اسلام: از قریش(صحابه) تا بعث(داعش)
د. ذکریا(هیرش)قادری
چکیده:
اسلام دینی جهانی و حضرت محمد(ص) فرستادۀ الهی است. اما این دینجهانی و پیامبر روحانی، برای تحقق وعدههایالهی، بر روی زمین آمدهبود. ناگزیر پای در زمین عرب/قریش داشت. ظهور اسلام/پیامبر، در ارتباط با قبیلۀ قریش، و تبدیل دعوتِ اسلامی به دولت قریشی، تقدیر اسلام را در پیوند با عربیسم رقم زد، نتیجۀ امروزی این تقدیر، زایش اسلامگرایی افراطی داعش، از دل ناسیونالیسم عربی حزب بعث است. عصبیت/ناسیونالیسم عربی، از قبیلۀ قریش، تا حزب بعث، از بدو تولد، تا داعش امروزی، زیربنای اسلام، و اسلام، هم انگیزش، و هم استراتژی برتری و ابزار هژمونیک، آن است. دیالکتیک عقل اقتصادی/زیستی قریش/عرب و وحی مقدس الهی، در عقلسیاسی خلافت مقدس، تبلور، و نهادینه شد. خلافت/دولت اسلامی، مشروعیتی الهی و برگرفته از متن قرآن که، وظیفۀ دفاع از شریعت و گسترش دین اسلام، برای هدایت جهانیان به سعادت را داشت اما زیربنا و نیروی محرک گسترش خلافت/اسلام، عقل اقتصادی/غریزی قبایل عرب و عصبیت قریش بود که در پرتو وحی الهی و رهبری حضرت محمد(ص)، به تدوین عقلسیاسی اسلام انجامید. عقل اقتصادی/غریزی قبایل عرب شامل: شجاعت/جنگاوری، غارت/تجاوز، انرژیجنسی/زن، و عصبیت قریش، سروری و اشرافیت بود. پیامبر با مفاهیم قرآنی غنیمت/زکات، جهاد، جزیه، کنیز/چندهمسری، عرف قبایل عرب را امضای اسلامی کرد و اشرافیت دینی صحابه را به جای اشرافیت خونی قریش، و متن مقدس/الهی قرآن را جایگزین شعر جاهلیت و امت واحد اسلامی را بر پراکندگی قبایل قالب کرد. پیامبر با حلال اعلام کردن خون دشمنان خدا(قاتلو…) و اموال (غنیمت) و سلطۀ اسلام بر کفر(جاهدو…اطیعو…)، عقل اقتصادی/غریزی و عصبیت قریشی را استخدام و در تعامل با وحی قرآنی، عقلسیاسی اسلام را تدوین کرد. زیربنا و نیروی تولید عقلسیاسی اسلام، غنیمت/زکات است که با فتح سرزمین کفار به دست میآید. قرآن/اسلام و خلافت/دولت، به ترتیب، دو بازوی هژمونیک/عقلی و نظامی اداری آن هستند.
کلیدواژگان: اسلام، عربیت، عصبیت/ناسیونالیسم، خلافت/دولت، قبیله/حزب.
مقدمه:
پیامبر اسلام از روزهای آغازین بعثت، رسالت خویش را دستیافتن به گنجهای قیصر وکسری میدانست. قیصر و کسری در دستان دو امپراتوری قدرتمند آنروز، یعنی روم وایران بود. لازمۀ دستیافتن به گنجها، شکست و نابودی دو امپراتور قدرتمند بود. برای شکست دو امپراتوری قدرتمند، نیاز به امپراتوری قدرتمندتری بود، که شبهجزیره، مکان ظهور پیامبر، فاقد آن بود. تشکیل امپراتوری قدرتمند نیز به یک ایدئولوژی/دینِ فراگیر و مقدس نیاز دارد. بنابراین، تمامی سعی پیامبر، تبدیل پراکندگی قبایل عرب به امت/امپراتوری و هدایت جنگاوری قبایل به بیرون بود. با توجه به پرستیژ و رهبری معنوی/مالی قریش بر شبهجزیره، ابتدا باید قریش را با خود همراهی میکرد. برای اینکار ابتدا کل خدایان قریش/عرب را در خدای واحد الله، هضم و منحل کرد. اما روشن بود که عصبیت قریش نه با خدایان، بلکه با تجارت و سروری تعریف شده بود و خدایان/بتها، فقط ابزار تجارت و مرکزی سیاسی بودند. پیامبر، ناگزیر از منطق خود قبیله یعنی، غارت/ غنیمت، جنگ/جهاد و…بر علیه خود قریش/عرب استفاده نمود. از یک طرف با متن آسمانی قرآن، سعی در پیوند قبایل در نظم واحد امت اسلامی داشت، از طرف دیگر، با نیروی نظامی، سعی در شکست قبایل عرب و ضربه زدن به منافع آنها، همزمان وعدۀ سروری دادن به قریش، غنیمت به قبایل، در امت جدید، بود. بنابراین، پیمان نانوشتهای بین وحی پیامبر، هژمونی قریش و منطق قبیله برقرار شد؛ پذیرش دین اسلام و پیامبری محمد(ص) از سوی قبایل عرب/قریش، دادن امتیاز و استخدام عقل اقتصادی/غریزی قبایل عرب و حفظ سروری قریش در تمدن جدید اسلامی، مفاد آن پیمان بود. قبایل عربی با عصبیت و نیروی خویش، دین اسلام را گسترش، دین اسلام هم در قبال گسترش خود، مال و ناموس و زمین سرزمینهایی مفتوحه را در قالب غنیمت/کنیز، در اختیار قبایل، (زمین بهشت و حوری را هم در اختیار شهداء) و سروری قریش بر عرب را نه تنها حفظ، بلکه سرور کل امپراتوری/خلافت جهانی کند. عقلسیاسی اسلام، با انگیزش غنیمت/فتح(قبایل)، بازوی نظامی دولت/خلافت(قریش) و مشروعیت دین(پیامبر)، تدوین شد. زیربنای آن از عقل اقتصادی/غریزی قبایل عرب، سروری آن از عصبیت قریش و قانون آن وحی پیامبر. بنابراین، اصل بر امری سیاسی عرب/دیگری بود که در قالب نزاع اخلاقی/دینی تبلور یافت.
زیربنا و نیروی تولید خلافت عربی/اسلامی، از قریش تا داعش، زکات، جزیه، خراج و غنیمت/تاراج، برمبنای الگوی فتح/جهاد، از کاخهای قیصر و کسری تا شنگال و کوبانی است. خلافتاسلامی، بازتولیدکننده یا ابزارِ نظامی/اداری آن، اسلام هم، نیروی ایدئولوژیک و مشروعیت بخش آن است. از بنینضیر/رده، تا شنگال/کوبانی، منطق مخالفان این خلافت مقدس، که در پی فتح/غارت است، یا تسلیمِ دعوت، به شرط پرداخت جزیه/خراج و زکات است، یا طرد و جهاد، در قالب تسلیم غنیمت/کنیز. که نهایتِ پذیرش دعوت نیز، شکل تلطیف شدۀ همان، ردّه/شنگال، یعنی فتح و غارت است. یعنی در هردو صورت، فتح/غلبۀ عرب/اسلام، و غارت/برده شدن کفار/عجم، پابرجا است. قوم عرب، در نتیجۀ فتح و غنیمتِ سرمایهی دیگر اقوام غیرعرب، طبقۀ برتر، و اقوام مغلوب، طبقۀ تحتانی میشوند. دولت/خلافت و اسلام/دین هم، دوبازوی اجرایی و تئوریکِ در خدمت آن قرار میگیرند. بدنۀ اسلام متشکل از: غنیمت/منافع(شکم)و غریزه/کنیز(زیرشکم)، دولت/خلافت هم، بازو، و اسلام مغز/عقل آن. مغزی که گردوغبار ناشی از کارکرد غرایز است. مغز، شعار رحمت و شفاعت، بدنه قانون ظلم و شقاوت. مغز پیام دوستی، بازو شمشیر تهدید. مغز در پی دعوت به بهشت آسمانی، بدنه در پی تحقق بهشت زمینی.مغز ندای تحقیر دنیا، بدنه بدنه در عطش دنیا.مغز دعوت به زاهدی، بدنه زاهدی دنیایی.ما(غیرعرب)به دنبال بهشت آسمانی، اعراب در پی بهشت کردن زمین. اسلام دین جامعی است هم حاوی پیامهای اخلاقی و روحانی اخرت و هم حاوی طزح سیاسی؛ما به دریافت کننده اخلاق و روحانیت آن، اعراب مجری طرح سیاسی آن. ما مست وحی آسمانی، اعراب، هوشیار پای کوب زمین، که گردوغبار معنویت پایکوبی آنها مانع از دیدن جنگ زمینی آنها شد.محمد فرستاده الهی برای قریش؛ مامجذوب الهیات پیامبر قریشی آنها مطیع سیاستمدار الهی.ما عاشق ندای روحانی، اعراب درگیر غریزه زمینی.ما محو نغمه قرانی. قران نغمه محو کردن ما. ما عاشق ندای روحانی، اعراب درگیر غریزه زمینی.ما راهی کعبه آمال اعراب درگیر بیت المال. تکالیف مقدس ما، تقدیس تکالیف اعراب. اخرت میوه مزرعه دنیای ما، مزرعه دنیا میوه اخرت اعراب. ما عاشق ملکه اسلام، ملکه ابزار شهوت پادشاه عرب.
دعوت حضرت محمد(ص)، دعوتی معنوی به سعادت اخروی یا استراتژی سیاسی برای سلطه دنیوی؟
برخلاف نظر محققان، شرایط، حکومت را بر دین اسلام تحمیل نکرد، بلکه دعوتِ پیامبراسلام، از آغاز، جنبه سیاسی و حامل پروژه سیاسی روشنی، یعنی پایان دادن به دو دولت ایران و روم و دستیابی به گنجهای این دو دولت بود.«مورخان از شخصی به نام عفیفکندی یاد میکنند که گفت: فردی تاجر بودم در ایام حج به مکه امدم به پیش عباس عموی پیامبر رفتم. در حالیکه نزد وی بودم، مردی بیرون آمد به سوی کعبه نماز گزارد، انگاه زنی بیرونآمد و با او نماز گزارد و آنگاه نوجوانی با آنان نماز گزارد. به او گفتم : ای عباس این دین چیست؟ گفت این برادرزادهام، محمد بن عبدالله است، که ادعا میکند، خداوند وی را فرستاده است و گنجهای کسری و قیصر بر وی گشوده خواهند شد».(طبری، ج3، 1389: 47-48. ابن اثیر ، ج2، 1370: 872. جابری، 1387: 87) همچنین، پیامبر به رهبران قریش، که برای شکایت از وی نزد ابوطالب رفته بودند گفت «یک عبارت به من بگویید(لااله الا الله) تا با آن، پادشاهی عرب بدست گیرید و عجم سر در برابر شما خم کنند»(ابن اثیر، همان، 882. طبری، همان: 54). مفسران درتفسیر آیه 26 عمران میگویند: که پیامبر وقتی مکه را فتح کرد، امت خود را به پادشاهی ایران و روم وعده داد(الزمخشری، 421، به نقل از جابری 87-89). به خوبی روشن است که هدف پیامبر از طرحریزی دین اسلام، دستیابی به گنجهای قیصر و کسری، و اتحاد قبایل پراکندۀ عرب، برای تشکیل امپراتوری بود. در این گفتار، توافق نانوشتۀ اشراف قریش با اسلام پیامبر مشهود است. پذیرش دین اسلام توسط قریش و وعدۀ پادشاهی توسط پیامبر. در واقع هدف از طرحریزی اسلام و تشکیل خلافت/امپراتوری، تاراج ثروتهای اقوام غیرعرب، به اسم زکات، جزیه و غنیمت بود. پیامبر، خود موجبات تمایز رسالت خویش از پیامبران قبلی را پنج چیز میداند: دوتای آن مربوط به حلال بودن غنایم و تسخیر زمین است(زیعور در فیرحی، 1378: 143). روایات بسیار دیگری هست که این مقال اجاز تفصیل آن را نمی دهد، کاملاً برمیآید، که دعوتِ حضرتمحمد(ص)، از همان روزهاینخست، پروژۀ سیاسی، یعنی سلطه بر گنجهای کسری و قیصر و سلطه قریش بر اعراب، و عرب بر غیرعرب بودهاست.
