه الهیاتی ایرانی است که، نظم اهورایی – سلطه و نظم پارسی- را از تازش اهریمنی –تجزیه طلبی یا رهایی از سلطه پارسی- نجات دهد و هرگونه مقابله با نظم اهورایی(سلطه پارسی)، تازش اهریمنی یا مفهوم مدرن آن، شورش و تجزیه طلبی می شود. دیدگاه امثال جناب کاتوزیان و احمدی و… که، مبارزات قومی را شورش و تجزیه طلبی فرض می کنند با دیدگاه شاهانی چون: داریوش، انوشیروان، معتصم و جمهوری اسلامی که، مخالفان سیاسی خود چون گئوماته و مزدک و خرمدینان و حزب دموکرات کردستان را تازش اهریمنی و حزب شیطانی می نامند، تفاوتی ندارد. نظم اهورایی ایرانی چه قداستی می تواند داشته باشد جز برای فارسهای مسلط. تنها تکیه گاه گفتمان ایرانی، با تمامی دالهای آن چون ایران زمین، زبان فارسی، آیین ایرانی، جغرافیای ایران، نظم اهورایی و.. ، سلطه قوم/طبقاتی پارس است که در پرتو نقد نظریه تضاد دولت و ملت کاتوزیان به آن می پردازیم:
ایده ی اصلی کاتوزیان، تضاد دولت با ملت، که نتیجه ی آن جامعه ی کوتاه مدت است و مهمتر اینکه، دولت را ماوراء جامعه می داند. همچنین وی تحولات مفهومی و منطق قومی جامعه ی ایران را نادیده انگاشته و منطق تحولات جامعه ایران را، چرخه کور استبداد/شورش می داند و، حتی دو انقلاب مدرن مشروطه و اسلامی را در چارچوب همان تضاد دولت با ملت یا شورش کل ملت بر دولت استبدادی تفسیر می کند. از نظر ایشان مشروطه طلبان قانون و آزادی را به معنی آزادی از سلطه استبداد می دانستند(کاتوزیان،۱٣٨۴: ۷۰) که در عمل با جدل دیرینه بین دولت و ملت در جامعه ی ایران و چرخه ی تناوبی حکومت استبدادی- آشوب و هرج و هرج و مرج- حکومت استبدادی، در تاریخ ایران مطابقت دارد(همان). انقلاب مشروطه طغیانی بود از خیل طغیانهای تاریخ ایران بر ضد دولت استبدادی کهن(همان:۷۶).انقلاب سال ۱٣۵۷ را نیز مطابق الگوی کهن، شورش عمومی جامعه علیه دولت تحلیل می کند(همان:٣۲). در حالی که این انقلابهای نه تکرار کهن الگوی شورش/استبداد جامعه/دولت، بلکه تکرار کهن الگوی ستیز قومی و سلطه قومی پارس است که کهن الگوی قدیم نیز بر مبنای سلطه یک قوم و شورش سایر اقوام بی دولت است و، دو انقلاب قرن بیستم حاوی تحولات مفهومی نیز هست – که هم در بخش قبلی و هم در ادامه به آن می پردازیم- که تحلیل آن بر پایه تکرار چرخه شورش/سرکوب، پاک کردن صورت مسأله و مصادره به مطلوب کردن است. البته نتیجه همان چیزی است که دکتر کاتوزیان چرخه شورش/سرکوب می داند اما در پشتِ این شورش/سرکوب، منطق قومی و سلطه واحد قومی در جامعه متکثر قومی است که پایین تر به آن می پردازیم.
اما نکته ای که در اندیشه ی دکتر کاتوزیان شایان تأمل است، این است که وی، نه مانند طباطبایی، آغاز تضاد دولت-ملت را دوره ی اسلامی و حمله ی اقوام مهاجم انیران و مغول می داند، و نه مانند احمدی آغاز آن را ساخت دولت مطلقه ی مدرن، بلکه آغاز ایران را با تضاد دولت و ملت میداند. «ایران در طول تاریخ همواره دولت و جامعه ای استبدادی بوده است»(کاتوزیان،۱٣٨۰: ۷). «شورشهای تاریخ ایران، عصیان جامعه-ملت- بر ضد دولت بوده است»(همان:۲٣). بنابراین، تضاد دولت با ملت، نه انحراف از اصل، که سعی در احیای اصل توحید ایرانی از انحراف شرک تضاد داشته باشد، بلکه خود اصل، از آغاز منحرف بوده است، و این انحراف، تقدیر است با این تفاوت به جای تقدیر خدایان، تقدیر طبیعت است که کاری از کنش انسانی در مقابله با تقدیر بر نمی آید.لاجرم رسالتی برای خود، در احیای اصل(نظم اهورایی)، از انحراف(تازش اهریمنی)، قائل نیست:«ارائه نظریه در مورد ماهیت استبدادی دولت در ایران معرفت شناختی و ارائه چارچوب نظری برای تحلیل است و تاثیری بر حل آن ندارد». اما با وجود واقع بینی کاتوزیان در تصدیق استبداد ایرانی، واقع بینی وی، نه ناشی از به چالش کشیدن عقل سیاسی پارسی و یا فرارفتن از آن، بلکه در تبرئه انسان پارسی/ایرانی، از مسئولیت استبداد دولتی و، فرار از روان رنجور و پریشان ذهن ایرانی است. وجدان معذب ایرانی در مقایسه با شکوفایی غربی و در خودآگاهی از ماهیت استبدادی خویش، بار سنگین مسئولیت آن را بر عهدهی دیگری انداخته و به تبرئه خویش از آن همت می گمارد. اگر طباطبایی مسئولیت استبداد ایرانی و تضاد دولت با ملت را بر دوش اقوام مهاجم ترک و مغول که آداب حکمرانی نمی دانستند، می اندازد« عامل اصلی جدایی حکومت ومردم را، نه تنوع قومی، بلکه عملکرد حکومتهایی(ترک و مغول) میداند که آداب حکومت نمیدانستهاند»(طباطبایی،۱٣٨۴: ۱۶۲) و احمدی تضاد دولت با قومیتها را بر دوش هجوم ساخت دولت مطلقه مدرن«ظهور دولت مدرن به بروز روابط خصمانه میان ایلات و دولت مرکزی مدرن منجر شد»(احمدی،۱٣۷٨ :۱٨۶)، کاتوزیان که مشاهده گری واقع بینتر است از طرف دیگر بام افتاده و اصل را از آغاز استبدادی و مسئولیت آن را بر دوش بی آبی طبیعت انداخته و چون دوتای دیگر، به جای درافتادن با روان پریشی وجدان ایرانی، مسئولیت آن را بر دوش کم آبی طبیعت صامت، و تقدیر ماقبل آگاهی و کنش انسانی می اندازد. اینکه تقدیر ایران زمین استبداد است –که بعدا به دلیل آن می پردازیم- درست است اما این تقدیر نه کار خدایان و طبیعت بلکه ریشه در منش عقل پارسی دارد. تقدیر ایرانی، منش پارسی و منش پارسی، تقدیر همیشگی استبداد ایرانی است. اما کاتوزیان به جای بررسی علیت منش عقل پارسی در ایجاد استبداد، استبداد را ریشه در تقدیر طبیعت فلات ایرانی و آن را علت منش استبدادی می داند. اگر چه خود به درستی بحث از علت را جسورانه می داند:«نظریه ای که دربارهی ویژگیهای بنیادین دولت وجامعه استبدادی مطرح کردیم کاملا مستقل از هر نظریه ای در مورد عوامل بوجود آورندهی این دولت است…چون پاسخ به علت جسورانه است»(کاتوزیان،۱٣٨۰: ۲٨). در ادامه عوامل بوجود آورنده را بر دوش طبیعت انداخته و از انسان ایرانی سلب مسئولیت میکند:« بی آبی احتمالاً نقش اساسی در ساختارهای اقتصاد سیاسی ایران داشته است و به دو دلیل عمده: یکی آنکه باعث ایجاد واحدهای تولید روستایی منفک و مستقلی شده که مازاد تولید هیچ کدامشان آنقدر نبود که بتواند پایگاه قدرتی فئودالی پدید آورد. دوم اینکه به علت وسعت مناطق، مجموع مازاد تولید روستاها انقدر زیابد بود که اگر به دست یک نیروی نظامی خارج از روستاها می افتاد، برای آن پایگاه اقتصادی لازم را جهت ساختن یک امپراطوری یا دولت استبدادی بوجود آورد…آنگاه با نظام استبدادی از تجزیه بیشتر قدرت جلوگیر می کرد….این نظام فرهنگ پیش قانونی و پیش سیاسی خودش را یدید می آورد که با گذشت زمان درجامعه ریشه گرفته …و دلایل و توجیهات قوی فرهنگی و ساختاری و روبنایی برای موجودیت خود فراهم می آورد….این نیروی جنگاور متحرک را ایلات مهاجم به صحنه می آوردند »(همان:۲٨).
در این فقره ی ذکر شده از سویی نکات شایان تأملی چون«تشکیل دولت استبدادی با مازاد انباشت سرمایه یکجانشینان»،«نظام پیش قانونی و پیش سیاسی که فرهنگ و توجیهات خود را چون روبنایی پدید می آورد» طباطبایی نیز ناآگاهانه اما به درستی فرهنگ ایرانی را همان ایدئولوژی مشروعیت دهی استبداد دانسته است« فرهنگ ایران زمین مشروعیت یابی نهاد شاهی را نیز امکانپذیر میکرد » اما از سویی دیگر، حاوی ضعفهایی است که خود نیز صادقانه به آن اعتراف کرده است«در مورد عوامل بوجود آورندهی این دولت؛ دادن پاسخهای قطعی به چنین پرسشهای تاریخی بزرگی، با توجه به کمبود بی اندازهی اسناد معتبر…جسورانه است». اگرچه خود در ادامه این جسارت به به خرج داده و فرضیهی بی آبی خود را معقول می داند: «این فرضیه(بی آبی) به نظر معقول می رسد»(همان:۲٨). که نگارنده نیز جسارت به خرج داده و به جای پرداختن به ماهیت و کارکرد دولت استبدادی ایران، و جستجوی ریشه ان در تقدیر طبیعت، به علت بوجود آمدن آن در منش عقل پارسی می پردازم. کشف علت استبداد ایرانی، دلیل تداوم و در عین حال ماهیت و کارکرد آن را نیز شناسانده و به چالش کشیدن نظریه ی تضاد دولت با ملت و دولت ماوراء جامعه کاتوزیان نیز است.