لازمۀ دستیافتن به گنجهای قیصر/کسری، شکست دو امپراتوری عظیم ایران/روم و لازمۀ شکست دو امپراتوری، اتحاد قبایل عرب در یک امت/امپراتوری متحد، و لازمۀ اتحاد امپراتوری، دین/ایدئولوژی مقدس و استخدام منطق قبیله در امت جدید بود. قبایلعربی، پراکنده و خدایان متکثری داشتند. پیامبراسلام(ص) برای از بین بردن اختلافات قبایل و اتحاد آنها در زیر چتر یک قدرت برتر، ابتدا خدایان آنها را در خدای بزرگی به اسم «الله» هضم وتحلیل برد و زمینه تئوریک حاکمیت واحد و سلطه واحد بر کثرت را فراهم آورد. بعد از پیریزی تئوریک اتحاد، با توجه به مخالفت قریشیان مکه با ایشان ، برای تشکیل دولت/حکومت واحد، اقداماتی بر منطق قبیله/قریش با پوشش اسلام، برای جذب آنها، انجام داد. که به نتیجه هم رسید چون اشرافقریش و قبایلعربی، به دلیل هژمونی سیاسی اسلام، که زمینۀ سروری و مرکزیت عربستان و قریش/ مکه را فراهم آورده بود، ایمان آوردند. همچنانکه مخالفتهای قبلی اشرافقریش با پیامبراسلام، نه به خاطر تعصب دین، بلکه به خاطر مزایای اقتصادی بت های کعبه بود.(جابری، 1384، 159). حمله به بتها به معنی حمله به عایدات ناشی از حج/زیارت بتها، کار و کسب بازرگانی عربی ناشی از آن به شمار میرفت(همان: 160).
اشرافقریش بعد از مقاومت اولیه، در نتیجۀ تندادن پیامبر به منطق آنان، دریافتند که اسلام، نه تنها ضرری برای مزایای تجاری آنها ندارد بلکه بت جدید کعبه/حج، امکان سرازیر شدن بیشتر زائرین را نسبت به بتهای قبیلهای فراهم میآورد، و تجارت رونق بیشتری میگیرد، و برای بازرگانان سود بیشتر، فراهم میآورد(Gibb,1962,5)، به همین دلیل، نه تنها دست از مخالفت کشیدند بلکه درخدمت به آن گوی سبقت را از هم ربودند. پیامبر، با تغییر قبله، از بیتالمقدس به سوی مکه، و امضای اسلامی عرف حج، پیغام خود را به آنها، دال بر اینکه مکه و اشرافقریش همچنان اشرافیت و تجارت خویش را زیر لوای حج اسلامی حفظ خواهندکرد، رساند. «حج مسلمانان به معنای آن بود که عایدات قریش از حج و زیارت نه تنها ضرر و زیانی ندیده بلکه افزایش نیز پیدا خواهدکرد»(جابری، همان: 187). بسیاری از اصول خداشناسانۀ تعلمیات پیامبراسلام همراه با مسایل بازرگانی مطرح شدهاست واصطلاحات فنی قرآن مملو از مفاهیم تجاری است(grunbaum,33). اشرافقریش با انگیزۀ سودگرایانه، غالباً دارای یک عقیده صوری نسبت به جنبش جدید بودند؛ ایمان آوردند. اسلام استقلال اقتصادی ایشان را منقطع نساخت(Gibb,1962,5). «اشرافقریشی مکه با حفظ وضعیت اجتماعی و پایگاه خود، وارد دولت اسلامی مدینه شدند»(جابری، همان: 246).به همیندلیل برترام توماس به درستی اشاره میکند که :در واقع جامعۀ صدر اسلام یک ابر قبیله بود(Thomas,1937, 125). اسلام هیئت تالیفی قبیله را استخدام و جذب نمود(فیرحی، 1378: 135).
پیامبر خود، خوب دلیل اسلام آوردن مکیان را میدانست که در فتح مکه به تازه ایمان آورندگان(مولفه قلوبهم) که ایمان سستی داشتند، غنایم بیشتری تقسیم کرد(طبری، 1375: 49). صد شتر به ابوسفیان، صدشتر به یزید و صد شتر به معاویه، پسران ابوسفیان داد(جابری:193). بعد از تمامی این مزایا برای قریش، اشخاصی چون ابوسفیان، همچنان مخالف ورود به اسلام بودند. پیامبر از همان ابزارهای قبیلهای برای سازش با ابوسفیان استفاده کرد. کسانی را به حبشه فرستاد تا «امحبیبه»، دختر ابوسفیان را که شوهرش در انجا مرده بود، برای او خواستگاری کنند، قران نیز این حادثه را تبریک می گوید(عسی الله ان یجعل بینکم و بین الذین عادیتم مده…..)، با ازدواج پیامبر با «امحبیبه» شدت دشمنی ابوسفیان کاهش یافت. پیامبر بعد از شنیدن سازش ابوسفیان گفت: «پوزۀ این گاو نر ، جز با این کار به زمین نمی رسید»(طبری، 1375: 65). با فتح مکه نیز وعدۀ امنیت خانه ابوسفیان و حفظ موقعیت وی را داد. ابوسفیان نیز بعد از فتح مکه و ایمان آوردنش به عباس عموی پیامبر به درستی گفت:«به خدا قسم پادشاهی برادرزادهات بالا گرفته است»طبری روایتی از عباس عموی پیامبر نقل میکند که؛ «هرآنچه ابوسفیان، از پیامبر میخواست، پیامبر به او جواب مثبت میداد». بنابراین، اشرافیت قریش/عرب، موقعیت خود را قالب صحابه، اهل حل و عقد و…حفظ، و عرف و رسوم قریش: حج، غنیمت، کنیز جنگ و…در زیر پرچم اسلام، بازتولید شدند.
قبایلعربی، با چرخش پیامبر از شعارهای انسانی، به سوی شعارهای قاتلو فی سبیل الله و غنیمت/کنیز و. .. ، همگی برای تاراج انباشت سرمایه سایر اقوام، ایمان آوردند.« اسلام قبایل، همانند اسلام تمام اعراب، و اسلام آنانکه منافقین خوانده میشدند و اسلام قریش و…همگی اسلامسیاسی بود، شبیه پیمانی که قبایلعربی در جاهلیت با رهبر قبیله پیروز در غزوات امضاء میکردند»(جابری، همان: 206). میتوان این گفتۀ جابری را در مورد خود اسلام و سوژۀ پیامآور آن نیز صادق دانست. جنگجویان عرب، نه به دلیل سرسپردگی خالص به کاریزمای پیامبر، بلکه با چشم انداز تصاحب زمین و قدرت تحریک، شدهبوند(ترنر، همان: 58). چون جنگ مذهبی در اسلام به کسب متصرفات وسیعی از املاک ارضی معطوف بود، زیرا که قبل از هر چیز متوجه علایق فئودالی در زمین بود(weber,1965, 87). قبایلعربی یا به دلیل وعدۀ غنیمت جنگی یا تهدید نظامی ایمان آوردند(Gibb,ibid). ساخت قبیله نه تنها به حمایت از حضرت رسول(ص) پرداخت بلکه به موتور محرک دولت اسلامی بدل شد و گسترش اسلام در خارج از مرز مدینه نیز بر مدار قبیله بود(فیرحی، 1378: 138-139).
بنابراین غنیمت یا ترس از دست دادن آن، سبب اصلی مقاومت قریش در برابر دعوت پیامبر بود(جابری، همان:159) و دستیابی به غنیمت و قدرت هم، دلیل اصلی پذیرش اسلام، بعد از مقاومت اولیه اشراف و قبایل بود. طرفداران اولیۀ اسلام کسانی بودند که صرفاً به امید کسب غنایم جنگی و فتح سرزمینها تحریک شدند(وبر در ترنر، 1379: 37). این فقط اشراف و قبایل قریش/عرب نبودند که با منطق غنیمت، به مخالفت و یا به موافقت اسلام رویآوردند. منطق غنیمت و قبیله، خود سهم مهمی در تکوین دولتِ دعوت پیامبر داشت.
بعد از هجرت پیامبر به مدینه برای ادامۀ دعوت، سپاهیانی برای حمله به کاروانهای تجاری قریش، به منظور محاصرۀ اقتصادی مکه، به هدف تسلیم سیاسی و ورود به اسلام، گسیلداشت. از آنجا که ضربهزدن به غنیمت، دستیابی به آن و به کاربردن آن، برای آمادهسازی و برای واردساختن ضربههای دیگر بود. بناچار غنیمت در مرحله نوین دعوت، به گونهای خاص حضور داشت(جابری، همان: 161). حملات پیامبر به کاروانها همگی به هدف دستاندازی به کاروانهای تجاری قریش بود(همان: 175). تا زمانی که پیامبر در مکه و در ضعف نسبت به قریش بود، آیات قرآنی مکه(هفتاد آیه)، به صبر سفارش میکرد. اما همزمان با هجرت به مدینه و قرارداد دفاع مشترک در مقابل قریش، آیات قتال(قاتلو فی سبیلالله) که به مسلمانان اجازۀ ورود به جنگ با قریش را میداد، نازل شدند(همان: 173). موقعیت پیامبر به عنوان یک پیامبر و رهبر کاریزمایی، فقط بواسطۀ برتری نظامی و سیاسی وی حاصل شد(وبر در ترنر، 1379: 57).
ماکس وبر، به درستی حاملاناجتماعی دین اسلام را جنگجویان قبایل عرب میدانست. آیۀ 1 و 41 سورۀ انفال صراحتاً اعلام میکند: آنچه از کفار به زور به غنیمت گرفته میشد، چهار پنجم آن نصیب جنگاوران میشد. جالب است سورۀ انفال مستقیماً پس از غزوۀ بدر نازل شد، که به تشریعِ چگونگی تقسیم غنایم جنگی بپردازد. چون مسلمانان در مورد غنایم بدر، به نزاع پرداختند(جابری، همان: 179).
هنگام تصمیم ورود صلحآمیز پیامبر به مکه و قرارداد صلح حدیبیه، که غنیمتی در بر نداشت، بسیاری از اعراب، از همراهی پیامبر، طفره رفتند. اما بعد، که وعدۀ غنیمت خیبر را به عنوان جایگزینی برای غنایم مکه داد، اعراب همگی، به طمع غنیمت، خواهان رفتن با او به سوی خیبر شدند. آیۀ 2 و 15 و 11 سورۀ فتح، بعد از بازگشت بیغنیمت از صلح حدیبیه، به آنان وعدۀ غنایم دیگری را میدهد. پیامبر هفت روز بعد از جنگبدر، درپی «بنیسلیم» و «عطفان»، کلِ شتران آنها را مصادره و به عنوان غنیمت، تسخیر کرد. پیامبر، سهم خود، خُمس، را گرفت و بقیه را در میان جنگاوران تقسیم کرد. سپس یهودیان «بنیقینقاع» را به شام تبعید و چون فاقد زمین بودند، سلاحهای بسیار و ابزار ریختهگریشان را گرفت. سپس با محاصره و آتشزدن نخلستانها و قطع کردن نخلهای «بنینضیر»، آنها را وادار به تسلیم و تبعید کرد. اموال آنها را تسخیر و در میان مهاجران اولیه(نه انصار)تقسیم کرد و کل سورۀ «حشر» در مورد اموال «بنینضیر» است که بدون جنگ تسخیر شدهاست (جابری، همان: 183). پیامبر بعد از شکست بنی قریظه با شمشیر علی و زبیر، سر کل مردان آنها را زده و در گودال انداخت و زنان و فرزندان وواموال آنها را به غنیمت گرفت(ابن اثیر، همان، 1026)پیامبر کل زمینهای خیبر و اموال آن را مصادره، سپس نصف زمینهای فدک را به غنیمت گرفت و. ….بسیاری دیگر از غزوهها و غنایمها، که مقدمۀ استجاب وعدۀ پیامبر، برای کاخهای قیصر و کسری بود. همین غنیمتها بود که درتشویق دیگر قبایل و اعراب در اسلام آوردن نقش مهمی داشت. کثرت غنایم و ورود یکبارۀ مردم به اسلام، همزمان شد. در واقع با شکست اتحاد احزاب(قریش و غظفان و بنی سلیم و…)در برابر اسلام، و انتقال هژمونی غنیمت و تجارت، از مکه قریشی به مدینه اسلامی، بسیاری از بزرگان قریش(خالد و عمروعاص و…)و سایر قبایلعربی ایمان آوردند. پیامبر هیچ قوم و قبیله و سرزمینی را بدون مصادره اموال، زمین و گرفتن غنیمت تسخیر نکرد. اما با فتح مکه، پیامبر نه تنها مسلمانان را از تصاحب اموال مکیان منع کرد، بلکه کل غنایم را در میان تازه مسلمانان قریش و اشرافقریش تقسیم و به انصار هیچ سهمی را نداد، که باعث دلخوری انصار نیز شد(ابنهشام، در جابری، 194). این یعنی حفظ موقعیت اشرافقریش و پیوند اسلام با عصبیت قبیلۀ قریش. دولت اسلامی با فتح مکه، به دولت قریشیان تبدیل شد(همان:246). در واقع دولتاسلامی، تا زمانی که در شبهجزیره عرب بود، دولت قریشی و ابزار سلطه قریش بر عرب بود، بعد از گسترش به ایران و روم، دولت عربی/قریشی و ابزار سلطه و برتری عرب بر غیر عرب بود.
قبایل، به اسلام اقتصادی و سیاسی ایمان آورده بودند. این هم به خاطر منطق قبیله بود هم خود اسلام، که استراتژی سیاسی واقتصادی، برای برتری قریش بر عرب و عرب بر عجم(غیرعرب) بود. غزوات و کسب غنایم پیامبر در شبه جزیره، مقدمۀ دعوت اصلی وی برای غنیمت قیصر و کسری بود که از روزهای اول وعدۀ آن را داده بود. بنابراین، دعوت پیامبر نه فقط دعوت بلکه دولت بود(جابری، همان: 195). در واقع، دولت/خلافت، با مفاهیم قتال/جهاد، ابزار نظامی/اداری فتح سرزمین، سپس تاراج و غنیمت گرفتن اموال و تجاوز به ناموس آن. تاراج/ غارت، به اسم غنیمت وجزیه و خراج، و تجاوز به اسم کنیز، مشروعیت اسلامی/الهی یافت. بنابراین، عقلسیاسی اسلام انتزاع منطق قبیله(غارت، جنگ، زن و…)، در قالب غنیمت/زکات، جهاد، کنیز؛ سروری قریش، نیز در قالب ائمهمنالقریش، اجماع صحابه، اهل حل و عقد و…در قالب خلافت مقدس اسلامی نهادینه و قانونی شد. بنابراین، عقلسیاسی اسلام، با سه پایۀ وحی/رویا، سروری قریش و منطق قبیله، نتیجۀ منطقی رسالت پیامبر و تحقق رویایی ایشان بود، که در ازای پذیرش اسلام توسط قریش، وعدۀ سروری عرب و عجم را به آنان داده، و با وعدۀ گنجهای قیصر/کسری به قبایل، با منطق جنگ/جهاد و غارت/غنیمت، دولت نوپای مدینه را بنیان گذاشت. پیامبراسلام، مابین خواست تجاری اشرافقریش و خواستهای غنایم و جنگجوی قبایل صحرایی، در پرتو تعلیمات متن، سازش ایجاد کرد.«نیروی محرکۀ منحصر به فرد اسلام از امتزاج موقت نیروهای ماهر و رهبری شهری، با قدرت چادرنشینی حاصل شد»(وبر، همان: 60). بنابراین، محتوای دینی صدر اسلام، پدیدهای ثانویه تلقی میشود، پدیدهی اصلی آن، فتح و پیروزی دنیایی است(وبر، همان: 66). بنابراین، اسلام دینی سیاسی است؛ سیاست آن را اعراب و دین آن را دیگران دریافتند. حضرت محمد: برای اعراب/قریش سیاستمدار، برای غیرعرب پیامبر. ما ندای آسمانی آن را شنیدیم، اعراب طرح زمینی آن را. غافل از آنکه این صاحب آسمان و اخلاق و دین وی است که مبعوث شدۀ طراحان زمینی است تا با توهم نور وی تاریکی خود را زمینگستر کنند. تا با نوید عدل وی ظلم خود را بگسترانند.
اسلام، سُنن قبایلعربی از جمله؛ غارت، جنسیت و جنگاوری عربی را در قالب، زکات، مالیات، کنیز/چندهمسری و جهاد احیا و گسترش داد. اسلام، روحیۀ لذتجویانۀ صرف را، بخصوص دربارۀ زنان، تجمّلات و دارایی میپذیرد(وبر در ترنر، 1379: 20). همچنین، تمایلات جنسی، عامل مهمی در شکلدهی آموزش مسلمانان، دربارۀ خانواده و ازدواج بود(وبر، همان: 59). در واقع، «اسلام مفاهیم عمدۀ انسانیت قبیلهای را اخذ و به آنها محتوایی نو و دینی بخشید»(ایزوتسو در ترنر، همان: 61). وحیاسلامی، بسیاری از عناصر قبیله، به ویژه ساختار عمومی آن را حفظ و استخدام نمود(فیرحی، 1378 : 135).. پیامبرگرامی اسلام، به جای تجاوز و غارت قبایل عرب نسبت به همدیگر، آنها را متحد و نیرو، غارت و تجاوز اعراب را متوجه غیرعرب کرد. «همینکه امنیت داخلی تامین و خونخواهی منع گردید، جامعۀ نوپای مسلمان میبایستی به سمت بیرون فشار میآورد….کارایی این نظام وابسته به یک نیروی نظامی توانا و متحرک بود»(ترنر، 1379: 144).. اسلام و خلافتاسلامی هم، به عنوان ابزار هژمونیک و نظامی، در خدمت تجاوزات و نیروی تولید غارت/غنیمتِ امپراتریسی عرب/قریش و حفظ سلطۀ عرب بر سایرین استفاده شد. دولت/خلافتاسلامی/عربی «زمیندار حقیقی»شد و نخبگان عرب که از مزایای زمین و مالیاتهای سرانه، برخوردار بودند، در رأس نظام قشربندی قرار داشتند سایر اقوام به بردگان عمومی آن(ترنر، 1379: 149).
ابوبکر، خلیفۀ اول، به خوبی منطق پیام پیامبر، و فلسفۀ وجودی اسلام را درک کرده بود. درحالیکه علی بیچاره، در عمق وجود نداشتۀ اسلام غرق شده بود. او(ابوبکر) براستی، قریحهسیاسی پیامبرگرامی اسلام را به ارث برده بود. که نماز و زکات(دین/غنیمت)را از هم جدا نمیدانست. به خوبی میدانست، اگر خون غنایم – به اسم زکات و…- قطع شود، امکان تشکیل امپراطوری اسلامی باقی نخواهد ماند، که نماز پیاده شود. وی میدانست چشمپوشی از زکات به معنای لغو رابطۀ حاکمیت و چشم پوشی از سرزمین است(جابری، همان:222). به همین دلیل، بعد از مرگ پیامبراسلام، بسیاری از اعراب که همچنان دین را حفظ کرده بودند، اما حاضر به پرداخت زکات نبودند، را مرتد و به آنها اعلان جنگ/جهاد داد و با توجیه اسلام و مرتد از دین، به جنگ آنها شتافت. ازدواج اسلام/زکات، با قبیله/تاراج، با منطق جنگ/جهاد بهطور کامل برقرار شد. به همیندلیل برای تاراج، به اسم جهاد در راه خدا، به جنگ مسلمانان رفت. جهاد اسلامی به خاطر، ابزار تداوم سلطۀ قریش، بر عرب و حفظ مرکزیت سیاسی/مالی آن شد. همانطور که در ادامه، ابزار سلطه قریش/عرب، بر غیرعرب شد. ورود به اسلام به معنای اعلام اتحاد سیاسی و پیروی از دولت دعوت بود و چون تنها مسئله مادی و ملموس که بیانگر التزام به اسلام، پرداخت زکات بود، و قبایل از پرداخت آن خودداری کردند، به اسم اسلام، به آنها اعلان جهاد مقدس داد. چون در دولتِ دعوت، زکات و نماز از هم جدا نیستند. در واقع اصل بر زکات/غارت، نماز، مشروعیت بخش و مقدسکردن آن، اصل بر دولت، و دعوت/ اسلام و تبلیغات آن. «زکات همان خراج/باج بود، که قبیله پیروز از قبیله شکست خورده میگرفت»(جابری، همان: 206). نظام داخلی دولت اسلامی نیز مبتنی بر میراث قبیله و الگوی حیات قبیله را درمفهوم امت تحفظ نمود(فیرحی، همان: 140). جالب است قریش، که از همه دیرتر ایمان مصلحتی آوردند و سست ایمانتر بودند، از اسلام بازنگشته و مرتد نشدند، چون دولتِ دعوت پیامبر در نهایت تبدیل به دولت قریشی شد(جابری:207) هنگام وفات پیامبر که مردم قریش سعی در بازگشت به دین جاهلیت داشتند سهیل بن عمرو از اشراف قریش، آنها را از این کار منع کرد و گفت:«نخستین از دین برگشتگان نباشید. ..آیین محمد پیروز خواهد شد من او را در همین جایگاه خویش دیدم که می گفت با من یک کلمه بگویید تا عربان را رام شما گردانم و عجم به شما گزیت بپردازد…به خدا قسم روزی فراخواهد رسید که شما گنجهای سزار و خسرو را به دست میارید»(ابن اثیر، ج3، 1198). اشرافیت قریش، در قالب اشرافیت صحابه و اهل «حلوعقد»، احیا و بازتولید، و سلطۀ قریش، همچنان پابرجا و با ابزار اسلام میرفت که از سروری شبهجزیره، به نصفجهان، غلبه و سروری یابد. سیادت قریش بر بیش از نیمی از جهان آباد آنروز محقق شد(فیرحی، همان:143). بنابراین، جنگهای «رده»، برخلاف نظر علی عبدالرزاق، نه آغاز خلافت/دولت اسلامی، بلکه تداوم آن از زمان پیامبر بود که در زمان امویان، عباسیان، عثمانیان تا داعش تداوم یافت.
مثالی ذکر میکنیم که چطور قریش، با ابزار فقه، در قالب معنای قرآن، نه تنها موقعیت خود را حفظ، بلکه اشرافیت اقتصادی آنان به قدرت سیاسی نیز تبدیل شد. امامشافعی(ض) آورده است: «تفکیک معنا و تفسیر قرآن را از زبانشناسی عرب، خصوصاً روایت قریش، ناممکن مینماید و فهم قریش از نّص را، بهترین فهم، بنابراین، سیادت قریش را لازمۀ دین درست میداند»(فیرحی، همان: 235). «خلافت در نظر شافعی منحصر در قریش است هرچند که قریشی با زور و شمشیر غلبه نماید او خلیفۀ مشروع است و….هرگونه مخالفت با وی از مصادیق بدعت خواهد بود»(ابوزید، 1996: 62.احمد، 1975: 327). اشرافیت قریش با لباس جدیدِ ائمهمنالقریش، صحابه، اهل حلوعقد، اهل بیت، سابقان در اسلام و زبان وحی…ظاهر شد. طبیعی است به دلیل امکانات ارتباطی دنیای آنروز و فاصله زیاد جغرافیایی، صحابه و سابقان در دین، نمیتوانستند از میان غیر قریش و غیر عرب باشند. چون پیامبر درمیان آنها ظهور نکرده بود. بنابراین، اشرافیت قریش1/عرب، در قالب اسلام احیا گشت. «صحابه در امتاسلامی همانند شرفای قبیله جاهلی، جایگاه پرمعنایی بین مسلمانان عادی و حاکم اسلامی دارند»(فیرحی، 1378 :141). بنابراین، در پشت معانی شعارهای زیبای اسلام، استراتژی و ایدئولوژی سلطه اعراب بر غیر عرب برای کسب غنایم/غارت، و دولت/خلافتاسلامی نیز ابزار نظامی آن بود. که روبنا یا بازتولید کنندۀ نیروی تولید و منافع قوم/قبیله عرب/قریش بودند. نیروی تولید قبایلعربی نیز، تاراج و غارت، به اسم زکات، جزیه، خراج، غنیمت و..بود. که در نتیجه غارتها/خراج، قوم عرب به طبقه برتر نیز تبدیل شده بود. استراتژی برتری قریش/عرب، به ایدئولوژی مشروعیت بخش آن تبدیل شد.