قبل از هرچیر باید اشاره کنم که کاتوزیان با وجود اشاره هایی که به تفاوت منطق شرق/ایران و غرب/اروپا دارد:«در ایران دولت، طبقات اجتماعی، قانون، سیاست و مانند آنها صورتی متفاوت با آنچه در تاریخ اروپا مشاهده شده و نظریه پردازان اروپایی تبیین و تحلیل کرده اند داشته است»(همان:۷) و سعی در گذار از اندیشه مارکس در مورد بنیان طبقاتی دولت دارد« نوع رابطه طبقات با دولت متفاوت با نوع آن در اروپا بوده است در جوامع اروپایی، نقش اساسی و کارکردی را طبقات اجتماعی داشتند؛ در ایران این نقش را دولت داشت و طبقات اجتماعی موقعیتی صوری داشتند» اما در نهایت روش شناسی وی –اگر از الهیات وی که دولت را ماورا جامعه می داند بگذریم- مارکسیستی است که تضاد را نه آیینی می داند و نه قومی، بلکه چون مارکس، اجتماعی/اقتصادی می داند. در نهایت علت استبداد از نظر وی، در چارچوب تئوری هیدرولیکی –با وجود تفاوتهایی با آن و نقد از آن- است که توسط مارکس و مارکسیستهای بعدی پردازش شده است و خود نیز به آن اعتراف کرده است(کاتوزیان،۱٣٨۰: ٣٣). در حالی که مارکس حتی اگر در مورد شرق هم نظریه پردازی کرده باشد، باز هم اندیشمندی غربی و از زاویهی عینک تحولات غربی/اروپایی به شرق می نگریسته است«پیشفرضهای (مارکس) در متن عمومی جوامع اروپایی و تحولاتشان ریشه دارد…و پیشینه فرهنگ سیاسی و تمدن اروپا را مدنظر داشتند….و منعکس کننده تاریخ و تجارب اروپایی اند». بنابراین، تضاد دولت و ملت را اجتماعی/اقتصادی فرض کردن، از نظر روش شناختی، مارکسیستی و محتوای تحولات ایرانی را در قالب اندیشه مارکسیستی درآوردن است در حالی که «در ایران … قوم گرایی بر اگاهی طبقاتی غلبه داشته است»(ابراهامیان، ۴۶) و ریشهی استبداد، نه اجتماعی/اقتصادی، بلکه قومی/قبیله ای است که در نهایت قوم برتر، به دلیل استفاده دولتی«دولت خود مالک مستقیم زمینهای کشاورزی فراوان بود بقیه اراضی را نیز به اشخاصی واگذار می کرد که معمولا از اعضای خانواده سلطنتی بودند یا از مقامات دولتی»(کاتوزیان، همان:۷). طبقهی برتر نیز می شد. کاتوزیان به درستی مفهوم طبقه را نه عامل بلکه معلول دولت، برخلاف غرب می داند، اما توجه ندارد وقتی طبقه را عامل و موتور نمی داند، نمیتواند تقسیم بندی اجتماعی/اقتصادی از جامعه داشته باشد.اکنون به بررسی آن و علت استبداد ایرانی بپردازیم تا ثابت شود که موتور تحولات جامعه ایران منطق کور شورش جامعه/ملت بر علیه دولت/استبداد نیست بلکه منطق قومی بر آن حاکم و، علت استبداد نه کم آبی طبیعت بلکه منش عقل پارسی است:
پارسیان با قبایل گوناگون خود از طریق شرق به فارس کنونی مهاجرت کردند:«پارسیان از راه ترکستان نه قفقاز و در واقع طبق فرضیه ه.کیپرت و توماش، از کرمان و شرق به فارس کنونی امدهاند و شباهت فارس با پارت و زبان پارسی با سغدی تایید آن است»(کوک،۱٣٨٣ : ۲۲).پارسها در انشان ساکن و با حاکمیت خود آن را پارس نامیدند«پارسها از انشان برهنه فارس شکوفا را ساختند»(هینتس،رجبی،۱٣٨٣، ۵۶) و انشان در پارس بوده است(ویسهوفر،۱٣٨۹، ۲٨). اما پارسها که در پارس/انشان، هنوز قبایل پراکنده و نیمه وحشی بودند، چطور موفق به تشکیل قدرتمندترین امپراتوری جهان قدیم گشتند؟ آنها در چارچوب حاکمیت متکثر پادشاهی ماد، ، همچنان استقلال و شاهی خود را داشتند پس چرا به عصیان بر علیه ماد دست زدند؟ که برخلاف نظر دکتر کاتوزیان که مادها را نیز استبدادی می داند(کاتوزیان، ایرانیان،۱٣۹۲)، حاکمیت مادها استبدادی نبود.« سلطه مادها، بیشتر به عقد پیمان با روسای محلی شبیه بود تا تشکیل امپراطوری(بریان،۱٣٨۰،٣۵).»« اشارتهای روشنی در متنهای اشوری و پیامبران یهودی، مبنی بر عدم وجود حکومت متمرکز مادی پیوسته شده است(Vogelsang, ۱۹۹۹, ۴٨). « مادهایی که توسط کتیبه آشوری توصیف شده اند، ۲۷ شاه مستقل از هم بودند. و هیچ سندی در دست نیست که اوضاع داخلی اقوام ماد را ، درراستای اتحاد قبایل، در پیرامون سرکرده ای برتر، که بتوان او را شاه ماد نامید تحول یافته باشد(بریان، همان،۴۱) .قیام مادیها در نوروز ۶۷٣ بر علیه آشور، مردم سهایالت یکجا به ریاست سه پیشوای متساوی الحقوق وارد گیرودار شدند(دیاکونوف،۱٣۷۹،۲۴۷). شاهنشاهی ماد سازمانی نابسامان توصیف شده است(هرودت به نقل از فرای،۱٣۴۴، ۱۲۰). و «با انتقال حکومت از دست مادها به پارسها، حکومت از حکمیت و داوری بین مردم به حکومت و حاکمیت بر مردم تبدیل شد»(رضایی،۱٣٨۴، ۱۲).
بنابراین، برخلاف نظر کاتوزیان، دلیل عصیان پارسها به رهبری کوروش، نه استبداد مادها/آستیاگ بود و نه شورش کل جامعه و همراهی مادها با کوروش(ایرانیان،۹۲)، فتح ماد نه با رضایت مادها، بلکه «پس از سه سال جنگ و ستیز با مقاومت پیر و جوان»(هرودت ،۱٣٨۷، ۱۰۱)، کوروش و سپاه پارسیش، موفق به شکست آستیاگ و مادها گردید و اکباتان را غارت و تمامی ثروتهای آن را به پاسارگاد انتقاد داد»(گرشویج، همان،۶۴۴. دیاکونوف ،۱٣٨٨: ٣۹۰). «هرودت فتح ماد را خواسته خود مادها دانسته و مسئله را ساده کرده در حالی که در متون بابلی، نبرد نهایی و تصرف اکباتان اخرین پرده تخاصمی اشکار بود که حداقل سه سال به طول انجامید. نویسندگان باستان چون کتسیاس، یوستینوس، نیکلای دمشقی و پولیانوس نبرد سختی بین ماد و کوروش را توصیف کردهاند …….. پولیانوس : کوروش سه بار با ماد جنگید و هر سه بار شکست خورد »(بریان، همان۴۹). تصرف ماد به دست پارس همانطور که بسیاری مورخان نیز اشاره کردهاند، نه تغییر صلحآمیز حاکمیت، بلکه به معنای واقعی کلمه فتح و اِستیلای آن بود (علی اف، ۱٣٨٨،۴۱۵. یونگ،۱٣٨۵، ٣۰. شاندور، ۱٣۷۵، ٨۲). بنابراین، این شورش در چارچوب نظریه جناب کاتوزیان نمی گنجد – که در کتاب ایرانیان،آن را شورش کل جامعه بر علیه استبداد مادی و، مردم ماد را نیز همراه با شورشیان می داند – بلکه منطق این شورش، عصیان قوم پارس بر علیه قوم ماد و عطش ثروتهای مادی بود.
دلیل اصلی شورش پارسها، عطش ثروتهای ماد و ستیز دو قوم متفاوت بود که در آن زمان نه مفهوم ایرانی بود نه فرهنگ ایرانی، مفهوم ایرانی بعد از شکست مادها و سلطه پارسها بر این فلات گسترش یافت و فرهنگ ایرانی نیز همان فرهنگ قبیله ای پارسها، در الگوبرداری فرهنگ استبدادی بین النهرین بود، که تحمیل شد. «کوروش در استوانه خود را شاه انشان معرفی میکند. بنابراین، کوروش مانند اصلاف خود علاقه داشته است موقعیت خود را به مثابه وارث شاهان عیلامی در کشور کوهستانی انشان جلوه گر سازد(بریان، ۱٣٨۰: ۱٣۹). کوروش کاخ خود را با پیکره¬های نمادین آشوری بابلی تزیین کرده است(هینتس، ۱٣٨۶،۱۱۷). بنابراین، فرهنگ سیاسی ایرانی، بازتولید فرهنگ استبدادی بین النهرین است «کوروش به صراحت آشور بانیپال شاه بزرگ آشور را الگوی سیاسی خود می داند(.Anzeig von c.B . Walker. Iran.۱۹۷۲.). کوروش با کشف کتیبهای از آشور بانیپال خیلی سعی داشت خودش را با فرمانروایان کامیاب قبلی بین النهرین ارتباط دهد(Kuhrt,۲۰۰۷, ۵۱, ). و در گسست از پادشاهای ماد بود. «گرارد نیولی که به درستی در شاه گزینی پارسیان و مادها توانسته روند تحولی را مشاهده کند. به مجمعی(انتخاب عمومی،قادری)- گزارش هرودت از ماد دیااکو- و نشانهای خدایی از کوروش(برگزیده شده از طرف خدا،قادری) گوهی می دهد……. که (شاه گزینی پارسیان،قادری)قابل انتقال به زمان کهن تر است که توسط کوروش تحت تاثیر فرهنگ شرق باستان یگانه قدرت تصمیم گیری شاه بر کرسی نشانده شد (نیولی به نقل از ویسهوفر، صادقی، همان،۱۷۹). نیولی که به درستی با این جمله ذکر شده، اساس شاه گزینی مادها و پارسیان را از هم جدا میکند، صراحتا «الگوی سلطنت ایرانی و فرهنگ سیاسی آن را برگرفته از الگوی بینالنهرینی و شاهان آن می داند» (نیولی، ۱٣٨۱ ،٣۹و ۲٣۲). بنابراین، استبداد ربطی به طبیعت و کم آبی آن ندارد چون مادها هم درهمان طبیعت می زیستند. تقدیر همیشگی هم نیست. همانطور که گفتیم و نیولی نیز به آن اشاره کرده است در مادها نه استبداد، بلکه با حاکمیت پارسها بر مادها که، منطق قبیله گرایی و فرهنگ آشوری را الگو قرار دادند و منش عقل پارسی که، سعی در سلطه و غارت دیگراقوام دارند، دلیل اصلی استبداد ایرانی است. اکنون به دلیل عصیان پارسها بازگردیم که نه شورش کل جامعه بر علیه دولت، بلکه تضاد قومی پارس بر علیه ماد بود. چون «تنفر شدیدی ما بین مادها و پارسها بوده است»(ویدن گرن،۱٣۷۷، ۲۰۲). کوروش از پیش پایه های عقیدتی-سیاسی امپراطوری را اماده ساخته بود(مقدمه صادقی درویسهوفر،۱٣٨۹،۱۲). وی از قبل نقشه داشت که یوغ حاکمیت منفور مادها را براندازد(هینتس،۱٣٨۶: ۹٣).
بنابر نظر هرودت، علت اصلی شورش پارسیان بر ضد مادها و طمع اصلی کوروش برای تصرف ماد؛ ظاهراً این بود که پارسها در عطش ثر وت ماد میسوختند(هرودت، ۱٣٨۷: ۹۹-۱۰۰. بریان، ۱٣٨۰، ۲٣). مادها صاحب پادشاهی قدرتمند و پارسها قبایل پراکنده نیمه وحشی بودند که بقای خود را مدیون دامداری و زندگی سخت صحرا و دشت بودند. طبق گفته کتسیاس قبیله هخامنشی کوروش بزچران بودند. طبق روایت هرودت:«کوروش در این فکر بود که چگونهایرانیان را بشوراند. بعد از فکر زیاد مجمعی از ایرانیان(پارسها، قادری) را فراهم ساحت و گفت بروید و هر کدام داس خود را بیاورید…. کوورش به هرکدام دستور داد قطعه زمینی که پر از خار و تیغ انباشته بود پاک کنند…روز دیگر کوروش تمام اغنام پدر خود را از گوسفند و گاو و … کشت و مهیا کرد تا ضیافتی بتمام سپاهیان ایرانی بدهد با شراب و خوش گذرانی…. بعد از پایان مهمانی از آنها پرسید کدام یک را بهتر خوش امدید؟ ایشان درجواب گفتند: تفاوت بین آن دو بسیار بود دیروز جز سختی ثمری نداشت و امرزو سراسر خوشی بوده است. کوروش منطور خود را صریح بیان کرد و گفت اکنون وضعیت شما این است اگر حرف مرا گوش کنید از نعمات و هزاران لذات دیگر برخوردار میشوید و هرگز گرفتار رنج و بندگی نمیشوید و اگر گوش ندهید خودتان را برای رنج و زحمات فراوان مانند کار دیروز آماده سازید…. من از طرف پروردگار مامور آزادی شما هستم شما به هیچ وجه از مادها پست تر نیستید لذا بی درنگ بر ضد آستیاگ شورش کنید(تاکید از من، قادری است) (هرودت، ۱٣٨۷، ۹۹-۱۰۰).