«در زمان عباسیان با زوال عصبیت و برتری عرب، امپراتوری اسلامی یک عنصر همبستگی اجتماعی را از دست داده و رژیم جدید میبایستی از نهادهای مذهبی برای خلق احساس تازهای از هویت سیاسی بهرهبرداری نماید. تحت این شرایط، چهره خاص جامعه اسلامی متـأخر، یعنی وصلت بین خلافت و علما بسط پیدا کرد…علما برای حکومت مشروعیت آماده ساختند و خواستار پذیرش قانون به عنوان وحی الهی و پدیدهای ثابت بودند»(ترنر، 1379: 152). مسئله قومیت، معمای مزمن خلافت عباسی شد. مامون آگاهانه یا ناخودآگاه به تدریج، بر سیاست مذهبی به جای منازعات قومی تاکید و با جایگزینی دانش و قلم به جای قومیت و شمشیر، به رونق مجادلات علمی-مذهبی کمک کرد(فیرحی، همان:189). در این زمان بود که دانش اسلامی و علمایی مانند ماوردی، نظام الملک و غزالی و سایر فقیهان با زوال عصبیت قریش/عرب، با ظل السطان خواندن خلفا و قداستدینی دادن به حکومت و کافر و قرمطی خواندن مخالفان سیاسی، به نام اسلام و الله، نظم سلسله مراتبی و سلطۀ اعراب را حفظ میکردند.
به نظر میرسد الگوی پیامبراسلام در پیریزی استراتژی اسلام، ایران زرتشتی بود. پیامبراسلام مفاهیم بهشت و جهنم و آخرت را از زرتشت وام گرفته بود. همانطور که دین زرتشت ابزاری در خدمت نظام شاهنشاهی ایرانی/پارسی، برای تاراج مازاد انباشت سرمایه سایر اقوام بود، دین اسلام هم ابزاری درخدمت تاراج مازاد انباشت سرمایه منافع قوم عرب و قریش قرار گرفت. اگر دلیل جنبش اسلام، عطش ثروتها و تاراج گنجهای قیصر و کسری بود(ابن اثیر، در جابری:87)، دلیل شورش پارسها، نیز عطش ثروتهای مادها/کردها بود. بنابر نظر هرودت، علت اصلی شورش پارسیان بر ضد مادها و طمع اصلی کوروش برای تصرف ماد؛ ظاهراً این بود که پارسها در عطش ثروت ماد می سوختند(هرودت ، 1387: 99-100. بریان ، 1380، 23). امپراتوریایرانی، همانند خلافتاسلامی، ابزار یا بازتولید کنندۀ منافق قوم/قبیلۀ برتر پارس، دین زرتشت هم همانند اسلام، ابزار هژمونیک، برتری و سلطۀ قومی بود.
امپراطوریاسلام، بعد از گسترش و غلبه نظامی بر سایر اقوام، روش مالیاتی شاهنشاهی ساسانی را به کار گرفت. خراج گیری اسلامی بر پایه روش ساسانی بود(فرای، 387) و جهد فقها بر این بود که به توجیه سوابق تاریخی و تطبیق آنها با موازین عقلی بپردازند و آنها را در قالب شریعت بریزند(لمبتون، 1345: 88). بزرگترین محدثان اسلامی، بخاری، مسلم و ترمذی و.همه خراسانی بودند که به ممالک عربی مهاجرت کردند(272)«با امدن اسلام به ایران هیچ تغییر و پیشرفتی روی نداد پایتخت از تیسفون به مدینه رفت و اصول مالیاتی محلی و نظام اجتماعی بومی همچنان زنده باقی ماند و زورمندان محلی و بومی همچنان فرمان میراندند»(فرای، 386). سازمان اداری و همداستانی دین ودولت که از پایههای اسلام به شمار میرفت، سرمشقی از دولت ساسانی بود(همان:388). فرۀایزدی شاهان –به قول طباطبایی- به ظلالسلطان تعبیر شد و دستگاه خلافت، سنن و رسوم دولتداری عهد ساسانیان را پذیرفت(پطروشفسکی: 72). طبقات اجتماعی چهارگانه ساسانیان، در اسلام به همان حال گذشته باقی ماند……..فقط اسلام جای زرتشت را گرفت(فرای، همان:387). درواقع پیروزی عباسیان، ایرانی شدن خلافت بود(همان:71) دهقانان یا اشرافیتزمیندار عصر ساسانی در دوره اسلامی نیز املاک خود را نگه داشتند و وظیفه جمع مالیات از کشاورزان و تحویل آن به بیتالمال را داشتند. مانند عصر ساسانی، در اسلام هم کشاورزان موظف به کار در زمین و ادای مالیات به حکومت بودند(فرای، 1379: 43). بغداد تشکیلات دیوانسالاری را از تیسفون، پایتخت ساسانیان به عاریت گرفتند(همان: 128).دستگاه دیوانی عباسیان تقلید کاملی از ساسانیان بود و سنت خاندانی و نظام سلسله مراتبی و……همچنان ادامه یافت(گارثویت، 1385: 231).
ارزشهای ایرانیان، همانند خود اعراب، حفظ بقاء و مبنای سیاست/عقلانیت آنها، غریزه و منافع بود. به همیندلیل برای حفظ بقای خود و کسب منافع، نه تنها به هرتجاوز و فتحی دست میزدند، بلکه تن به سلطۀ هر عرب و ترک و مغولی میدادند. هدف اسلام اوردن آنان/ایرانیان نیز، برابری اقتصادی و اجتماعی با اعراب بود(اشپولر، 1377: 242). همانطور که اشرافقریش با اسلام آوردن موقعیت اقتصادی خویش را حفظ و حتی گسترش دادند، هدف ایمان آوردن ایرانیان نیز اقتصادی/سیاسی، کسب موقعیت برابر و رهایی از پرداخت جزیه و خراج بود به همیندلیل اسلامیشدن ایران در درجه اول بین طبقات عالی آن صورت گرفت(همان: 248). تا از پرداخت مالیات معاف شوند. موالی تازه مسلمانانی بودند که برای رهایی از پرداخت مالیات ویژۀ کفار، به اسلام گرویده بودند(ترنر، 1379: 149). در واقع اسلامآوردن ایرانیان، همانند خود قبایل اعراب و قریش، بر منطق اقتصادی/سیاسی صورت گرفت، این عین منطق اسلام/وحی بود که هدفی اقتصادی/سیاسی داشت. عقل اسلامی/عربی، همانند عقل زرتشتی/ایرانی، عقلاقتصادی/تاراجی با الگوی فتح است که مبارزه در سطح سیاست/دین بازتولید میشود. در واقع زیر ساخت دین/سیاست، غریزه (جنگ/زن) و منافع(تاراج/غنیمت)، یا شکم(غنیمت/جزیه) و زیرشکم(کنیز/چندهمسری) و سروری/سلطه، که اسلام/ زرتشت، مغز هدایت کنندۀ آن و خلافت/امپراتوری، بازوی اجرایی آن.
همین همانندی دو الگو و شباهت عقلسیاسی دو قوم بود که در نظام سیاسی عباسیان به اتحاد ایرانیت و عربیت منجر شد2. به قول پطروشفسکی نظام سیاسی عباسیان، نتیجۀ اتحاد الهیات اهل سنت و فئودالیسم ایرانی بود(همان: 229). البته این زمانی بود که عصبیتعربی در حال زوال بود و ایرانیان در حال قدرت، چون اعراب در قدرت، به هیچ قومی اجازۀ موقعیت برابر را نمیدادند و همانند دورۀ امویه، غیرعرب را موالی/برده می نامیدند.
اگراشتغالات عمده شاهنامه و خداینامههای ایران باستان در اطراف حقانیت و مشروعیت پادشاهان و وفاداری رعایا به شاهشاه و مبارزه ابدی میان خیر و شر است(لازار، کمبریج، 1379: 538). اشتغالات عمدۀ فقه سیاسی و دانش اسلامی(سیاستنامهها و شریعت نامه ها) حول محور حقانیت و مشروعیت خلفا و وفاداری رعایا به خلافت و مبارزۀ ابدی میان مسلمان و کافر است. اما روشن است اصحاب خیر همان صاحبان قدرت و اصحاب شر مخالفان قدرت هستند. «فرمانبرداری از شاه/خلیفه همان راستی و سرپیچی از او برابر کاستی و دروغ است(ثاقبقر، 246). در سیاستنامه، عدالت توجه به تغلب یا سلطه سیاسی است نه فضیلت و سعادت(همان:19). «عدالت در اندیشه خواجه، ادامه اندیشه ایرانشهری است نظم اجتماعی در نتیجه جابهجایی اصنفاف و طبقات و از میان رفتن حدود و ثغور فرومایگان و بزرگان دستخوش تباهی میشود و با از میان رفتن نظم اجتماعی خللی در دین و ملک پدید میآید…که مایه تباهی دولت و پادشاهی میشود(طباطبایی، 1372 : 65). ایدهآلهای اخلاقی غزالی، ماوردی و نظامالملک و… برای توجیه نظم خلافت، بازتولید ایدهآلهای دینی تنسر و کرتیر برای توجیه نظم شاهنشاهی/امپراطوری ایران باستان است. بنابراین، اندیشههای آنها از سنخ گفتمان است و گفتمان هم نه هستیشناختی/معرفتشناسی، یا فلسفی و نظری، بلکه کرداری مفصلکننده و هژمون است که در خدمت سلطه و روابط قدرت است. لاجرم دعوت علما و فقیهان، به عدالت و اطاعت از دین، دعوت به تن دادن به سلطه و اطاعت رعایا از اصحاب قدرت است.
ناسیونالیسم/اسلام مدرن عربی:
با ضعف عصبیتعربی و هجوم اقوام ترک، که همانند خود اعراب اسلامی، برای تاراج، هجوم آورده بودند، خلافت به ترکها و در خدمت منافع آنها قرار گرفت. با شکست امپراتوری عثمانی و فروپاشی خلافتاسلامی، ملتهای عربی، در یک خلاء فکری قرار گرفته و در قالب خودآگاهی که با لطف ناسیونالیسم به دست اورده بودند، فرصتی برای احیای سلطه و سروری گذشته خویش را به دست آوردند. هربار چون خروسی سر بریده، برای پرکردن این خلاء، دست به دامن یکی از ایدئولوژیهای غربی، چون ناسیونالیسم، سیوسیالیسم و لیبرالیسم برای احیای سروری عرب در قالب گذار به مدرنیته داشتند. اعراب که در برخورد با غرب، به عقبماندگی خود و پیشرفت غرب نسبت به خود آگاه شده بودند، برای جبران عقبماندگی و احیای عظمت عرب و رهایی از سلطۀ ترکها و استعمار، به ایدئولوژیی غربی ناسیونالیسم پناهبردند. ناسیونالیسمعربی، هربار ایدئولوژیی را برای توسعه و احیای عظمت عربی به کار میگرفت. لیبرالیسم، سوسیالیسم و کمونیسم و…. اما اصل، ناسیونالیسم وخودآگاهی قوم عرب بود. با شکست ایدوئولوژیهای غربی در احیای عظمت عربیت و تداوم بحران در جوامع اسلامی/ عربی، دوباره دست به دامن اسلام، نه به عنوان یک دین عبادی، بلکه یک نیرویسیاسی و ایدئولوژیک، برای احیای عظمت گذشته، پناهبردند. به قول توماس بوتکو، اسلامسیاسی معاصر، ابزار هژمونیک نخبگان عرب برای تسخیر قدرت بود. ناسیونالیسمعربی رشیدرضا، ساطع الحصری، کواکبی ومیشل عفلق و. …نه ناسیونالیسمی سکولار و ضد دین، بلکه متحد با دین اسلام مطرح گشت. چرا که از نظر آنها، اسلام دین مسیح بیگانه(روم) برای ملتهای آلمان و فرانسه نبود، که آنها را استثمار کرده باشد، تا ناسیونالیسم در تقابل با دین معنی پیدا کند، برعکس اسلام باعث سلطه و برتری اعراب بر دیگران شده بود. بی جهت نیست که حزب بعثِ شوونیسم که فقط خاک و خون را می پرستید از پیوند ناسیونالیسم با اسلام و از احیای اسلام دفاع میکرد چون احیای اسلام همراه با احیای عربیت است. و نتیجۀ منطقی ناسیونالیسم عربی بعث/عفلق، خلافتاسلامی داعش است.
اسلامسیاسی معاصر چه در قالب اخوان و چه سلفیگری، ریشه در عصبیت قومی عربی برای احیای عظمت گذشته و سلطه بر دیگران دارد. حتی «اخوانالمسلمین» در ابتدا ایدئولوژی عربیسم را تشویق میکرد که در مقابله با هژمونی ناسیونالسکولار ناصر، که از عهده بحران سوئز برآمده بود، ودرگیری سیاسی با جمال عبدالناصر، برای مقابله با نفوذ وی در میان کشورهای غیر عربی، تغییر موضع داده و به ایدئولوژی اسلام برای سلطه و مبارزه با نفوذ جمالناصر، پناهبردند. « اخوان قبل از شورش1952 و ظهور جمال عبدالناصر خود را نجات دهندۀ امت عرب میدانست و قصد بازگرداندن شکوه و عظمت امت عرب را داشت»(قادر، 2000، 9). و سهم مهمی در بیان حق عربها نسبت به فلسطین، در سال 1939 ایفا کرد (عنایت، 1360: 154). اما با شکست ناصر و اعراب از اسرائیل، که در واقع شکست ایدئولوژی سوسیالسم وناسیونالیسم بود، اخوان، جنگ عرب-اسرائیل را به نزاع بین اسلام و یهودیت تعبیر کرد(همان: 157). و به ایدئولوژی اسلام برای سروری پناه برده و جنگی هژمونیک برپاساخت. قبل از تغییر موضع اخوان از عربیت به اسلام، «اخوان با افسران آزاد ناسیونالیست عربی در تماس بود؛ اخوان دراموزش عقیدتی افسران ازاد، و افسران آزاد هم به اخوان اموزش نظامی میدادند(همان:156).
عصبیتعربی که با ایدئولوژیهای غربی؛ چون ناسیونالیسم، سیوسیالیسم و…امکان وحدت و پیروزی را به دست نیاورده بود، دلیل شکست اعراب را در ایدئولوژیهای غربی دانسته و شعار بازگشت به اسلام، به عنوان ایدئولوژی اتحاد اعراب، و ابزار بسیج سیاسی اعراب برای مقابل با اسرائیل و… را سر دادند. که زیربنای اسلامگرایی همان عربیسم بود. بزار می گوید: «اسلام ضرورتا با ناسیونالیسم عرب تناقض ندارد مگر اینکه هدفهای سیاسیشان فرق کند، ولی این قابل تصور نیست»(البزاز، بی تا، 199). همچنین می نویسد: اسلام اگرچه دینی جهانی است بالذات برای عربها نازل شدهاست. قرآن به زبان آنها است و پیامبر از میان آنها(عنایت، 1362: 201). «الازهر» که نماد روحانیت و اسلام فقهی/معنوی است، «بعد از جنگجهانی دوم، از جهانوطنیاسلامی، به سنگرمعنوی ناسیونالیسمعرب تبدیل شد. با خون گرمی از انقلاب 1952 ناسیونالیستی ناصر حمایت کرد و افسران ازاد را دنبالهگیر راه و رسم عمر وعمروبنعاص شمردند، یعنی نخستین قهرمانان نظامیگری اسلامی»(عنایت، 1362: 210). الازهریها از 1956 ، مانند بزاز و سکولار، کاملاً از همسانانگاری اسلام با ناسیونالیسم عرب دفاع کردند. خطیب از علمایالازهر در مقالهای با عنوان «آیا غول به پا خواسته است» که منظور از غول، همان اعراب است، تاریخ اسلام و عربیت را همسان میپندارد و همانند وهابیون، انحطاط اسلام را همان انحطاط نظام حکومتی عربی، و جایگزینی آن با ایرانی، فلسفه یونان و عرفان می داند. که بعداً با حاکمیت ترکها، مغولها و استعمار، غول عرب به خواب رفت. ولی اکنون وی انقلاب ناسیونالیستی عبدالناصر را در جهت رنسانس کاملجامعۀ اسلامی و بیداری غول عرب میداند(عنایت، همان: 21). خطیب سردبیر الازهر، ضمن ستایش جنبش ناسیونالیستی عربی ناصر کودتای 1952 را رحمت خداوند بر بشریت و عربیت و اسلام را دو روی یک سکه دانست(احمدی، 1383: 62)
اساساًدر جنبشهایاسلامیمعاصر(همانند دورۀ آغازین)، اعتقاد به دین، به عنوان آیینیمتافیزیکی شک و تردید است و بیشتر از اسلام به عنوان ایدئولوژی سیاسی برای بسیج مردم و احیای قومیت از آن استفادهکردهاند که در نتیجۀ شکست سایر الگوهای رقیب، و توجه به جایگاه متعالی دین و نمادهای دینی در جوامع اسلامی، از دین به عنوان ایدوئولوژی اسلامی و منبع عظیم انرژی سیاسی-اجتماعی بهره گرفتند(رضوان السید، 1383: 10). برای نمونه سیدجمالالدین، که پدرخواندۀ همه احیاگران اسلامی، از رشیدرضا تا اخوانالمسلمین است، باوجود استفاده از اسلام به عنوان ایدئولوژی بسیج سیاسی، مطلقاً اعتقادی نه تنها به اسلام به عنوان دینی متافیزیکی نداشت بلکه اساساًاعتقادی به خود متافیزیک و خدا و پیامبر هم نداشت. این جملات از سید در پاسخ به رنان به خوبی گویای کفر پنهان وی است :«پیامبران کوشیدند تا آدمیزدادگان را به پیروی از فرمان عقل فرا خوانند، ولی چون در این کوشش کامیاب نشدند، ناگزیر اندیشههای خردمندانۀ خویش را به خدای بزرگ و یکتا نسبت دادند تا مردم را به پیروی از آنها وادارند….این پیروی و فرمانبرداری که به نام خدایبزرگ بر مردمان تحمیل شد، یکی از گرانترین و حقارتآورترین یوغها برای انسان است…»(عنایت، 1389: 105). بنابراین، با وجود عدم اعتقاد به محتوای الهی دین، از آن به عنوان ابزاری ایدوئولوژیک، برای بازگرداندن سروری عرب و سلطه بر غیر عرب شد. ناسیونالیستهای عرب، با فروپاشی خلافت عثمانی، رویای احیای عظمت عرب، در سایۀ اسلام را داشتند. «بعد از فروپاشی خلافت عثمانی، ملیگرایان عرب، ضعف و انحطاط خلافت عثمانی را مغتنم شمرده و مبارزۀ خود را برای بازگرداندن خلافت به عربها تشدید کردند»(عنایت، 1360: 129).«ناسیونالیستهای عرب، خلافت عثمانی را صرفاً پوششی بر ادامه تفوق تورانی بر عرب میدانستند و الغای خلافت از نظر ناسیونالیستهای عرب، به منزله برآمدن آرزوئی کهن، میآمد»(عنایت، 1360: 106).
بنابراین، ارتباط دوگانهای بین ناسیونالیستهای عربی و اسلامگرایان وطنی برقرار شد. کسانی مانند عفلق از زاویه ناسیونالیسم، سعی در احیای اسلام داشت، کسانی نیز مانند رشیدرضا و علمای الازهر، از زاویۀ اسلام، سعی در احیای ناسیونالسم و عصبیتعربی داشتند. اما نتیجه و هدف هردو گروه، یکی بود. چون احیای خلافتاسلامی در دست اعراب، همان احیای امپراطوری و سلطه اعراب بود و احیای عصبیتعربی در قالب اسلام هم همان. ناسیونالیسممعاصر عربی، از اسلام به عنوان نیرویی برای اتحاد اعراب و سلطه بر غیرعرب، از جمله کُرد استفاده میکنند چون با شعار عربگرایی، باعث جبههگیری اقوام غیرعرب میشد. درحالی که اصل اسلام نیز در خدمت جهانگشایی عرب/قریش بود. بنابراین، با شعار اسلام به عنوان دینی فراقومی، سعی در جذب و هضم غیرعربها در امپراتوری عربی داشتند همانند شعار امروز اسلام در ترکیه، که هدفش جذب کُردها به سلطۀ ترکیه است. که این استراتژیها، ریشه در گذشتۀ اسلام و نتیجه منطقی رسالت اسلامی-عربی خود پیامبراسلام(ص) بود، که اسلام به عنوان ایدئولوژی و سلطه عرب/قریش، مطرح شد. بنابراین، از قریش تا بعث، از الهام وحی به پیامبر تا الهام پیامبر به بغدادی، از ابوبکر صدیق تا ابوبکر بغدادی، از پیمان برادری مهاجرین و انصار تا اخوانالمسلیمن البناء، نزاع اخلاقی و دینی، فراوردۀ ایدئولوژیک عصبیت/ناسیونالیسم عربی است. عصبیت/ناسیونالیسم عربی، هستی شناسی، دین/اخلاق، ایدئولوژی آن که در خدمت هستیسیاسی/اقتصادی عربی است لاجرم عقل عربی(از وحی اسلامی تا ناسیونالیسم بعثی)، عقلی سیاسی، که کارکرد آن نه تولید معرفت و هدایت اخلاق، بلکه تثبیت قدرت، که اخلاق/دین و معرفت ابزار قدرت عربی است نه انگیزش آن.
برخی از اسلامگرایان، ادعای ظاهری اسلام و قرآن را ملاک قرار میدهند، که منکر نژاد و قوم، و همبستگی امت را بر اساس ایمان و تقوی، و برادری را دینی میداند. در ردِّ این عقیده ظاهری، استدل یکی از بزرگترین متفکران معاصر اسلامی مصر، «محمدغزالی»، را بر علیه استدلال خود بنیادگرایان اسلامی بهکار میبریم. محمدغزالی، با یورش به نظریاتی که افکار و نظامهای سیاسی غربیها را بیتفاوت به دین میانگارند، پایه و اساس بسیاری از نظامهای سیاسی و احزاب و کشورهای غربی را عصبیت دینی(مسیحی/یهودی) و استعمار غرب را ادامۀ جنگهای صلیبی بر ضد اسلام اما با شعارهای انسانی توصیف میکُند. غزالی با این استدلال که «غربیها دین را بوسیده و کنار گذاردهاند»، مخالفت میکند و ایستادن اروپا در برابر اسلام را به انگیزۀ احساسات صلیبی میداند. وی مینویسد:«عنوان رسمی حکومت انگلیس، حامیحریمایمان است، نخستین ماده در برنامه حزب محافظهکار، اسقرارتمدنمسیحسی است، حزب حاکم ایتالیا، حزب دموکراتیک مسیحی است….مسلمانها هم باید چنین حکومتی(مبتنی بر حفظ دین) برپا کنند، زیرا اسرائیل و غرب هر یک به دین خویش متمسک شدهاند….اسرائیلیها، کشور خود را نه جمهوری یهود، یا اتحادیه سیوسیالیستی یا…….بلکه اسرائیل نام نهادند»(عنایت، 1360: 160).