چند نکته در این متن است؛ یکی اینکه، دلیل عصیان، عطش ثروتهای دیگر اقوام و تاراج و غارت است دوم اینکه کوروش خود را برگزیده از طرف خدا و قائل به مشروعیت متافیزیکی و حق الهی شاهان است و سوم اینکه تاکید دارد شما از مادها پست تر نیستید بلکه برتر هستید و خطاب وی اشراف و سپاهیان هستند.همچنین برخلاف نظر کاتوزیان عصیان کوروش، عصیان ملت بر علیه دولت نبود، بلکه عصیان قوم پارس بر علیه قوم ماد بود. در واقع نکاتی که در این متن آمده است تقدیر عقل سیاسی پارسی که میوه آن استبداد ایرانی است را، رقم زد. نظامیگری و اشرافیت، گذار از فلاکت امروزی به ایده آل، با تاراج و غارت، حق الهی شاهان و حس یا عصبیت برتری قومی/قبیله ای که مولفه های همیشگی عقل سیاسی ایرانی هستند حتی در مشروطه- پایین تر به آن اشاره خواهیم کرد- هم با جایگزینی ترقی به جای تاراج، بازتولید گشت.
بنابراین، توافقی بین کوروش و اشراف و قبایل پارسی، با واسطه ی پدر کوروش(کمبوجیه) صورت گرفت. که مفاد آن پذیرش رهبری کوروش از طرف اشراف، و غارت/فتح ماد و سرزمینهای دیگر و دادن اموال و زمینهای تصرف شده به اشراف پارسی است. پدر کوورش کمبوجیه، بهایرانیان میگوید که به منظور تامین خیر و برکت طرفین، کوروش باید از اشراف/پارس دفاع کند و اشراف از کوروش. که شرایط این توافق طبق گفته گزنفون حتی در زمان وی نیز وجود داشته است.(گزنفون، کریمی،۲۷). اتحاد کیخسرو با پهلوانان-امرای محلی-بر علیه افراسیاب تورانی، بازتابی از اتحاد کوروش با اشراف پارسی بر ضد ماد است(پیرنیا،۱٣٨٣: ۱٣۲).از جملهاین امتیازات اشراف قبیلهای در زمان کوروش: «پادشاه حق دارد که فقط از محیط دختران هفت دسته اشراف قبیلهای ازدواج نماید، نمایندگان این قبایل حق دارند بدون هیچگونه مانع و رادعی به حضور پادشاه بیایند و در ایالات خود سمت حاکم موروثی را داشته باشند . حق دارند که کلاه ویژه بر سر گذارند. پادشاه باید توصیه های این اشراف را مود توجه قرار دهد اشراف به کوروش را از نظر نیروی نظامی پشتیبانی کنند و کوروش اموال و سرزمینهای فتح شده را مُلک شخصی اشراف پارسی کند»(داماندایف،۱٣٨۶، ۲۲۵)«.بین کوروش و اشراف سازش های ی وجود داشت که از جمله شرایط ان پادشاهی کوروش و حفظ امتیازات آن طبقه ممتاز بود. کوروش خود یکی از شاهزدادگان قبیله و نماینده قبایل بود زیرا خاندان هخامنشیان یکی از هفت قبایل مشهور بشمار می رفت»(داماندایف، همان،۲۲۵-۲۶). –به روایت گزنفون- کوروش بارها اعیان را از مردم متمایزمیکرد درسپاه کوروش، اعیان پارس بدون اینکه کار کنند زندگی خود را میگذرانند جون از کار دیگران امرار معاش میکنند(گزنفون، کتاب ٨ فصل ۱ بند ۱۶، به نقل از بریان، همان،۵۲۰).
سیاست بنیان گذاری امپراطوری با مقاصد اشراف قبیلوی سازگاری داشت(ویسهوفر، ۱٣٨۹، ۷۰) . کوروش واشراف برای غنایم در صدد کشورگشایی بودند(رضایی،۱٣٨۴، ٣۰۹). توافق اشراف با کوروششاه در زمان پادشاهان بعدی از جمله داریوش نیز ادامه یافت. «در پادشاهی داریوش بخشی از بهترین زمینهای ملتهای مغلوب را ستانیدند و به مالکیت موروثی اعضای شاهی و نمایندگان اشراف پارسی در اوردند و مالکان این زمینها از پرداخت خراج معاف بوند»(ایوانف،۱٣۵۹: ٨۵). داریوش پس از آنکه توانست دهها ملت یاغی را سرجای خود نشاند. امتیازات اشراف قبیله را باز پس گرفت و این امتیازات تا اخرین لحظات سلطه هخامنشیان باقی ماند(هینتس، ۱٣٨۶: ۲۹٨). همانطور که افلاطون گفته است: داریوش قلمرو سلطنت را به هفت قسمت بین همدستان خود در قتل سمردیس تقسیم نمود (همان:۲۹٨).تا پایان هخامنشیان تمامی مناصب عالی لشکری و کشوری در دست اشراف قبیلهای بود چه در ایران و چه خارج از ایران(همان:۲۹۹). سلطه و اقتدار اشراف قبیلهای پارس در دستگاه اداری کشورهای مغلوب موجب نهب و غارت اموال و تضعیف قوای تولیدی کشورهای مزبور بود(همان:۲۹۹-٣۰۰). تا پایان هخامنشیان روابط و مناسبات قبیلهای به قدرت خود باقی ماند و از لحظه تاسیس هخامنشیان تا اخرین ساعات حیات این سلسله همواره ارتش آن حکومت در حال اردوکشی(فتح/غارت، قادری) بوده است (همان:٣۰۰) بنابراین، در نتیجه برتری نظامی قوم پارس و تاراج مازاد و انباشت ثروتهای ماد و سایر متصرفات، قوم پارس به طبقه برتر و قوم ماد در نتیجه ضعف اقتصادی متحمل شده از سوی پارسها، به طبقهی ضعیفتر و برده مبدل شد چون مادها و سایر اقوام در کتیبههای هخامنشی(آپادانا) به عنوان خراج گذار معرفی شدهاند(یونگ ،۱٣٨۵: ۹۰) در حالی که پارسها چون ملت فرمانروا بودند، از مالیات معاف بودند(ایوانف ،۱٣۵٨: ٨٨. کوک،۱٣٨٣: ٨۶). امپراتوری هخامنشیان ابزار سلطه پارسها بر مادها که در انحصار قوم پارس که طبقهی اشراف امپراتوری بزرگ شدند و اقوام مغلوب چون مادها، به طبقه تحتانی و بردگان امپراتوری تبدیل شدند. طبقه حاکم، یعنی حکومت گران و وابستگان آنها، با تاراج ثروت جامعه، آن را صرف کاخها و معابد و هزینه لشکرکشی می کردند(علمداری،۱٣٨۰ :۱۵۷). طبقه نظامیان پارسی با تصرف سرزمینهای سایر اقوام زمینهای آنان را نیز تصرف و پادشاه به پاس زحمتهای نظامی آنان سرزمین سایر ملل را ملک شخصی نظامیان می کرد «الوح گلی بابلی پارسیانی را به ما معرفی می کنند دارای تیول و املاک زیاد بودند» درنیمه غربی تمام املاک در دست اشرافیت پارسی است اما در شرق معلوم نیست که آیا بومی هستند یا پارسی،التهایم، بیکرمن، یونگ و فرای نظریه دوم را قبول دارند»(کوک،گرشویچ،۱٣٨۷: ٣٣۵: ۲).
بنابراین، همانطور که خود دکتر کاتوزیان به آن اشاره کرده است «دولت خود مالک مستقیم زمینهای کشاورزی گوناگونی بود و بقیه اراضی را نیز به اعضای خاندان سلطنتی و مقامات دولتی واگذار می کرد» اما برخلاف نظر کاتوزیان، دولت ماوراء جامعه و فاقد پایگاه اجتماعی نبوده است طبقاتی نبودن دولت در ایران به معنی عدم پایگاه اجتماعی نیست بلکه همانطور که از متن بالا مشهود است، پایگاه اجتماعی دولت قوم برتر پارس است و تسخیر سرزمینها توسط دولت، تصرف آن به دست قوم برتر پارس و اعضای خاندان سلطنتی و مقامات بلندپایه نیز همان قوم پارس است که در نتیجه غارت سرمایه دیگر اقوام، اتفاقاً طبقه برتر نیز شدند. چون « خشترپاونهای کوروش و کمبوجیه بدون استثناء از خانوادههای پارسی برخاستهاند»(بریان،۱٣٨۰: ۱۲۶). داریوش پایه دولت خود را بر اصل نجبای پارسی و قوم پارس گذاشت(همان:٨۱). «همهی ساتراپ های هخامنشی پارسی بودند. پانزده افسر داریوش نیز همگی پارسی و از چهل افسر رده بالا همگی پارس بودند. حکومت هخامنشی به موضوعی خانوادگی تبدیل شده بود که از اقوام نزدیک و فامیل استفاده میکردند» (کوک، همان،٣٣۴). «در امپراطوری جدید ….(پارسی) دولت جدید به لحاظ قومی و اجتماعی گروه برتر جدید حضور داشتند و شخصیتهای برجسته محلی فقط دستیار این گروه بودند. ما این گروه را قوم-طبقه مسلط می نامیم و بیشتری اعضای این قوم-طبقه را نمایندگان خاندآنهای اشراف پارسی تشکیل می دادند.حتی قضات سلطنتی هم پارسی بودند»(بریان، همان،۱۲۶-۱۲۷).ترکیب کارکنان بلند پایه شاهنشاهی به نحو چشمگیری مبین آن است که شاهنشاهی را مجموع خاندانهای بزرگ اشراف که پیرامون دودمان هخامنشی و سنن فرهنگی قوم پارس جمع بودند اداره میکردند(بریان، همان،۵۵٣ ). داریوش شاه میگوید:«… سپاه پارسی را نگه دار…………»،«داریوش شاه، شاهنشاه پارس» در این جمله داریوش تمام دولت خود را مبتنی بر سپاه پارسی می داند(یونگ ،۱٣٨۵: ۱۰۵). «در ساختمان دولت خود از پارسها استفاده کرد، که سلطنت ملی/ قبیلهای پارسی را محکم کرد. مناصب بزرگ دولتی و درباری همه به قوم پارس می رسید»(همان:۱۰۵- ۱۰۴).
باری دولت/استبداد ایرانی نه ماوراء جامعه، بلکه دولت تک-قومیتی پارس با سلطه بر اقوام غیرپارس بوده است و، دلیل عصیان و شورش پارسها، غارت و عطش ثروتهای دیگر اقوام از جمله مادها بود. لازمهی غارت ثروت مادها و … و حفظ بعدی سلطه و تداوم غارتها، به نظم و انضباط و قدرت نظامی احتیاج دارد که نهاد امپراتوری برای آن تشکیل شد. دایموند به طور کلی نظریه خوبی ارائه داده است:«ازدیاد جمعیت یا کمبود تولیدی مواد غذایی سبب میشود که قبایل برای دستیابی به منابع جدید به قبایل یا اقوام دیگر حمله کنند در ادامه این تغییر و تحولات قبیله غالب با اشغال سرزمینها و مردمان جدید، آنها را به زیر کنترل خود در آورد از این پس کنترل به شکل سابق یعنی رهبری یا ریاست قبیله عملی نبود رئیس قبیله غالب به قدرتی دست یافت که برای حفظ آن ناچار بود از نهاد دولت که اهرمی سازمان یافته از سلسله مراتب است استقاده کند شکل مناسبات قومی با روابط خونی به گروه بندیهای طبقاتی یا قشربندی جدید بدل می شد به طوری که افراد اقوام مغلوب جز طبقات تحتانی جامعه در می آمدند(تاکید از من، قادری است) دولت جدید که از اعضای قبیله غالب شکل میگرفت افراد اقوام مغلوب را به کارهای اجباری و دشوار تا حد بردگی وا می داشت نیروی نظامی دولت جدید نه از افراد قبیله و قوم خودی بلکه از همه قبایل و به صورت حرفه ای یعنی سربازگیری شکل میگرفت اگر قوم غالب قادر نبود از افراد قبایل مغلوب استفاده کند آنها را میکشت تا سلطه خود را بر سرزمین های انها تضمین کند یا به انها اجازه می داد در سرزمین های خود بمانند ولی مالیات بپردازند؛ یعنی حفظ جامعه بدون برخورداری از استقلال سیاسی»(Diamond,۱۹۹۷,۲٨۹-۲۹۲) .. بنابراین، علت استبداد ایرانی نه تقدیر طبیعت و بی آبی است، نه توهم توطئه مغول و دولت مطلقه مدرن، بلکه این تقدیر ریشه در منش عقل پارسی دارد و سابقه ای به اندازه تاریخ ایران/پارس. عقل پارسی از اساس بر عطش ثروتهای دیگری و فتح و غارت سرزمین بنیان نهاده شده است لازمه غارت هم، شکست اقوام دیگر و لازمه شکست آنها، تشکیل امپراتوری قدرتمند و نهاد سلسله مراتبی استبدادی است که امپراتوری هخامنشیان نمونهی آن است لازمهی تشکیل امپراتوری قدرتمند نیز ایدئولوژی است که اساطیر آریایی و دین زرتشت آن را فراهم آوردند- در بخش قبلی و در جای دیگری مفصل به آن اشاره کرده ام۱-. که دکتر کاتوزیان خود در تز نهم به زیبایی هرچه تمامتر به اینکه دین و اساطیر و…کارکردی جز مشروعیت دادن و درخدمت استبداد بودن نداشتند اشاره کرده است«اساطیر، فره ایزدی و دین برای مشروعیت بخشیدن به حکومت دنیوی مورد استناد قرار می گرفت»(کاتوزیان،۱٣٨۰: تز نهم ،۱۴ به بعد). بنابراین، استبداد ریشه در سلطهی قومی پارس و خوی غارت گری و سروری آنان است چون هیچ غارت و سلطه ای بدون استبداد و سرکوب به دست نمی آید که امپراتوری، نهادینه شدن سرکوب وخشونت قوم پارس و، در واقع ابزار سلطه قوم-طبقه برتر پارس بود.
این منطق عقل پارسی/ایرانی است از نیزه های پارسی تا دوردستها…. تا راه قدرس از کربلاست. دوردستها و کربلا، یا همان فتح و غارت و سلطه قومی پارس بر دیگر اقوام، بدون استبداد و میلیتاریسم ممکن نمی شود. در واقع سیاست و برتری سیاسی با هدف تاراج و سلطه، بر اقتصاد و طبیعت تقدمی انتولوژیک دارد. سیاستِ برتری طلبی و سلطه طلبی از سویی، پارسها را به منافع اقتصادی و فتح و تصرف سرزمین و اموال دیگران می رساند و از سویی دیگر، مبنای دین و فرهنگ ایرانی و ساختار اجتماعی/طبقاتی آن می گردد. بنابراین، منطق قومی هم بر ساختار اجتماعی/طبقاتی اولویت دارد و هم مبنای دین و فرهنگ آن است.
بنابراین، تضاد، نه غریزی/طبیعی، بین یکجانشینی و کوچ نشینی، بلکه تضاد عقلی/آگاهانهی قومی/مذهبی است وگرنه بنیادی ایدئولوژیک و ماندگار به خود نمی گرفت و در حاکمیت حقیقت ماندگار نمی شد. «دو عنصر حقالهی و اصل و نسب پارس گرایی ، اساس ایدوئولوزی هخامنشیان در کسب مشروعیت است هخامنشیان بر واژه پارسی بیش از آریایی تاکید داشتند و به تعلق خود به پارسی در تفاوت با مادها …. اشاره داشتند»(ویسهوفر، ،۱٣۷۷، ۱٣). پاسارگاد پایتخت و نماد شاهنشاهی هخامنشی، به افتخار پیروزی بر مادها، و مهمتر اینکه، ریشه در واژه پارس، به معنی تاکید بر اصل و نصب عشیرهای/قومی پارس است. که به خاستگاه عشیرهای(قومی، قادری)و گذشته هخامنشی کوروش مشروعیت میبخشد(گارثویت، ۱٣٨۵،۱۰۱). اگر تضاد ایلی/عشیرتی یا یکجانشینی با کوچ نشینی بود، چرا این همه تاکید بر پارس گرایی می شود حتی بعد از اینکه پارسها یکجانشین شدند. این همه تاکید بر برتری نژادی پارس و آریا و نزاع اخلاقی/آیینی اهورا با اهریمن، در متون قدیم پارسی، با منطق غریزی و، ستیز یکجانشینی و کوچ نشینی تفاوتی بنیادی دارد چون منطق غریزی ایلات، بیشتر از آنکه به کنش و پراکسیس دست بزنند بیشتر در مقابل منطق طبیعت واکنش نشان می دهند.
با توجه به مطالبی که بیان کردیم دیدگاه اصلی دکتر کاتوزیان در مورد تضاد دولت با ملت نیز، زیر سئوال می رود چون همانطور که بیان کردیم دولت ماوراء جامعه و فاقد پایگاه اجتماعی نیست بلکه دولت تک-قومیتی پارس بر علیه سایر اقوام مغلوب است. بنابراین، نه تضاد دولت با ملت، بلکه تضاد دولت تک-قومیتی پارس با اقوام زیر سلطه پارس/ایرانی است که اکنون به ذکر نمونه هایی برای اثبات آن می پردازیم که ناگزیر از تکرار برخی مطالب هستیم.
همانطور که گفتیم امپراتوری هخامنشیان مبتنی بر سلطه قوم برتر پارس و در انحصار قوم پارس برای سلطه بر دیگر اقوام بود که صرفاً با قدرت نظامی و سلطهی استبدادی این سلطه حفظ شده بود که، بلافاصله بعد از خلاء قدرت مرکزی ناشی از خروج کمبوجیه از ایران، و قیام گئوماته، همه اقوام بر علیه دولت/امپراتوری پارسی به شورش به پا خواستند. بعد از قیام گئوماته مادی، «بدلیل نارضایتی مردم از سلطه هخامنشیان، گئوماته به آسانی موفق شد مردم تمام نواحی شاهنشاهی را با خود همراه و مطیع وی گشتند که در ماه ژویه ۵۲۲ حاکم بلامعارض و بدون شریک شاهنشاهی بود»(دیاکونوف، ۱٣٨٨: ٣۹۲). بعد از کشتن گئوماته مادی، همه ملتهای اسیا به غیر از پارسها به حال وی گریستند(هرودت،۱٣٨۷: ۲۲۴). تمام ملل زیر سلطه پارسیان، برعلیه داریوش و در دفاع از گوماتا و اقدامات او دست به شورش زدند. سرکردگان شورشی نام شاهی بر خود نهادند که توسط کوروش از بین رفته بود یعنی از سرگرفتن جریان تاریخ محلی و خاتمه دادن به سلطه هخامنشیان(بریان، ۱٣٨۰: ۱٨۲-۱٨٣). روشن است که هخامنشیان هیچ مشروعیتی در میان اقوام نداشتند،و به محض خلاء قدرت مرکزی، همه اقوام به غیر از پارسها، عاصی و به گئوماته ضد پارسی پیوستند و بعد از کشن وی نیز، همه به غیر از پارسها گریستند. این نشان میدهد که امپراتوری هخامنشیان کوروش محدود به قوم پارس و در خدمت پارسیان بوده است که همه اقوام غیرپارس به گئوماته پیوستند و در شکست گئوماته همه به غیر از پارسیان گریستند اما پارسیان نه تنها نگریستند بلکه از شکست گئوماته خوشحال و همه پشتسر داریوش قرار گرفتند که امتیازات پارسها را احیا کرد. داریوش نیز صرفاً با قدرت نظامی گارد جاویدان و حمایت قومپارس، موفق به شکست شورشها و تثبیت دوباره امپراتوری شد. تمام دولت داریوش مبتنی بر سپاه پارسی بود(یونگ ،۱٣٨۵: ۱۰۵).عدم حمایت از داریوش به جز گارد پارسی، در دو متن ایلامی و اکد بیستون آمدهاست(هینتس، ۱٣٨۶: ۴۲). روشن است که چرخه استبداد/هرج و مرجی که دکتر کاتوزیان به درستی به آن اشاره دارد نه هرج و مرج ملت بر علیه دولت ماوراء جامعه، بلکه شورش اقوام زیر سلطه بر علیه دولت تک-قومیتی پارس است. تا زمانی که سلطه در دست پارسیان بود اقوام غیرپارس بر علیه آن شورش می کردند مانند همراهی تمامی اقوام با قیام گئوماته. اما با انتقال حاکمیت از کمبوجیه پارسی به گئوماته غیرفارس، این پارسها و اشراف پارسی بودند که به رهبری داریوش بر علیه حاکمیت غیرفارسی قیام کردند. بعد از انحصار دولت/خلافت توسط اعراب نیز، این پارسها بودند در قالب شعوبیه و سلسله های محلی سامانیان و…برعلیه خلافت عربی به پاخواستند. با حاکمیت ترکان نیز، پارسها نسبت به حکمرانان بی تفاوت شدند چون نه قدرت شورش بر علیه آن را داشتند و نه سهمی از قدرت.
انقلاب مشروطه– که پایین تر شباهت ساختاری متن آن را با شورش کوروش خواهیم گفت- برخلاف نظر دکتر کاتوزیان، شورش ملت بر علیه دولت نبود«طغیان عصیان بخشی از جامعه بر علیه بخش دیگر نبود، عصیان جامعه یا ملت بر ضد دولت بود»(همان: ۲٣). بلکه شورشی شهری و روشنفکری پارسها یا پارسگرایان، بر علیه حاکمیت دولت ترکهای قاجار بود. این بار دولت غیرپارس، و ملت/قوم شورشی، پارسهای محروم از قدرت بودند. اگرچه درمشروطه تضاد ملت با دولت بود«مجلس را خانه ملت در مقابل دولت..» اما این تضاد نه همیشگی و نه با ذات دولت و نه مجلس ملت بود بلکه چون روشنفکران پارسگرا در دولت سهمی نداشتند و مجلس خانهی روشنفکران فارس محور شده بود، آن را در مقابل دولت قاجار، خانهی ملت، تعریف می کردند چون دولت حاکم و موجود، دولتی فارسی یا در خدمت احیای آرمانها و عظمت فارسها نبود به همین دلیل، مجلس نخبگان پارسگرا، خانهی ملت تعریف می شود که لزوماً خانهی ملت نبود. که با تکیه بر ملت(مجلس)سعی در احیای عظمت باستانی پارس و نفی حاکمیت ترک داشتند که با شکست و تعطیلی مجلس و مهمتر از همه عدم قدرت مجلس/ملت، همان نخبه گرایان ملت گرای ضد دولت، با حمایت و مشارکت از دولت رضاشاه، از حمایت از ملت در مقابل دولت، به حمایت از دولت پارسی در مقابل ملت غیرفارسی پرداختند این بار دولت نماد ترقی و عظمت و پیشرفت و، ملت نماد عقب ماندگی و تفرقه شد که مبارزهی با دولت به مبارزه ملت برگردانده شد. کاتوزیان به عنوان یک تحلیلگر، باید گفتار نخبگان و روشنفکران را در قالب بافت سیاسی/اجتماعی آن زمان تحلیل کند نه اینکه بافت سیاسی/اجتماعی را از نگاه نخبگان و متن روشنفکران. این رویکرد بیشتر در قالب نظریه چرخش یا عدم چرخش نخبگان پاره تو و یا بسیج سیاسی چارلز تیلی قابل توصیف است نه تضاد دولت و ملت. نخبگان هروقت در رأس قدرت هستند، از اعلی حضرت و دولت عالیه و شاه، میهن، ملت می گویند و هرزمان که اپوزسیون و از قدرت سهمی ندارند، از صدای ملت و ملت ایران و توده مردم و…. چه مجمع آدمیت ملکم خان «برای فاصله گیری از حیوانیت و ورود به سلک آدمیت و ترقی ملک به جماعت ما، آدمیت بپیوندید»(قانون در کاشی،۷۶). و چه روزنامه سیاست حزب توده«ملت ایران تشنه اصلاحات اساسی است ای ملت ایران برای رهایی همیشگی آزادی از خطر ارتجاع، دور حزب توده جمع شوید وگرنه در صف دشمنان آزادی هستید…۹۵ درصد تودهی مستحق و محروم از قدرت»(روزنامه سیاست در کاشی، ۱۵۹-۱۶۰)، برنامه های خود را از زبان ملت بیان می کنند چون از قدرت سهمی ندارند با ابزار قرار دادن و بسیج ملت، سعی در مقابله با دولت(تضاد ملت با دولت)، در عین حال تصاحب آن به نفع خود دارند«خواست به دست گرفتن قدرت درتمامی متن (روزنامه سیاست حزب توده) به خوبی آشکار است…و دموکراسی برای حزب توده هم چون راهی برای رسیدن به قدرت است»(همان:۱۶٣-۱۶۴). همان دوم خردادیهایی که جناب کاتوزیان به آن نظر مثبت و امکانیت گذار از تضاد دولت با ملت را در آن می دید، خط امامیهای طرفدار استبداد ولی فقیه بودند که از قدرت محروم شده بودند که در ۷۶ برای بسیج مردم از صدای ملت، مردم ایران، جامعهی مدنی ندا سر می دادند.