منظور غزالی این است که شعارهای ظاهری غربیها در کنار گذاشتن دین و گرایش به ارزشهای جهانی دموکراسی و لیبرالیسم و…..فقط از برای مسلمانان است که در مقابل آنان ایستادهاند و در واقع جهانیکردن ارزشهای غربی است. ارزشهایی که غربیها ادعای جهانشمولی آن را دارند، ارزشهای غربی است و بنیاد تمدن آنها و اصول سیاست آنها، ملهم از دین آنها یعنی مسیحیت و یهود است. پس چرا ما(مسمانها) مانند آنها(غربیها)، در نامگذاری کشورهایمان و اصول سیاست و. ..، از دین خود الهام نگیریم. در واقع شعار غربیها در کنار گذاشتن دین، فقط برای ادیان مخالف و هدف، از بین بردن ادیان مخالف مسیحیت و یهود، و در تداوم جنگهای صلیبی به هدف حاکمیت مسیحیت بر سایر ادیان است. عین این استدلال را میتوان در مورد ادعای ظاهر اسلام و اسلامگرایان معاصر، از جمله خود غزالی، که اسلام را نافی قومیت، نژاد، و آن را دین جهانی و برابری میدانند، به کار برد، به این معنی که ادعای اسلام به عنوان دینی فراقومی و نفی قومیت، فقط در مورد قوم و نژاد غیر عرب صادق است. ارزشهای اسلامی که ادعای جهانشمولی و فراقومیتی دارند، جهانی شدن ارزشهای عربی است، برای نفی قومیتهای غیرعرب است. ارزشهایاسلامی، با زبان عربی، حاکمیت اعراب و گسترش فرهنگ عربی، به طور ناخودآگاه ارزشهای عربی و قومیت عرب را حاکم و احیاء میکند. زیرساخت شعارهای ضدقومی اسلام، برای کمرنگکردن عصبیتهای قومی غیرعرب، و سلطۀ قومی عرب، بر آنان است. ائمة منالقریش، اجماعصحابه و برتری صحابه یا اهل بیت، زبان الهی و مقدس عربی، مرکز شدن مکه و عربستان برای حج، ورود سیل غنایم به مرکز خلافتاسلامی، و…..همه در خدمت عربیت و شعارهای ظاهری زیبای انسانی آن، برای غیرعرب در درونی شدن سلطۀ عربیسم و در واقع مشروعیت انسانی/الهی دادن به سلطۀ قومی خلافت/دین عربی است.
نفی قومیت و نژاد از نظر دین اسلام، در واقع همان نفی مقاومتهایقومی/نژادی، در مقابل هجوم قومیت و نژاد عرب است. اسلام را به عنوان آخریندین، پیامبر را خاتمالنبیاء معرفی کردن، تیر ترکش زدن به مقاومت سایر ادیان/اقوام، در مقابل دین/قوم عربی است. چون اعراب حاکمیت مطلق را در انحصار داشتند، از پیوند اقوام، با شعار امت اسلامی، برادری دینی و برابری و… ندا سر میدادند، اما در عمل این برتری عرب بود که در قالب اهلبیت، ائمهمنالقریش، زبان/فرهنگ عربی و…. بازتولید میشد. کل امت غیرعرب، در خدمت فرهنگ/زبان عربی و عقلسیاسی/اقتصادی عربی، با پرچم «اسلام دین جهانی» قرارمیگرفت. همین اعراب که در مقابل ترکان عثمانی و استعمار غرب، در موقعیت زبونی قرار گرفتند، به ملیگرایی و ناسیونالیسم در مقابل سلطۀ دیگر ملل، و در نهایت بازگشتشان به دین اسلام به عنوان دینی عربی پناه بردند، اما زمانی که خود استقلال را به دستآوردند و بر اقوامی چون کُرد و…. مسلط شدند، از شعار برادریدینی و امتاسلامی، استفاده میکردند تا سلطه قومی خود را درون مفاهیم انسانی/دینی نامرئی و سلطه را از صرف نظامی، فرهنگی کنند. ایرانیها نیز زمانی که بر اقوام دیگری در دوران قبل از اسلام، حاکمیت داشتند به نام ارزشهای دینی و آیینی و نظم کیهانی آن را توجیه میکردند نه قومیت، که منجر به حساسیت قومی در مقابل سلطۀ قوم حاکم نشود. اما وقتی در مقابل اعراب، در موقعیت زبونی قرار گرفتند، در قالب نهضت شعوبیه، به قومیت/نژاد خود در مقابل اعراب، تکیه میکردند. در مقابل خلافت ترکی/عثمانی نیز، با امپراطوری صفویان، به عصبیت قومی و نژادی تکیه و یا به دین متفاوتی، غیر از دین حاکم امپراتوری، گرایش پیدا کردند. بنابراین، اسلام شیعی برای ایرانیان و اسلامسنی برای اعراب، در پیوند با قومیت، ابزار احیاء و سلطۀ قومی بوده و هست. آتاتورک نیز با شعار برادریاسلامی، کُردها را در جبهۀ خود بر علیه دشمنان ترک(نه کُرد)، بسیج کرد.
هیچ قوم/طبقهای، بدون ایدئولوژی فرا قوم/طبقهای، و شعارهای انسانی/الهی، توان سلطه و غارت بر دیگر اقوام/طبقه و کسبمشروعیت در میان آنان را ندارد. هر قدرت نظامی/دولتی، برای گسترش فتوحات و تضمین سلطۀ خویش، به یک قدرت هژمونیک/ایدئولوژیکِ انسانی/دینی، نیاز دارد. این قدرت هژمونیک(اسطوره، دین و ایدئولوژی) همبسته قدرت، یا ابزار قدرتِ سلطۀ قوم/طبقه حاکم است. ارتباط سلطه هژمونیک و قدرت نظامی قوم/طبقاتی، نه انتخابی/قراردادی، بلکه هستیشناسانه/ انتولوژیکantologic است. یعنی ذاتی/ماهیتی است، نه عرضی/تاریخی یا انحراف. به این معنی قدرت نظامی و چپاول عرب/ایران، نه انحراف از اصل اسلام/زرتشت، بلکه نتیجۀ منطقی آن است.این دیدگاه را نمیتوان برای دین/تمدنی به کار برد، و برای دیگری به کار نبرد. نمیتوان برای داعش به کار برد، اما برای صدر اسلام دیدگاه دینی/متافیزیکی داشت، چون خود دین/متافیزیک هم، ابزار هژمونیک همان قدرت و سلطۀ زمینی است. چون خود دین/متافیزیک، فاقد هرگونه معنا و عمق، و عمق و معنای آن در بیرون متنِ دین/متافیزیک، در روابط سلطۀ قوم/طبقات است. بنابراین، باید «نقد آسمان به نقد زمین، نقد دین به نقد حقوق، نقد تئولوژی به نقد سیاست» تبدیل شود. یعنی نقد اسلام/قرآن، باید به نقد قدرتِ هژمونیک سلطۀ اعراب، از قریش تا داعش، تبدیل شود.
اگر طبق نظر مارکس، زیربنای متنها، منافع طبقاتی است، در خاورمیانه زیربنای کل ایدوئولوژیهای دینی و انسانی، عصبیت قومی/قبیلهای است. منظور کواکبی، عبده و رشیدرضا، از مبارزه با دسپوتیسم/استبداد ، استبداد و حاکمیت ترکان عثمانی بر عرب، و دفاع از دموکراسی و اصولیات هم، بازگشت به حاکمیت عرب است. چون کسانی که شعارهای انسانی/دینی دموکراسی/اسلامی میدهند، نه در حاکمیت، بلکه در موقعیت ضعف نسبت به ترکان حاکم قرار داشتند. چون توان مقابله برابر نظامی را نداشتند، با شعارهای انسانی/دینی، سعی در استفاده از قدرت جامعه برای مقابله با دولت را داشتند.
منظور از مبارزه وهابیون با انحراف/شرک و استبداد، همان استبداد و سلطۀ خلافت ترکهای عثمانی و دیگران بر اعراب بود. منظور از بازگشت به دموکراسی، توحید و اسلام اصیل و… ، همان احیای سروری اعراب و بازگشت به روح عربیت است. نفی استبداد/ جزمگرایی، شرک و انحراف همان، نفی حاکمیت غیر عرب، چون ترک و استعمار همان. احیای اسلام اصیل، توحید، دموکراسی و آزادی همان، احیای سلطه و وحدت عربی همان. چون «مقصود امثال کواکبی از استبداد، رسوایی استبداد عثمانی بود. رسالۀ «طبایعاستبداد» کواکبی، زبان حال همۀ دشمنان استبداد عثمانی، بویژه عربان شام بود»(عنایت، 1389: 164).که در نهایت از بازگرداندن خلافتاسلامی به قوم عرب می گوید(همان: 178). «کواکبی از فضایل حکمرانی عرب در تاریخ اسلام دفاع میکرد و در مقابل خلافت ترکی، خواهان نصب یک عرب قریشی، به عنوان خلیفه در مکه بود. استدلال قومی، به اندازۀ ملاحضات دینی، در طرح او ملحوظ بود. از فضل تقدم عربها، و اعراب را بنیانگذار جامعۀ اسلامی میدانست»(عنایت، 1360: 106). رشیدرضا، که از وحدت اسلامی دفاع میکرد، در مقابل شعار وحدت خلافت ترکان عثمانی، از عدم تمرکز اداری و جدای از عثمانی دفاع میکرد. بنابراین، دفاع از وحدت اسلامی همان دفاع از وحدت عربی است. نفی خلافت مستبد و منحرف عثمانی همان نفی حاکمیت غیر عرب بر عرب است. ناسیونالیستهای عرب خلافت عثمانی را صرفاً پوششی بر ادامه تفوق تورانی بر عرب میدانستند(عنایت، 1369: 199). به همیندلیل تفوق خلافت تورانی بر عرب را نه به زبان قومی، بلکه با زبان اسلامی مطرح میکردند که مشروعیت قدرت ترکان را برانداخته، زمینۀ بازگشت قدرت اعراب را فراهم آورند. «رشید رضا و کواکبی و عبده و..از قومیت عربی در برابر سلطه ترکان عثمانی بر نهاد خلافت تاکیده کرده و خواستار افتادن نهاد خلافت به دست اعراب یعنی صاحبان نخستین ان بودند»(احمدی، 1383: 57).بنابراین، اسلام همانطور که پیوند عمیقی با عصبیت زمان پیامبر دارد باناسیونالیسم معاصر عربی نیز پیوند تنگاتنگی دارد و اسلام بازتولید کننده خواسته های قومی عرب است در هند و پاکستان نیز اسلام ابزار هویت خواهی ملی بودهاست .لاهوری و مودودی در آغاز اسلام را با ناسیونالیسم ترکیب کرده و ان را توجیه گر برپایی نظامی جداگانه برای مسلمانان هند –پاکستان بعدی- می دانستند پس از بوجود امدن پاکستان از نکوهش ناسیونالیسم از سوی اسلام سخن می گفتند(احمدی، 1383: 58). چون به هدف قومی خویش با استفاده ابزاری از اسلام دست یافته بودند و بعد از کسب هدف قومی به مخالفت با ناسیونالیسم پرداختند.
در ادامه به چند مورد به طور مختصر اشاره خواهیم کرد که ثابت شود، هدف جنبشهای اسلامی/عربی معاصر، چه در قالب سلفیسم، اسلامیسم مانند وهابیت، رشیدرضا، سید قطب و داعش، چه در قالب ناسیونالیسم ناصر، عفلق و حزب بعث، یک هدف را دنبال میکند، احیای عظمت و سلطه اعراب بر دیگر اقوام و وحدت عربی با شعار اسلامی. چون در مخیلۀ اجتماعی اعراب، وحدت و سروری اعراب، فقط با اسلام ممکن شدهاست.