همچنین برخلاف نظر ایشان که آن را بر ضد نفس نظام استبدادی می داند«این انقلاب طغیانی بود از خیل طغیانهای تاریخ ایران بر ضد دولت استبدادی…اما یک تفاوت مهم و مشخص با قیامهای قبلی داشت…که نه فقط بر علیه حکومت اسبتدادی موجود، بلکه بر ضد نفس نظام استبدادی بود و خواسته اش قانون»(۷۴) مشروطه شورش بر علیه نفس استبداد نبود بلکه منظور استبداد قاجاریه بود و درک آنها از قانون و مشروطه همان احیای شاهنشاهی و امپراتوری است«کونیروی کیخسرو و صولت داریوشی»(روح القدوس، ۱٣۲۶، ش۱۷) در متنهای مشروطه چون قانون و روح القدوس، پادشاه همچنان نقش کانونی دارد(کاشی،۱٣٨۴: ۹۲). قدرت همچنان ایده ای طبیعی و اصل سامان قدرت، محل پرسش و نقد نیست(همان) برخلاف نظر دکتر کاتوزیان، درک آنها از مشروطیت، آزادی منفی به معنای مدنظر ایزیا برلین نیست«درک آنها از آزادی و برداشت آنها از قانون به تعبیر برلین منفی بود» بلکه با ایده طبیعی قدرت و الگوی چوپان/رعیت، سعی در احیای الگوی پادشاهی ایران باستان داشتند که، با روایت لیبرالی اصلا سازگار نیست(کاشی، همان:۱۱۹) مشروطیت صورت معقول کسب قدرت و جلال و استقلال سیاسی است در متنهای مشروطه چون قانون و روح القدوس، پادشاه همچنان چوپان است و رعیت گوسفند(کاشی، همان: ۱۱٨). مشکل مشروطه طلبان نه ذات استبداد، بلکه استبداد ترکها و ناتوانی آنها از استقلال سیاسی و حفظ سرزمینهای تسخیر شده ایرانی است. همان پارسهایی که با شعار دموکراسی و آزادی به مبارزه با دولت ترکها رفتند« شورش بر دولت استبدادی این بار به اسم ازادی و قانون و….انجام گرفت »(کاتوزیان،۱٣۷۹ :۱۵ )، همانها از استبداد دولتی رضاشاه پارسگرا حمایت کردند. «پس از انقلاب مشروطه هجده تن از زعمای حزب دموکرات به پیشنهاد محمد تقی بهار تصمیم به ایجاد حزبی ملی گرفتند، تا بدنهی اصلی دولت فاضل قدرتمند را تشکیل دهند….(آصف،۱٣٨۴ :۱۴۵). دولتی منظور بود نظیر دولتی که به دست اتاتورک ها و بعدها در المان به دست نازی ها به وجود امد(بهار،۱٣۷۱: ۲۷). بنابراین، مشروطه نه مقابله با ذات استبداد، بلکه نفی استبداد غیرفارس، و احیای استبداد قومی پارس بر سایر قومیتها بود.
دولت مدرن رضاشاهی، نه دولتی بدون پایگاه اجتماعی و ماوراء جامعه، بلکه متکی بر حمایتهای بخش بزرگی از جامعه و فارس نشینان و فارسگرایان بود «رضاشاه ناسیونالیستی فارس محور بود. رضاخان از ایدئولوژی اریایی و فارس محوری که در میان ایرانیان متجدد نفوذ پیدا کرده بود، الهام می گرفت این ایدئولوژی را روشنفکران جوان به او اموختند… تجدد تمرکز و سکولاریسم را نخبگان ناسیونالیست فارس محور پایه گذاشته بودند(کاتوزیان،۱٣۹۲: ۲۲۲). که به مبارزه با زبانهای دیگر، تبعیض اقتصادی و اجتماعی علیه استانهای غیر فارسی زبان و، یورش نظامی بر علیه انان بود(کاتوزیان،۱٣۷۹: ۴٣٣). یعنی همان شورش پارسهای طرفدار دموکراسی و آزادی بر علیه دولت ترکی، از دسپوتیسم رضاشاهی حمایت کردند. شورش بر علیه قاجاریه ترک، نه شورش ملت بر علیه دولت،یا شورش بر علیه نفس استبداد، بلکه شورش فارس گرایان و علماء با پیروانشان، اتفاقا برای احیای آگاهانه استبداد دیرین پارسی«کو نیروی کیخسرو و صولت داریوش» بود. شورشهای بعد از مشروطه هم، شورش اقوام غیرفارس(سمکوی کرد، خزعل عرب و..) بر علیه سلطه قوم پارس بود، نه شورش آحاد ملت بر علیه دولت، چون مشروطه تجلی ناسیونالیسم فارسی/ایرانی بود. همانطور که خود مشروطه شورش فارس بر علیه غیرفارس بود.
اما با حاکمیت پارسها و تکوین دولت مدرن، تضاد دولت و ملت از بین نرفت اگر قبلا تضاد قوم/ملت پارس با دولت ترکی بود، اینبار تضاد اقوام غیرپارس بر علیه دولت پارسی بود. مانند شورشهای قومی کردستان، آذربایجان، عربستان/خوزستان و جنگل. چون اساساً تکوین دولت مدرن برای غلبه بر شورشهای قومی، کرد(سمکو)، عرب(خزعل)، ترک(خیابانی) و…شکل گرفته بود. «همین خطر وقوع جنگ داخلی و تجزیهی کشور بود که بیش از هر عامل دیگری سرانجام منجر به کودتای ۱۹۲۱/۱۲۹۹ شد»(کاتوزیان،۱٣٨۰ :٣۰). بعد از سرکوب قومیتها توسط دولت تک-قومیتی پارس، و حفظ سلطه با قدرت نظامی و ایدئولوژی فرهنگی ناسیونالیسم، دولتی قومی که فاقد پایگاه در میان دیگر اقوام بود، شکل گرفت که بعد از عزل رضاشاه، همانند خلاء قدرت بعد از خروج کمبوجیه، دوباره اقوام غیرفارس به عصیان بر علیه دولت پارس به پا خواستند نمونهی آن جموری مهاباد کردستان و جمهوری آذربایجان توسط پیشه وری بود. که جز با سلطه دولت پارسی و قدرت نظامی، حاکمیت پارسی، ایجاد نشد. بعد از خلاء قدرت پس از انقلاب ۵۷ نیز، برخلاف نظر کاتوزیان، نه تنها با شورش ملت بر علیه دولت مواجه نیستیم بلکه با حمایت گسترده بخشی از ملت از دولت مواجه هستیم و شورشهای علیه نظام سیاسی جمهوری اسلامی، نه شورش کور ملت علیه دولت، بلکه شورش بخشی از جامعه قومی غیرفارس همانند کردها، بر علیه حاکمیت متمرکز فارسی/شیعی بود که جز با سرکوب مهار نشد. اینکه در انقلاب مشروطه یا در انقلاب اسلامی اقوام دیگری نیز مشارکت کرده باشند، مشارکت به معنای واقعی کلمه نبوده است بلکه بسیج سیاسی آنان با شعارهای زیبای نخبگان شورشی بوده است. در انقلاب مشروطه روشنفکران پارس قبل از دست یابی به قدرت، از رونق و شکوفایی و آزادی اقوام و قبایل و…دفاع می کردند به این دلیل شاید گروهایی از اقوام دیگر به آن پیوسته باشند در انقلاب اسلامی نیز از احقاق حقوق اقوام و اقلیتها گفته می شد که گروهای قومی دیگر در آن بسیج شدند که این نه تضاد ملت بر علیه دولت، بلکه مشارکت دیگر اقوام در آن، شورش اقوام بی دولت، حال به شکل نااگاهانه و بسیج شده، بر علیه دولت تک قومیتی با ایدئولوژی متفاوت است.
تکرار می کنیم که دولت نه فاقد پایگاه اجتماعی بوده است و نه تضاد دولت با ملت، دولت دارای پایگاه اجتماعی قومی و ملت شورشی هم اقوام بی دولت هستند که گاهی مبارزهی قومی در قالب مبارزهی مذهبی تبلور می یابد. مانند جنگ اهورا با اهریمن قدیم و جنگ شیعه و سنی جدید که پایگاه هردو مذهب قومگرایی است. موضعفهای متفاوت فکری قوم حاکم مانند مذهبی، ملی، کمونیستی و… در تقابل با شورش اقوام ضد فارس، رنگ باخته و یک صدا برعلیه به اصطلاح تجزیه طلبی متحد می شوند. یعنی زیربنای موضعهای فکری آنها تعیّن قومی است.
همانطور که اشاره کردیم کاتوزیان، از سویی برخلاف شورشهای گذشته، نهضت مشروطیت را متفاوت می داند چون برعلیه نفس استبداد و برای آزادی بود«برضد نفس نظام استبدادی و خواسته اش ازادی و قانون» از سوی دیگر، تحولات نهضت مشروطه را احیای همان رویدادهای گذشته می داند:«ویژگی خاص این دوره، خصوصیات ظاهراً مدرن این رویدادها، ریشه در سنتهای دیرینه دارند»(کاتوزیان،۱٣۷۹: ۱۴). همچنین وی انقلاب مشروطه را به نام مفاهیم جدید، تکرار الگوی قدیم میداند:«شورش بر دولت استبدادی، این بار به اسم آزادی و قانون انجام گرفت. این دوره نیز همان الگوی سنتی تغییرات تاریخی ایران،…. و احیای رژیم قدیم به خاطر وطن و تجدد»(همان: ۱۵). مخیلهی سیاسی ایرانیان را قویتر از آن میداند که با مفاهیم مدرن از پای دربیاید:«تجارت سنتی جامعه نیرومندتر از آراء و برنامههای سیاسی نوپا از کار درآمد»(همان:۲). مایلم به نکتهای ظریف که پارادوکسی آشکار در همین مطالب ذکر شده است، اشارهای داشته باشم. در جایی اشاره می کند که احیای رژیم قدیم به خاطر وطن و تجدد، در ادامه اشاره می کند که سنت قدیم نیرومندتر از افکار جدید. یعنی فرض کاتوزیان این است که نیت و قصد روشنفکران وارد کردن و تحقق مفاهیم جدید بود، اما سنت قوی، اجازه این امر را نداد. در حالی که بحث فراتر از ممانعت سنت قدیم است. تضادی بین خواست روشنفکران و احیای سنت قدیم نبود. یعنی این صرفاً سنت قدیم نبود که مانع از نوآوری جدیدها شد، بلکه این مدرنها بودند که خود آگاهانه، سنت قدیم را احیا کردند. به همین دلیل باید جملهی قبلی وی را وارونه کنیم، تا از این تضاد رها شویم :«احیای رژیم قدیم به خاطر وطن و تجدد»باید بشود به بکارگیری مفاهیم جدید وطن و تجدد، برای احیای رژیم قدیم. این نه سنتی ناخودآگاه یا ممانعت سنت در مقابل نوآوری، بلکه خواست اصلی و آگاهانه روشنفکران، احیای سنت قدیم و عظمت سلطه پارسی است اما با مفاهیم مدرن. احیای سنت قدیم و پادشاهی ایران باستان و احیای عظمت پارس، خواست اصلی روشنفکران مشروطه با شعار آزادی و قانون بود. بنابراین، با نفس نظام استبدادی مشکلی نداشتند. که در ادامه به آن می پردازیم:
برای بررسی اینکه چرا استبداد ایرانی از یک سو، و قیامهای قومی از سویی دیگر، با وجود منطق دنیای جدید، همچنان تداوم یافته است، باید به جای افتادن در دام تقدیر چرخه سرکوب/شورش دکتر کاتوزیان، که در چارچوب پیش فرض نظم اهورایی ایرانی است، ببایست ریشه این تقدیر را در کنش و تفکر پارسی و منطق قومی جامعه سراغ گرفت. برای اینکار مایلم به مقایسه مختصری از منطق و مولفه های عقل قدیم پارسی، با عقل جدید بپردازم، تا ببینیم آیا طبق نظر دکتر کاتوزیان، سنت قدیم مانع از نهادینه شدن مفاهیم جدید شد، یا مفاهیم جدید صرفاً ابزاری برای احیای سنت قدیم بود و راز احیا یا تداوم چرخه استبداد/شورش را، بدون تقلیل آن به مسئله تقدیر، تحلیل کنیم همچنین ایده دیگر جناب کاتوزیان که، انقلاب مشروطه را مبارزه با نفس آزادی می داند، به چالش بکشانیم. البته مقایسه عقل قدیم و جدید پارسی/ایرانی، کار طاقت فرسای است که محدودیت این مقال اجازهی تفصیل آن را نمی دهد. ما در این مختصر در حد نقد نظریات دکتر کاتوزیان قناعت می کنیم و تفصیل آن را در جای دیگری بیان خواهیم کرد.