جنبش وهابیت:
محمدبن عبدالوهاب، بنیانگذار جنبش وهابیت، ادعای بازگشت به اسلام اصیل، زدودن انحراف از اسلام اولیه را داشت. با حمایت خاندان سعودیه از ابنوهاب، عربستان از زیر سلطۀ امپراطوری عثمانی رهانده و مستقل گشتند. اهداف جنبش، مبارزه با شرک و خرافات، مبارزه با عقل/ فلسفه و عرفان و احیای وحدت دینی-عربی خلافت، و ضدیت با ترکان عثمانی بود. اگر این اصول را به دقت موشکافی کنیم، زیربنای آن، همان عصبیتعربی است، که متأثر از غرب، در قالب ناسیونالیسمعربی احیا شده بود. اولاً مهمترین اهداف آنها، احیای خلافت دینی-عربی، ضدیت با خلافت ترکان عثمانی و انتقال خلافت از ترکان به اعراب بود. در ثانی مبارزه با شرک، فلسفه و عرفان و…هم در راستای همان احیای خلافت دینی/عربی و ضدیت با خلافت غیرعربی است. در واقع زیربنای شعار و مفاهیم اسلامی، امرسیاسی ما/دیگری عرب/ ترک و… است. این تقدیرِ عصبیت/ناسیونالیسم عربی، از قریش تا داعش است، که زمینه سلطه خود، یا نفی سلطۀ دیگری بر خود را، با زبان مقدس/نامقدس، کفر/دین، بیان کند، تا هم قبایل/احزاب عربی را در زیر یک پرچم مشترکِ فرا قبیله/حزبی متحد، و هم برای سلطۀ قومی/سیاسی خویش، در میان دیگریها، مشروعیتی کسب، و زیرساخت سلطه و منافع قومی خویش را در پرتو شعارهای دینی، کتمان، و نیت شر خویش را در قالب مفاهیم خیر بیان کند.
اسلام اصیل اولیه و شیوۀ صالحینی که وهابیون ادعا دارند، اسلام عربی خالصِ شبهجزیرهعربستان و روح عربی است، که هنوز با فرهنگ یونانی، ایرانی و هندی و…تلفیق، یا به قول وهابیون، آلوده نشدهاست. منظور از مبارزه با شرک، عرفان، فلسفه و…، مبارزه با امتزاج روح عربی، با روح عرفانی ایران و فلسفی یونان و…است. در واقع خوب میدانند که خلافت عربی و وحدت عربی، جز برپایۀ عصبیت/ روح عربی، زدودن تاثیرات فرهنگ و تمدن ایرانی، ترکی و یونانی، میسر نخواهد شد. بت پرستی و قبرپرستی، همان فرهنگ و رسوم ترکها است، که قصد زدودن آن را دارند. عرفان، روح ایرانی است که قصد زدودن ان را از روح عربی دارند. فلسفه هم، روح و فرهنگ یونانی، مبارزه و ضدیت با شیعه، مبارزه با روح و فرهنگ ایرانی است. در واقع به اسم اسلام و شعار بازگشت به اسلام اصیل، قصد احیای روح و عصبیتعربی صدر اسلام، یا همان سلطۀ قریش/عرب را دارند. منظور از جدایی اسلام از آلودگی با فرهنگ ایرانی، هندی، یونانی و ترکی، آلودگی حاکمیت/حکومتهای ترکی، ایرانی و…در منطقه و ایجاد حاکمیت/سلطۀ فراگیر عربی است، که در زمان خلفای قبلی بودهاست . بنابراین، همانند صدر اسلام، دعوتِ وهابیان مقدمۀ تشکیل دولت بود. بسیاری از نویسندگان، با توجه به «تاثیر وهابیت در ضدیت با ترکان، و وحدت قبایلعربی، وهابیت را در امتداد جنبش استقلال طلبانۀ عرب، نمودار روح استقلال طلبی عرب، و آن را به وجدان قومی عرب پیوند دادهاند»(فراتی، 1387: 217). بنابراین، اصل نه در مبارزۀ و کشمکش مفاهیم دینی/اسلامی، بلکه ستیز قومی/سیاسی عرب با ترک و… است.
رشیدرضا:
وی رستگاری را منوط آن میدانست که خلافت از دست ترکان به اعراب بازگردد(عنایت، 1389: 158). رشیدرضا، از سویی جنبش عربی را برای یگانگی در راه وحدت عرب لازم می دانست، از سویی هم، در حزب عدم تمرکز اداری عثمانی، که در سال 1912 در قاهره بنیاد گرفت و هدفش خودمختاری/جدایی از عثمانی بود، عضویت داشت(همان: 159). یعنی تا زمانی که سلطه از آن اعراب نیست از عدم تمرکز، زمانی که در دست اعراب باشد از وحدت عربی و انتقال خلافت به اعراب دفاع میکند. رشیدرضا، از طرفداران پرشور جنبش وهابیت بود. وی قبل از سفر به قاهره، در سال 1920، رئیس کنگرۀ ملی سوریه بود(عنایت، 1360: 130) در شام از رهبران حزب ملیگرایی عربی بود. «او سخنگوی فعال قومیت عرب سوری بود»(همان). واضح است دفاع وی از اسلام و خلافت عربی/اسلامی، طرحی بود، برای احیای عضمت عربی و سلطه دوباره اعراب بر سایر اقوام، زیر پرچم اسلام است.
در حالیکه رشید رضا در جریان جنبش قومی جداگانه ناسیونالیسم عربی در برابر ترکان عثمانی از ناسیونالیستهای عرب حمایت می کرد- برپایی کنکره عرب در سوریه..گردهمای کنگره سراسری عرب در سوریه- بعدها در فرایند برپایی دولت های نوین پراکنده عربی و گسترش اندیشه ملت خواهی در مصر و. .. در برابر ارمانهای ناسیونالیسم عرب ایستاد و با تاکید بر جهان شمولی اسلام ناسیونالیسم را به باد حمله داد(احمدی، 1383: 60). چون ناسیونالیسم اولیه ی رضا برای رهایی و وحدت اعراب در مقابل ترکان بود و مخالفت بعدی وی با ناسیونالیسم و دفاع از جهانشمولی اسلام بازهم برای حفظ وحدت عربی و مخالفت با ناسیونالیسم محدود کشوری بود که اتحاد جهان عرب را خدشه دار می کرد.
حزب بعث و داعش: از شوونیسم خونی/قومی به بنیادگرایی دینی
قبل از هرچیز باید اشاره کنم که شعار امروزی داعش(دولت اسلامی عراق و شام)، را اولین بار عفلق و حزب بعث وی طرح کردند. وی اختلاف کوفه و دمشق را کنار زده، و دولتمتحد عربیِ، عراق و شام را با رهبری حزب بعث پایهریزی کرد(موجانی، 1391 :25 ). عفلق و بیطار و کسانی که اندیشهی بعث را مطرح کردند، در بیان و تفکرشان با دولت عثمانی، در نقطهی تقابل بودند، اما این نقطهی تقابل نه در تقابل مفهومی بود که دولت اسلامی آن را به خود منتسب داشته بود (بحث خلافت در دنیای اسلام)، بلکه تقابل در این جهت بود که چرا خلیفه، غیرعرب است و زبان خلافت، غیرعربی و ترکی است(همان). بنابراین، حزب بعث با اتحادِ خلافتاسلامی مُشکل نداشت، بلکه با خلافتاسلامیای که در سلطۀ حاکمان غیرعرب بود و زبان آن عربی نبود. عفلق مبنای این اتحاد را، با توجه به سابقۀ عروبت بر اسلام، بر پایۀ عصبیت عربی(همان) در اتحاد با اسلام یا با ابزار هژمونیک اسلام مطرح کرد. از نظر عفلق کلیه اعراب در سرتاسر جهان یک ملت واحد را تشکیل می دهند و مرزهایی که به طور مصنوعی آنها را از هم جدا کردهاست از ساخته های امپریالیسم است(دوست محمدی، 1387، ش3: 73)
میشلعفلق، همانند و در ادامه بسیاری از احیاگران اسلامی، در پی ناسیونالیسم عربی و احیای عظمت و وحدت عربی با ایدئولوژی اسلام بود. وی ناسیونالیسم را یک واقعیت زنده و ابدی توصیف میکند نه تاریخی/قراردادی(پارسادوست، 1369: 101). اسلام در ایدئولوژی بعث رسالتش رستگاری کل بشریت نیست بلکه به عنوان ابزاری که سیادت عرب بر جهان را موجب میشود یا به عنوان وسیله ای برای بسیج توده ها علیه استعمار مطرح میشود(دوست محمدی، 1387، ش3: 77). از دیدگاه حزب بعث و عفلق «اسلام درخشانترین تصویر زبان و ادب عرب است بزرگترین بخش تاریخ ملی انهاست». عفلق در حیرت است که چطور یک عرب میتواند از اسلام متنفر باشد. چرا که اسلام به هویت ملی عربی و عظمت ملت عرب کمک کردهاست«بسیار متحیرم از اینکه مسلمانی از عرب خوشش نیاید و بیشتر از آن متحیرم که چطور عربی میتواند با اسلام موافقبناشد» به همیندلیل عفلق مخالف تقلید از ناسیونالیسم سکولار غربی بود. چون اسلام، در جهت منافع قوم/نژاد عرب بود، برخلاف مسیحیت، که بر ضد منافع ملتهای آلمان، انگلستان و فرانسه، پیشروان ناسیونالیسم بودند. بنابراین، پناه بردن به اسلام نه به عنوان یک ایین عبادی بلکه برای احیای عظمت ملت عربی و هویت عربی و احیای گذشتهای بود که با نیروی اسلام، عرب سرور منطقه شده بود. اسلام از نظر عفلق در اساس یک جنبش عربی که هدف ان احیای عربیزم و واقعیت دادن به ان است اسلام برای اعراب صرفا اعتقادی و مربوط به اخرالزمان نیست بلکه تجلی بالاترین احساسات جهان نگرانه و بینش زندگی است(الخلیل، 1370: 310).
نتیجۀ طرح حزب بعث/عفلق، یعنی نفی خلافت/حکومتهای غیر عربی، و اتحاد شام و عراق، را امروزۀ داعش، با همکاری همان بعثیهای اصولگرای طرفدار اتحاد شام/عراق، -که توسط صدام حسین، از قدرت برکنار شده بودند، – بازتولید و احیاء کرد. پیوند عصبیت قریش با دعوت/جهاد پیامبر، در قالب پیوند ناسیونالیسم با دولت اسلامی داعش احیاء شد. جالب است اسامی روسای داعش، هاشمی(ابوعمر بغدادی هاشمی) و قریشی(ابوبکر بغدادی قریشی) است. این نشان میدهد پیوند دین/اسلام با عصبیت/ناسیونالیسم حداقل در سطح رهبران آگاهانه است و هدف داعش در قالب اسلام، احیای عصبیت قبیله/قومی هاشمی/قریشی پیامبر است.
در ژوئیه ۱۹۷۰ حزب بعث عراق برای نزدیکی با بعث سوریه مفهوم عروبت و سوسیالیسم را در کنار هم قرار داد و مجموعه مذاکراتی اتفاق افتاد -در همین سالها میبینیم که عفلق به بغداد دعوت میشود- که دو دولت حسن البکر و حافظ اسد در فاصلهی ۲۴ تا ۲۶ اکتبر ۷۸، به این نتیجه رسیدند که یک دولت مشترک تشکیل بدهند، تا ایدهای که عفلق حدود ۴۰ سال قبل مطرح کرده بود، یعنی یک دولت مشترک در عراق و سوریه را بتوانند پایهگذاری کنند.