ما مولفه های منطق عقل قدیم پارسی را در متن سخنرانی کوروش استنباط کردیم که مبتنی بر عقل اقتصادی غارت اکباتان، برای رهایی از فلاکت، حق الهی شاهان، توافق اشراف و سپاهیان با رهبری کوروش برای غارت، حس و عصبیت برتری طلبی پارسی بر مادی که، دولت/امپراتوری و ایدئولوژی/دین، در خدمت غارت و سروری پارس قرار گرفت. بعداً با تثبیت امپراتوری پارس به دست داریوش، چون خود قوم/طبقه حاکم شدند، دال اعظم عقل پارسی، نظم/اشه یا همان عدالت سلسله مراتبی است چون قوم پارس در رأس هرم این سلسله مراتب بودند دفاع از نظم سلطه پارس در مطابقت با نظم کیهانی، نظمی اهورایی و مخالفان سیاسی سلطه قو پارسی، تازش اهریمنی محسوب می شد. یعنی انگزیش و اصل تمدن و عقل سیاسی قدیم پارسی، غارت و فتح است که دین، نظم،اهورامزدا، دولت و دین، در خدمت آن قرار می گیرند. « این نظام(استبدادی) فرهنگ پیش قانونی و پیش سیاسی خودش را یدید می آورد که با گذشت زمان درجامعه ریشه گرفته …و دلایل و توجیهات قوی فرهنگی و ساختاری و روبنایی برای موجودیت خود فراهم می آورد»(کاتوزیان،۱٣٨۴: ۲٨). حال ببینیم منطق عقل جدید پارسی، که بعد از شکست از روسیه و از دست دادن سرزمینها تکوین یافت، تفاوتی کرده است یا بازتولید همان عقل قدیم است؟ فرضیه این است که، چون آگاهانه عقل قدیم پارس، توسط روشنفکران متجدد، بازتولید شد و، منطق آن سلطه قومی پارس بر دیگر اقوام و احیای شاهنشاهی/استبداد است، لاجرم چرخه شورش/سرکوب، نتیجه منطقی آن است زیرا که، در پشت چرخه سرکوب/شورش، سلطه/عصیان قومی است.
اگر منطق و محرک عقل قدیم پارس و انگزیش تشکیل تمدن آن، غارت ثروتها و تسخیر سرزمین دیگران(ماد) بود، نطفهی آگاهی مدرن و مبنای عقل جدید پارسی نیز، حفظ یا بازپس گیری سرزمینهای تسخیر شده(روس) و دست یافتن به ترقی و، حفظ سلطه قومی در دولت مدرن است. ترقی جایگزین غارت می گردد« ملک انوشیروان با همه ترقیات دنیا و با همه کمالات دولت پرور » و حفظ سرزمینهای تسخیر شده، جایگزین تسخیر سرزمینهای جدید می گردد و لازمه تسخیر یا حفظ سرزمین نیز، دولت مقتدر است. پایین تر اشاره خواهیم کرد که منظور از ترقی با مولفه های دموکراسی و قانون، احیای قدرت امپراتوری و عظمت فارسی«کونیروی کیخسرو و صولت دارویش» است. اگر در قدیم دین و اساطیر در خدمت امپراتوری پارسی برای غارت و فتح بود، در عقل جدید نیز، دموکراسی و آزادی و قانون، ابزار دولت فارسی، برای ترقی و حفظ فتوحات گذشته است.
بنابراین غارت و فتح سرزمین و سلطه قومی فارس، مبنای عقل قدیم پارسی و، نگرانی از دست دادن هردو، مبنای تکوین عقل جدید پارسی گشت بخصوص در جنگ با روسیه آگاهی به ضعف و نوستالژی به گذشته پرافتخار تکوین یافت:« ژرفای بحران در وجدان ایرانی به دنبال شکست ایران از روس و این بحران ژرف در وجدان ایرانی و تکوین اگاهی از آن، سپیده دم یا آستانه دوران جدید ایران است(طباطبایی،۱٣٨۴، ۱٣۵). پی بردن ایرانیان به ناتوانی خود در برابر قدرتهای اروپایی از اوایل قرن نوزدهم به ویژه در آستانهی جنگهای ایران و روس آغاز شد»(کاتوزیان،۱٣٨۰: ۵۲). که به فکر مشروطه برای احیای عظمت گذشته افتادند از عوامل عینی مشروطه: «محاصره قدرتهای بزرگ ایران و روس..تجزیه هرات توسط انگلیس و اراضی شمال توسط روسها بود…»(کاشی،۱٣٨۴: ۴۴). برخلاف انقلابهای اروپا که برای آزادی و دموکراسی بود، در انقلاب مشروطه شعار آزادی و دموکراسی، برخلاف نظر کاتوزیان، ادامه هرج و مرج و یا شورش ملت بر علیه دولت« شورش بر دولت استبدادی این بار به اسم ازادی و قانون » نبود، برای مقابله با استبداد هم«مقابله با نفس استبداد» نبود، بلکه برای دست یافتن به قدرت و اقتدار قدیم پارسی، برای بازپس گرفتن سرزمینهای تصرف شده توسط روس و انگلیس و حفظ سلطه پارسی بر دیگر اقوام بود. چون مایه اقتدار اروپا را فناوری و حاکمیت قانون می دانستند(همان:۵۴). همانطور که مبنای تکوین دولت مدرن نیز، حفظ سرزمینهای تسخیر شده و مبارزه با –به اصطلاح- تجزیه طلبی بود. اینکه کاتوزیان انقلاب مشروطه را «قانون و آزادی برای رهایی از قید و بند حکومت استبدادی و بر ضد نفس نظام استبدادی می داند خواسته اش قانون بود» مقرون به صحت نیست چون منظور از استبداد، نه ذات استبداد بلکه استبداد غیرفارسی بر فارس است. همان مدافعان دموکراسی در مقابل حاکمیت ترکی، از دسپوتیسم فارس محور رضاشاهی حمایت کردند. پارسها بعد از خودآگاهی ناشی از شکست در جنگ با روس، در پی احیای عظمت پارس باستان، در قالب مفاهیم جدید برآمدند و مفاهیم مدرن را در مکان ایران قدیم گنجاندند. بنابراین، برخلاف نظر دکتر کاتوزیان، سنت قدیم مانع از نوآوری جدید نشد بلکه خود نوآوران در پی احیای سنت قدیم بودند، اما با مفاهیم جدید. هدف از مشروطه دست یافتن به دولت مقتدر فارس محور بود، بنابراین، دولت مدرن رضاشاهی نه گسست از آن بلکه نتیجه منطقی آن بود. مفاهیم مشروطه و ضد استبدادی، صرفاً خطاب به استبداد ترکان بر علیه پارسها بود، که لیاقت حفظ سرزمینها را نداشت، نه ذات استبداد و، مفاهیم آزادی وقانون، خطاب به آزادی پارسها و قانون سلطه آنهاست:
بعد از خودآگاهی پارسیان/ایرانیان، که نتیجه ی شکست از روسیه و از دست دادن هرات و، به از دست رفتن سرزمینهای تسخیرشده توسط کوروش و پارس قدیم منجر شد، راهکار آنها، احیای عظمت قدرت پارس قدیم«نیروی کیخسرو و صولت دارویش»، اما با مفاهیم جدید بود. ایران جدید با اصلاحات روشنفکرانه دارالسلطنه تبریز، در جنگ با روسیه و، رهبری جهاد علما بر علیه روسیه یا اعتصاب آنان بر علیه استبداد قاجار آغاز شد. که اتحاد این دوگروه نیز، منجر به انقلاب مشروطه شد. اما منطق اصلاحات مورد نظر این دو گروه چه بود؟ «پیش از آغاز دور دوم جنگهای ایران و روس، برخی از علما فتواهایی مبنی بر ضرورت جهاد علیه روسیه صادر کرده بودند شماری از آنان در سلطانیه، اقامتگاه فتحعلی شاه، گرد آمده بودند تا شاه را وادار به جنگ کنند…..ملا احمد نراقی و جمعی از فضلا به اردوگاه امدند و شاه را وادار به جهاد کرد(طباطبایی،۱٣٨۴: ۷۶). همچنین، «خاصتگاه اصلاحات عباس میرزا و اگاهی رجال دارسلطنته تبریز بعد از شکست جنگ ایران و روس بیشتر از ان که مبتنی بر نظریه اصلاحات باشد، ضرورت آن اصلاحات در عمل اداره جنگ احساس شد(همان:۷۷). «قائم مقام مختصات مکان جدید دارالسلطنه تبریز را با تکیه بر منطق جنگ توضیح داد. این عهد فرخنه مهد روز بازار جهاد و جهد است…»(همان:۱۲٣). اگر دقت کنیم مبنای دو گروه رهبر انقلاب مشروطه و منطق اصلاحات و مدرن سازی روشنفکران و احیای شریعت و اصلاحات دینی علماء، جنگ و جهاد است چون هم تنها درک آنها از غرب جنگ و قدرت نظامی آن است و هم عظمت باستانی ایران را ناشی از جنگ و قدرت نظامی می دانند. مقایسه شود با متن سخنرانی کوروش که خطابش به سپاهیان و جنگ برای ثروت و تسخیر سرزمین بود. نتیجه آغاز ایران جدید با منطق جنگ/جهاد، شعار اصلی انقلاب اسلامی، «جنگ، جنگ تا پیروزی»، نیز شد. پس عقل قدیم پارسی هدفش تسخیر و تصرف سرزمین و اموال دیگر اقوام بود، عقل جدید ایرانی نیز هدفش بازپس گرفتن اموال و سرزمینهای تسخیر شده است که منطق هردو جنگ و خشونت است. تاکید بر شریعت و قانون نیز همانند تاکید بر فقه زرتشت در قدیم، ابزاری برای همان منطق جنگ است. جهاد اسلامی علما، همان «با تبرزین بکش»(یسنا٣۱ بند ۱٨)زرتشت است. زیرا درک مشروطه خواهان از انقلاب، یا رهایی از سلطهی استبداد غیرفارسی و سلطه بیگانگان است«مشروطیت با استقلال سیاسی از بیگانگان هم معناست»(کاشی، ۱٣٨۴:۱۱۷) که راه نجات از سلطه بیگانگان، احیای قدرت باستانی ایران است«کونیروی کیخسرو و صولت داریوشی» یا همانطور که کاتوزیان از زبان مستشار الدوله اشاره کرده است، به معنی انظباط نظامی است: «قانون از نظر او چون اصلاح طلبهای وفادار به سلطنت، مترادف بود با نظم و انضباط و نیز مسئولیت در مملکت داری»(کاتوزیان، ۱٣٨۰: ٣۶). چون لازمه فتح یا پس گیری سرزمین، و منطق جنگ و جهاد، نظم و انصباط است. به همین دلیل «هربحثی در باره قدرت سیاسی را اندیشه سیاسی می نامیدند»(طباطبایی،۱٣٨۴: ۵۶۴). همانطور که انقلاب مشروطه نه واقعاً برای آزادی و دموکراسی و رعایت حقوق اقلیتهای قومی/مذهبی، بلکه برای رهایی از حاکمیت غیرفارسی و احیای عظمت پارسی در تسخیر سرزمینها و ترقی بود«ایده دموکراسی مشروطه ایده کنترل و تصاحب قدرت سیاسی است»(کاشی،۱٣٨۴: ٣٨۵)، منطق تکوین دولت مدرن نیز در چارچوب عقل سیاسی پارسی برای حفظ سلطه پارس بر سایر اقوام و تسخیر یا حفظ سرزمین تصرف شده و دست یافتن به ترقی توسط دسپوتیسم است چون همانطور که قبلا اشاره کردیم، دولت مدرن در تقابل با سرکوب جنبشهای قومی و به اصطلاح ترس از تجزیه طلبی بوجود آمد. یعنی هم در انقلاب مشروطه و هم دولت مدرن، هدف تسخیر و یا حفظ سرزمین دیگر اقوام و سلطه قومی پارس بر دیگر اقوام بی دولت بود که منطق هردو نیز جنگ و جهاد و انحصار خشونت در دستان دولت مطلقه پارسی است. بنیاد دولت مدرن ایرانی، بر مبنای ارتش، انحصار خشونت، سرکوب اقوام و قبایل غیرپارسی وایدئولوژی فارس محوری بود. اگر هدف انقلاب مشروطه نفی حاکمیت ترک برغیرفارس و در تقابل با اشغال خارجی و از دست دادن سرزمین در مقابل اجنبیها بود، اگر عامل تشکیل دولت مدرن حفظ سرزمینها و سلطه قوم پارس بر دیگر اقوام بود، در سالهای بعد از عزل رضاشاه و دموکراسی نسبی بعد از ۱٣۲۰، که شورشهای قومی کردستان و اذربایجان همراه با حمایت شوروی بود، اجنبی بیگانه و تجزیه طلبی داخلی، در ذهن ایرانی با هم عجین و انگیزش ایجاد گفتان استقلال خواهی، از مصدق تا انقلاب اسلامی، در مقابل اجنبی و عامل آن، تجزیه طلبی را در ایران موجب شد و در عقل ایرانی هرگونه حق خواهی و اعتراض قومی با عامل اجنبی/امپریالیسم، عجین شد.(در بخش بعدی، نقد احمدی، مفصلتر به آن خواهم پرداخت) بنابراین، کل گفتمانهای ایرانی/پارسی، از زرتشت تا مشروطه و دموکراسی خواهی تا نهضت ملی و انقلاب اسلامی، در تقابل با اجنبی و تجزیه داخلی، یا همان تسخیر و حفظ سرزمین و سلطه پارسی معنا می یابد.
هدف و سوژه اصلی اصلاحات مدرن ایرانی، ترقی بود و درک آنها از ترقی، همان احیای عظمت پارس قدیم و دست یافتن به قدرت جهانی«نیروی کیخسرو و صولت داریوش»(روح القدوس)« ملک انوشیروان با همه ترقیات دنیا و با همه کمالات دولت پرور »(قانون) است برای غارت و فتح، پس ترقی همان غارت، دموکراسی همان زرتشت، روشنفکران همان مغان. به چند مثال اشاره کنیم:
روزنامه قانون که توسط ملکم خان انتشار یافت از آغازگران ایده های نو، چون قانون و دموکراسی و آزادی بود. منطق این متن را می توان با متن سخنرانی کوروش برای تهییج پارسها بر علیه مادها مقایسه کرد. هدف اصلی کوروش از اسم بردن از خدا و برتری پارس و اساطیر، فقط ترغیب پارسیان برای مبارزه با حاکمیت مادها و تسخیر و تاراج اموال و سرزمین آنها، یعنی همان تاراج بود. حال ببینیم هدف قانون از ارائه مفاهیم ازادی و قانون و دموکراسی چیست؟ ایده های اصلی روزنامه قانون دین، دموکراسی و ترقی هستند: «مثلت دین دموکراسی و ترقی، سه ایدهی اصلی روزنامه قانون هستند»(کاشی،۱٣٨۴: ٨۷). دین و دموکراسی جنبهی ترغیبی برای ترقی دارند:«پرهیز روزنامه قانون از عرضه مباحث نظری و مضمونی و عمدتاً عرضه مفاهیم تحریکی و ترغیب کننده است. متن مسبوق به یک افق زمانمند و خوش بین به توسعه متکی بر اراده عمومی است…دموکراسی گفتار برانگیزاننده جمع و گروه کثیر است برای یک اراده همگانی برای ترقی…»(همان:٨۶-٨۷). ترقی ، همان تاراج کوروش است. کوروش نیز افقی خوش بین را منوط به پذیرش رهبری وی و غارت اکباتان کرده بود و گزیشن الهی وی و استناد به خدا و دین، برای ترغیب پارس بر علیه ماد بود. همانند دموکراسی خواهی روزنامه قانون که گفتار برانگیزنده، برای ترقی است«روح حاکم بر گفتار دموکراسی دوره مشروطه ایده کانونی ترقی و پیشرفت است»(کاشی، همان: ٣٨۴). همانطور که افق خوش بین پارسها منوط به پذیرش رهبری کوروش است، افق خوش بین ترقی روزنامه قانون نیز، منوط به پذیرش اصول آدمیت ملکم است:« …ترقیات بشری مسبوق به پذیرش اصول ادمیت است..»(همان:۷۷). توافق اشراف با کوروش نیز، همان توافق حکمای روزنامه قانون است «اگر قانون و عدالت خواهیم حکما با هم اتفاق نمائیم»(همان:۵۵).
در متن قانون و اصول آدمیت ملکم، «دموکراسی تحت استیلای ناسازه هایی است….ناسازه میان دو نظم گفتمانی ترقی و اسلام جریان دارد دو نظم:..دموکراسی تابع گفتار دین که با مفهوم تعالی(متافیزیک شده ترقی، قادری) کسب معنا می کند و دموکراسی تابع گفتار ترقی که با تولید نیرو برای توسعه در جهان معنی دارد…جوهر گفتار دموکراسی، دو ایده دین و ترقی است که به مثابه دو جوهر ستیزنده در متن به نحوی ناسازگار حضور دارند .گاهی ترقی به مدد ایده دین، بومی شدن را جستجو می کند و گاهی ایده دین با مدد ایده ترقی، جهان بومی را دربردارنده و متضمن جهان توسعه یافته امروزی قلمداد می کند»(همان:۹۲). در این گفتار دکتر کاشی به زیبایی؛ اولاً که، دموکراسی را تابع گفتار دین، درثانی دین را همان بومی شدن ترقی توصیف کرده است. بنابراین، «ترقی و توسعه در کانون، دین و دموکراسی در پرتو آن است»(همان: ٨۹). پس همانند عقل قدیم پارسی که دین و اساطیر و فیض الهی و…در خدمت تاراج و سلطه قوم پارسی است در عقل جدید پارسی نیز، دین، دموکراسی، آزادی و قانون در خدمت ترقی که، همان تاراج و احیای عظمت قوم پارس است، می باشد. چون دین هم «تعالی این دنیا» است. دین همراه با رهبری جهاد علما بر علیه روسیه برای حفظ سرزمین، احیا شد. «نسبت میان دموکراسی و دین در متن با وساطت مفهوم کانونی دیگر برقرار شده است در متن قانون، دموکراسی و دین در کانون قرار ندارد……مفهوم مرکزی، رستگاری و ترقی..تلاش جمعی برای رستگاری….تلاش برای رستگاری و ترقی ملک، ایده اصلی متن است(همان:٨۵). متن بر محور ایده ترقی و پیشرفت استوار است(همان:٨۶). دین و دموکراسی در این متن… برانگیختن اتفاق و عمل جمعی، جهت رشد، توسعه و ترقی است(همان). ترقی هم همان احیای سلطه قومی پارس و پادشاهی تاراجگر امثال انوشیروان(در آنزمان کوروش ناشناخته بود) است:«… در ملک انوشیروان با همه ترقیات دنیا و با همه کمالات دولت پرور…»(قانون در کاشی، همان:۵٣). «انوشیروان، اسم دیوان خراج را که مبتنی بر غارت اموال کشاورزان و بی چیزان، برای اشرافیت پارسی بود را، دیوان عدل نامید.(کریستن سن،۱٣۷٨ :۱۱). به همین دلیل دکتر کاشی به درستی زمان و افق گفتار مشروطه را، نه تنها کشورهای غربی می داند(درک از غرب هم فقط قدرت نظامی آن بود)، بلکه بازگشت آب رفته از جوی و احیای سوابق ایرانی توصیف می کند(همان: ٣٨۶). «یاد شکوه و عظمت از دست رفته ی ایران باستان که در ارتباط با مفهوم پیشرفت و ترقی فهم می شود…دموکراسی تجدید کننده ی عظمتی بود که ایرانیان، زمانی از آن برخوردار بودند»(همان:۱۶۱).
یکی دیگر از متنهای اصلی آغازگر مشروطه و آگاهی نوین ایرانی، روزنامه روح القدوس است. با توجه به متن روح القدوس، مشروطه برخلاف استبداد سیاسی، موجبات افزونی قدرت خواهد بود: «..کدام پادشاه مشروطه به وسیله مشروطیت به اعلی درجه شاهنشاهی و امپراتوری نرسید ایا به غیر از وسیله مشروطیت امپراتور ژاپن بر امپراتور مستبد روس غالب شد یا بجز فایده مشروطیت دولت انگلیس اباد شد….»(روح القدوس در کاشی، همان:۱۱۶). بنابراین، هدف از مشروطیت نه آزادی و دموکراسی بلکه احیای پادشاهی و غارت و کشورگشایی یا همان ترقی است. منظور روح القدوس از مشروطه و دموکراسی، احیای عظمت قوم پارس است:« ای ملت شش هزاره ساله….در تمام تواریخ عالم برشادت و شجاعت توصیف شده اید…..شجاعت نیاکان شما در ایفای وظایف خود یکی جهاد و مدافعه از وطن از فرائض مذهبی است…کونیروی کیخسروی و صولت داریوشی…»(روح القدوس شماره ۱۷ ۱٣۲۶، در کاشی، همان: ۱۱۵). «مشروطیت صورت معقول کسب قدرت که، با موقعیت شبانی سازگار است و هم توضیح دهنده الگوی تاریخی پادشاه عادل و دادگر در ایران است هم موجه کننده استقلال سیاسی از بیگانگان»(همان:۱۱۹). « مشروطیت مسبوق به همان صورت مرسوم سلطنت است»(همان:۱۱٨).
بنابراین، برخلاف نظر دکتر کاتوزیان، انقلاب مشروطه نه شورش ملت علیه دولت، به قصد هرج و مرج است و نه روشنفکران در پی ایده های مدرن هستند که، سنت قدیم اجازه آن را ندهد و، نه شورش برای قانون و آزادی و نفی نفس استبداد است، بلکه نفی استبداد قاجار ترک برای احیای استبداد و سلطهی قومی پارس و شورش آگاهانه قوم پارس بر علیه حاکمیت ترک است.«شاه بوظیفه شبانی خود عمل کند شاه برای چوپانی رعیت است…مانند شاپور ذوالاکتاف و دیگر سلاطین…»(روح القدوس در کاشی:۱۰٨). متن روح القدوس که مشروطیت را رعایت حال گله چوپان توسط شبان شاه می داند اشاره کرده است که تا زمان فتحعلی شاه رعایت شده است«این شیوه مرضیه، رعایت مال و جان رعیت توسط شبان، وجههی همت تمام سلاطین بود تا عهد سلطنت فتحعلی شاه و محمد شاه». یعنی منظور از مشروطیت، همان اقتدار شاهانه و حفظ سرزمین است چون این «شیوه مرضیه»بعد از ناصرالدین شاه از بین رفت که «دورن ناصرالدین شاه ورق برگشت ستاره بدبختی ملت طالع شد…اموال ملت بغارت شد…..ایران هرسال و ماه قطعه ای از خاکش قسمت دیگران و نفوسش طعمه گرگان شد….کدام پادشاه مشروطه باعلی درجه شاهنشاهی وامپراطوری نرسید بغیر از وسیله مشروطیت ژاپن بر روس غالب شد..»(همان:۱۰۹). روشن است که منظور از مشروطیت برخلاف نظر دکتر کاتوزیان نه مبارزه با نفی استبداد، بلکه نفی استبداد ترکان که ملت را به غارت و سرزمینها را از دست دادند و احیای «شاهنشاهی و امپراطوری» که اوج قدرت و اقتدار باشد همانند کیخسرو و داریوش:«کونیروی کیخسرو و صولت دارویش»(همان). الگوی کلامی روح القدوس ناظر به ساقط کردن نظم مسلط سیاسی و الگوی جانشین نظام پادشاهی مثبت و پرجلالت است(کاشی، همان:۱۱۴).«کجاست سطوت فریدونی و قدرت فریبرزی».که دین/شرع، مشروطه و ازادی هم، ابزار احیای آگاهانهی عظمت و غارت پارسی، به اسم ترقی است. شرع و دموکراسی، ابزار جهاد/جنگ، برای تسخیر و بازپس گرفتن سرزمینهای تسخیر شده است که نتیجه منطقی تاکید بر شرع که «دموکراسی هم چون اجرای تعالیم شرع معرفی شده»، «چنان نیست که ما قانون نداریم …قوانین اسلامی داریم… »(قانون در کاشی، ۵۴)، احیای منطق جنگ با جهاد، حفظ سرزمین از روس و انگلیس، حفظ سرزمین از تجزیه اقوام، صدور اسلام و آزادی قدس است.
همچنین، همانطور که مبنای تشکیل اگاهی قدیم پارسی به رهبری کوروش صاحب فره ایزدی، اقتصادی و غارت ثروت بود، مبنای تشکیل اگاهی مدرن ایرانی نیز اقتصادی(تنباکو و گرانی قند)، به رهبری علمای صاحب ولایت فقیه بود.«قیام تنباکو انگیزه های اقتصادی روشنی داست و نخستین جنبش سیاسی ازنوع خود در تاریخ ایران به شمار می آید»(کاتوزیان، ۱٣٨۴: ۴٣). قیام تنباکو اولین جنبش مدرن و مردمی ایران است که کاملا انگیزه های اقتصادی داشت و رهبری آن را علما و مشروعیت الهی علما(مشروعیت الهی کوروش) بر عهده داشتند که مقدمه تشکیل مشروطه بود« مشروطه از حیث ساختار و عوامل اصلی بسیج کننده و گروه های اجتماعی شرکت جسته در انقلاب، کم و بیش با جنبش تنباکو مشابه است»(کاشی، همان۹۴). چون آغاز جنبش مشروطه نیز اقتصادی بود همه چیز از گران شدن قیمت قند اغاز شد(همان). قیام تنباکو نتیجه خودآگاهی ایرانیان از ناتوانی خود در مقابل دیگران در نتیجه جنگ ایران و روس بود و قیام در حکم تمرین موفقیت امیزی برای انقلاب مشروطه بود(کاتوزیان، همان: ۵٣). بنابراین اگاهی نوین ایرانی مانند قدیم ان، اقتصادی برای ترقی و عظمت قومی پارس است که مفاهیم مدرن و الفاظ شریعت را برای وجه ی آن به کار می برند. ارزشهای ایرانی، ارزشهای بقاء و اقتصادی با منطق جنگ و سلطه است که با ارزشهای دموکراسی ناسازگار است. ارزشهای دموکراسی به قول اینگلهارت، مبتنی بر ارزشهای ابراز وجود و آزادی است نه بقاء.مشروطه که با انگیزه های اقتصاد، جنگ/جهاد، احیای قدرت پارسی و منطق غارت آغاز شد، شکست نخورد در دولت مدرن فارس محور رضاشاهی، سرکوب قومیتها، راه قدس از کربلا و…تداوم یافت.
در نهایت انقلاب مشروطه که سعی در احیای عظمت و مبارزه با سلطه خارجی را داشت، به طور موقت عملاً ناکام ماند و نه تنها دست خارجی کوتاه نشد بلکه تجزیه داخلی(نظم اهورایی/پارسی) نیز به آن اضافه شد. به همین دلیل تمامی روشنفکران فارسگرا، به حمایت از ارادهی آهنین رضاشاه روی آوردند. اما رضاشاه اگر در راستای اهداف مشروطه برای ترقی و احیای عظمت پارسی بود، اما در یک چیز، گسست از آن بود و همین گسست، باعث نفی و انقلاب بر علیه نظامش گشت. یکی از اهداف انقلاب مشروطه، تدوین قانون بر مبنای شریعت بود(طباطبایی،۱٣٨۴: ۱۲۴).تبدیل قانون شرع به نظام حقوق جدید(همان:۱۲۵). اما نظام سلطنت بی اهمیت به قانون شرع، و با نفی متشرعان، باعث نفی خود و نظامش از سوی متشرعان و وقوع انقلاب اسلامی گشت. تدوین نظام قانون بر مبنای حقوق شرع، تجربه انقلاب مشروطیت بود(همان: ۱۲۹). رهبری جنبشهای جدید ایرانی مانند تنباکو و مشروطه و جنگ علیه روسیه را علما رهبری کردند که به طور ناخوداگاه، اگاهی قدیم ایرانی چون فره ایزدی درمخیله انان، به نام ولایت فقیه حضور داشت. ایران قدیم نیز بر مبنای اتحاد دین و دولت برای غارت بود دولت می گشود و دین به ان مشروعیت می داد. بنابراین، سلطنت رضاشاه با تمامی ادعاهای احیای ایران قدیم، عارضه وگسستی از منطق عقل سیاسی پارسی بود. در عین حال جمهوری اسلامی، با تمام ادعاهایش مبنی بر نفی ایران قدیم و سنت شاهنشاهی، به شکل بسیار کاملتر از سلطنت رضاشاهی، احیای نظام قدیم با واسطه مشروطیت، است. فره ایزدی به ولایت فقیه. نیزه های پارسی را تا دوردستها بردم داریوش، به راه قدس از کربلای خمینی تبدیل می شود. یعنی اتحاد دین و دولت، که منطق همیشگی عقل پارسی است، به شکل کاملتری درجمهوری اسلامی بازتولید گشت که، هدف از اتحاد دین ودولت، غارت/ترقی است که با مشروعیت دین( با تبرزین بکش، عامل اهریمن، صدور انقلاب، راه قدس، اتحاد اسلام عامل امپریالیسم) و قدرت نظامی دولت(سپاه) سعی در غارت کل خاورمیانه و احیای سلطه پارس/ایران قدیم داشت.
با توصیفاتی که به طور مختصر در بالا اشاره کردیم کاتوزیان که تمامی این رویدادها را نتیجه تضاد دولت و ملت و سرکوب و شورش می داند، اگر نه جسورانه، اما به نظر ساده دلانه می آید. هم انقلاب مشروطه هم تکوین دولت مدرن و هم تشکیل انقلاب اسلامی را، شورش وهرج ومرج بر علیه استبداد دانستن، مصادره به مطلوب کردن و تحمیل الگوی نظری خویش بر تحولات جدید است. اینکه نتیجه در نهایت چرخه استبداد/هرج و مرج است درست، اما منطق و انگزیشی پشت سر این تحولات، منطق قومی/مذهبی است. چرخه استبداد/شورش به خاطر همان دولتهای تک قومیتی واقوام بی دولت است یعنی ناشی از منطق قومی است نه بی منطقی. کلنگی بودن جامعه به این دلیل است که، منطق عقل پارسی را نه سایر اقوام می پذیرند و نه اینکه اقوام بی دولت، اینقدر قدرت دارند که جدا شوند و نه قوم پارس برابری با دیگراقوام را می پذیرد. بنابراین، تقدیر ایران زمین یا استبداد است یا هرج و مرج، اما دلیل آن نه طبیعت و نه دولت ماوراءجامعه، بلکه سلطهی قومی حاکم و مقاومت اقوام غیرحاکم است همچنین تضاد کل جامعه بر علیه دولت فاقد پشتوانه نیست، بلکه تضاد اقوام بی دولت با قوم حاکم بر دولت است.
در نهایت به نکته قابل تأملی در دکتر کاتوزیان باید اشاره کرد که به درستی و برخلاف طباطبایی، تن به توهمات اندیشه های مشروطه طلبان، در جای دادن مفاهیم مدرن در مکان قدیم ایران نداده است و آن را همیشه استبدادی و، نتیجه مهمتری که ، برخلاف طباطبایی گرفته است ، انحطاط را ناشی از رشد قدرتهای اروپایی دانسته است نه ضعف داخلی«ناصرالدین شاه زمین تا آسمان با سلطان حسین تفاوت داشت او متکی به نفس و شخصیت مقتدری داشت…پس انحطاط دولت قاجار بیشتر ناشی از رشد صنایع و امپراتوریهای اروپایی بود تا ضعفی غیر عادی در شخصیت او»(کاتوزیان، ۱٣٨۴: ۴٣).چون در نظام استبدادی تاریخ ایران همه چیز بستگی به شخصیت فرمانروا داشت(همان:۱٣) همانطور که در بخش قبلی در نقد نظریه انحطاط دکتر طباطبایی اشاره کردیم، صفویان و حتی رژیمهای بعد از مشروطه، نه انحطاط بلکه احیا و بازتولید نظامهای شاهنشاهی قدیم ایران هستند. دلیل ضعف، نه زوال داخلی بلکه تغییر منطق نظام بین الملل است اگر قدرتهای منطقه ای و نظام بین الملل نبودند، چه در دوره صفویان و چه ژاندارم منطقه پهلوی و چه صدور انقلاب و راه قدس از کربلای اسلامی، کل خاورمیانه را تسخیر و به اصطلاح عظمت ایران قدیم را احیا می کردند همین الان اگر نظام بین الملل اجازه می داد، سردار قاسم سلیمانی کل منطقه را تسخیر می کرد و به جای کوروش کبیر می گفتند قاسم کبیر که، با پشت سرگذاشتن طریف، مرد سال ایران نیز شد. این زوال، نه تحولی درونی بلکه ناشی از تغییر منطق نظام بین الملل است که به فارس تازیها اجازه نمی دهد. امروز اگر داریوش وکوروش نیز بودند با توجه به قدرتهای بین المللی و فرهنگ حقوق بشری، توان غارت و تصرفات قدیم را نداشتند. شکوفایی و انحطاطی که طباطبایی به آن اشاره دارد به قول کاتوزیان «بستگی به شخصیت فرمانروا داشت و این مهمترین نکته در توضیح نوسانهای بزرگ و سریع درحیات جامعه و سرنوشت کشور است برای مثال امپراتوری هخامنشی بعد از داریوش اول، ساسانی پس از خسرو اول، غزنویان بعد از سلطان محمود و یا شاید مسعود، سلجوقیان بعد از ملکشاه، صفویه پس از شاه عباس اول، قاجاریه پس از ناصرالدین شاه و….از این جهت ایران جامعه کوتاه مدت است »(همان:۱٣-۱۴). در واقع از متن بالا مشهود است که دکتر کاتوزیان به درستی تفاوتی ما بین نظام هخامنشیان – که مکان رویاپردازی روشنفکران ایرانی شده است- با نظام قاجاریه و ترکان نمی بیند- که مکان انحطاط و استبداد فرض می شود- و بازهم به درستی کل نظریه انحطاط دکتر طباطبایی را به سخره گرفته است. اگر عظمتی در گذشته بوده است به شخصیت و ارادهی شخصی فرمانروا بستگی داشته است که، اندیشه ایرانشهری نیز با زبان فارسی، همان مدح و ستایش فرمانروایان قدرتمند کشورگشا بوده است که البته برخلاف نظر دکتر کاتوزیان که، زبان فارسی را نماد ایرانیت وسیع می داند«ایرانیت وسیع در ادبیات کهن فارسی موجود است»، زبان فارسی همانند خود ایرانیت و اندیشه ایرانشهری«فرهنگ پیش قانونی و پیش سیاسی»، ایدئولوژی مدح و ستایش سلطه شاهان پارس و حامل خاطرهی سلطه پارس مهاجم بر اقوام مغلوب بومی است که در بخش قبلی اشاره کردیم و نیازی به تکرار ان نیست.
- بەشداری سەرژمێری نەکەن تاماددەی ١٤٠ جێ بەجێ نەکرێت - 11/17/2024
- ئایدیالۆژیای وۆک: توێكاریی وۆكیزم - 11/13/2024
- هەڵبژاردنه پووچەڵەکەی باشوور - 10/26/2024