عفلق اعتقاد عمیقی داشت آنچه مانع از آن شد که عروبت بهعنوان یک بنیان اساسی در دنیای اسلامی تفوق پیدا کند جدال تاریخی بین دمشق و کوفه و بین غسان و حیره، تاریخی قبل از اسلام است و برای اینکه از این گذر کند، اجتماع این دو قوه بایستی در کنار هم یک حکومت را تشکیل بدهد؛ بنابراین، توافقی در اکتبر اتفاق افتاد و قرار شد که از چند ماه بعد یک دورهی گذار ششماهه را طی کنند و مرکزیت سیاسی-اداری دمشق باشد، با رهبری البکر (جناح عراقی) حزب بعث؛ یعنی در واقع البکر، مسئولیت این دولت متحد را نه در بغداد، بلکه در دمشق و کنار سوریها بر عهده بگیرد و بعد از آن وزارت خارجه و ارکان استخبارات و ارکان نظامی در یکدیگر کاملاً وارد شوند و ساختاری متحد صورت بگیرد و بعد از آن طبیعتاً این اقلیم شکل بگیرد. ما این عبارت اقلیم را امروز هم در بیان خلافت و در قلمروی که داعش برای خود تعریف کردهاست، میبینیم.
این اتفاق به دلایلی در آن زمان نیفتاد. بعد از به قدرت رسیدن صدام حسین و حذف یا کنارهگیری آقای البکر، در مجلسی که برپا شده بود، صدام سخنرانی کرد و بسیاری از وزرا و فرماندهان عالی را متهم به خیانت کرد و همان جا در مقابل دوربینهای تلویزیون آنها را بردند و اعدام دستهجمعی کردند. بهاینترتیب، کودتایی اتفاق افتاد که در تقابل با همین جریان اصولگرایی بود که به دنبال وحدت اقلیم سوریه و عراق بود. این جریان اصولگرا با تصمیم صدام آسیب جدیای خورد.
صدام از ۱۹۹۱ بعد از شکستی که در جریان جنگ کویت خورد، مشی سیاسی خود را در داخل کشور عوض کرد. صدام در آن مقاطع بهعنوان سیف العرب یا سیف الاسلام -یعنی خود را در نقش خالدبنولید میدید- نقش یک فاتح را برای خود در نظر داشت که جهان اسلام را نجات بدهد. از این سالها به بعد اتفاقی که افتاد، یعنی بعد از استقرار و سرکوب انتفاضهی شیعیان در شعبانیه و مناطق کردی، صدام تصمیمات اساسی در ارتباط با شبکههای اسلامگرا گرفت؛ الله اکبر بر روی پرچم عراق نقش بست، از سال ۲۰۰۱ به بعد تمام بیانیههایی که دولت عراق و صدام داد از آیات و عباراتی استفاده میکرد که بنلادن استفاده کرده بود و این نشاندهندهی آن بود که به نوعی سیستم بعث که سیستم هوشمندی بود، انتظار داشت که بتواند این ردا را از روی دوش اسلامگراها بردارد و بر روی دوش خود بگذارد؛ پس گرایش به سمت نوعی از بهرهگیری از ابزار اسلامی و فرایند القاعده در دنیای اسلام و تأثیر و جذب این پتانسیل در دستور دولت بعث عراق بود و این بعد از سقوط هم خود را نشان داد؛ به طور مثال صدام در دادگاه ریش میگذاشت یا قرآن به دست میگرفت و با آیات قرآن از خود دفاع میکرد و سعی میکرد که این ژست را به طور کامل داشته باشد(موجانی، اینترنت). این نشان میدهد از قریش تا بعث و صدام و داعش، اسلام فقط رنگ، و عربیسم، مادۀ اصلی و چنگ و دندان است که برای شکار طعمه، رنگ عوض میکند.
شبکهی دیگری که در بعث مؤثر بود و امروز در داعش سهمیدارد و بخشی از تفکر داعش را یعنی مفهوم خلافت و اقلیم را ساختند، شبکهی دوم، عناصر بعثی بازمانده از دوره صدام بودند؛ بخش قابل ملاحظهشان هم شیعه و علوی بودند که توانستند از دوران بعد از صدام استفاده کنند و این تفکر را تقویت کنند.یعنی آن دسته از افسران ردههای میانی که در جریان بعثیزدایی حذف شده بودند یا در جریان از بین رفتن ارتش، واحدهای خود را از دست داده بودند و بهصورت رها و سرگردان در دولت عراق، از سال ۲۰۰۳ به بعد یک وضعیت بلاتکلیف داشتند و به انواع کارها هم دست زدند و به دلیل محدودیتهایی که برایشان ایجاد شده بود مجبور بودند که در همان شبکهی عشیرهای و درونسیستمی خودشان عمل کنند. بعضی از آنها گردانهای مقاومت را به وجود آوردند و بعضی دیگر عملاً و عمیقاً به سمت جریانهای اسلامی و ضداشغالگری گرایش پیدا کردند و به دلیل روابط خونی و عشیرهای که داشتند وارد فرایندی شدند که سیستم نظامی سابق توانست بهسرعت در آن مستولی شود.
نیروی بعثی سوریه که در لبنان بود به رقه و دیرالزور آمد و امنیت مرزها و مسائل آن منطقه را بر عهده گرفت. این منطقه درست در همان زمان با پدیدهی انتقال جهادیها با ماشینهای مختلف مواجه بود. از سال ۲۰۰۷ شاهد شدیدترین نوع انفجارها و عملیات در عراق هستیم به حدی که تروریسم به اوج خود رسیده بود؛ «زرقاوی» پدیدهی همین سالها است. این شبکه در این مقطع بسیار مؤثر عمل کرد و بعث توانست صرفنظر از یک مجموعه عملیات متنوع و متعدد که انجام داد، بهراحتی در درون سیستمهای جهادی نیز وارد شود. اولین نمونهای که از یک جریان با ریشهی بعثی داریم، برمیگردد، به زمانی که مجلس شورای مجاهدین در سال اول دسامبر ۲۰۰۵ در عراق اعلام موجودیت کرد و شخصیتی آمد و گفت که من میخواهم کشور اسلامی عراق را به وجود بیاورم، این شخص همان ابوعمر بغدادی هاشمی بنیانگذار اصلی داعش است(موجانی، همان). که ناسیونالیسم عربی را به خلافتاسلامی تغییر رنگ داد همانطور که در صدر اسلام، عصبیت قریشی/عربی به امت اسلامی تغییر نام داد. بنابراین، هم بعثیهای طرفدار اتحاد شام و عراق که توسط صدام طرد شده بودند و هم بعثیهایی که در کشتار صدام بر علیه کردها در انفال و حلبجه مشارکت داشتند، بعد از سقوط رژیم صدام در یک چیز مشترک بودند ممانعت از استقلال و جدایی کردستان از عراق عربی، که به داعش پیوستند. داعش هم اگر به سلاح شیمایی دسرسی داشت همانند صدام اقدام میکرد. چون اقدامات وحشیانه داعش بر علیه کردها همان شوونیسم خونی بعثیها بر ضد کردها است که در قالب آیات قرآنی به آن لباس شرعیت پوشاندهاند. همانطور که اقدامات اسلام زمان پیامبر همان عصبیت و منطق قبیله بود که لباس وحی قرآنی به تن کرد. اگر پیامبر با الهام از طرف خدا عصبیت و منطق قبایل عرب را متافیزیکی کرد بغدادی با الهام از طرف پیامبر شوونیسم عربی بعث را تقدیس شرعی داد. بنابراین، اسلام از قریش تا داعش استراتژی سلطه عرب بر غیرعرب بودهاست و تقدیر اسلام ایدئولوژی بودن آن است.
پیوند نزدیکی بین عربیت و اسلام وجود دارد «عربها نمیتوانند هویت خود را بدون اعلای اسلام که پایدارترین منبع حیثیت، و نیرومندترین انگیزه احساس وحدت هویت در طی قرون و اعصار بودهاست ، اعتلاء ببخشند»(عنایت، 1362: 200). طبیعی است امروزه پیام اسلام با وجود خودآگاهی و ناسیونالیسم دیگر ملتها از جمله کُردها، قداست گذشته را ندارد که به آن گرایش پیدا کنند. لاجرم برای سلطه دوباره، ناگزیر از چاشنی خشونت بیشتر هستند. تجاوز به زنان شنگال و…از دید ما و از زاویه حقوق بشر امروزی تجاوز و وحشیگری است. اگر از زاویۀ دید خود داعشیها و اسلام عربی به آن بنگریم، قطعاً همانند صدر اسلام و پیامبر، همان سنت چند همسری و کنیزی سنت اسلامی و غنیمت است. همانند امروز داعش، در صدر اسلام اینچنین اقدامات داعشی به عنوان جهاد و غنیمت و…مشروع و مایۀ افتخار بود، با این تفاوت که در آنروزها نه ارتباطات امروزی بود، نه مفاهیم حقوق بشر و ارزشهای انسانی، که فراتر از زاویه تبلیغات دین/کفر خود حاکمان به آن بنگریم.
نتیجه گیری:
آنچه در این مقاله در پی پردازش آن بودیم پیوند اسلام به عنوان دین با عصبیت دیروزی عربی و ناسیونالیسم مدرن امروزی است. اسلام از آغاز استراتژی پردازش شده توسط محمد برای اتحاد قوم عرب و سلطه بر غیرعرب بود و در دنیای مدرن نیز در تلفیق باناسیونالیسم برای احیای سلطه و عظمت از دست رفته عرب، اسلام را به عنوان ایدئولوژی سیاسی که اعراب را متحد و حاکمیت ترکان و استعمار را برداشته احیا کردند که بعدها زمینه سلطه اعراب بر اقوامی چون کردها را فراهم آورد. در خاورمیانه همیشه سیاست بر تفکر و اندیشه تقدم داشته است و مابین دین و اندیشه و ساختار قدرت و منافع قومی ارتباط تنگاتنگی بودهاست وادیان خاورمیانه جدا از روح قومی نبوده اند. به همیندلیل صاحبان دین برای پنهان کردن دین به عنوان طرحی سیاسی و کتمان ارتباط آن با منافع قومی، هرچه بیشتر سعی در قداست دادن به آن و متافیزیکی کردن آن داشتند تا مشروعیت سلطه قوم صاحب دین را فراهم آورد. اسلام نه تنها از روح عربیت سرچشمه گرفته است بلکه خود باعث گسترش و سلطه عربیسم شد اسلام نه تنها از نظر آداب و رسوم بلکه اهداف سیاسی مستور در آن در خدمت منافع قومی عرب و جهانگستری آن است. اسلام از قریش تا بعث طرحی سیاسی برای سلطه و سیادت اعراب بر غیرعرب بوده و است.
همانطور که عصبیت قریش، مبنای دین/خلافتاسلامی بود، ناسیونالیسم عربی بعث نیز زیربنای خلافت داعش است. اگر ابوبکر صدیق پیوند دعوت به دولت را تکمیل کرد، ابوبکر بغدادی نیز طرح دولت بعث را به دعوت اسلامی داد. پیوند، وحیاسلام، عصبیت قریش و استفاده از منطق قبیله، نه انحراف از اصل بود، نه تقدیر ساختار. بلکه نقشۀ وحی و خواست سوژهی رسالت بود. ساختار پیوند (قبیله/وحی)، طرحی هوشمندانه برای تحقق بهشت در زمین با وعدۀ بهشت آسمان بود. وعدۀ قیصر/کسری، تقدیس غنیمت، جهاد، کنیز و زکات، پیمان نانوشته با قریش(وعده سروری به قریش در ازای پذیرش اسلام)، همگی روشنگر طرح سیاسی سوژه، طرح سیاسیای که با نقشۀ قرآن، و کلنگ جهاد/قتال، جاده صافکن فتح، برای کاروان غنیمت/زکات، به قریش بود. برای حفظ کاروان از دزدان(اقوام مغلوب)، پلیس خلافت و هشدار دوربین خدا را برساختند. قوم عرب که صاحب نیروی تولید غارت/غنیمت بود به طبقۀ برتر، که در نتیجۀ اطاعت اوامر قتال/جهاد خدا، صاحب بهشت و حوری/کنیزها و منابع و لذتهای آن شد. اقوام مغلوب نیز در جهنم بردگی، فقط صاحب نیروی کار خود بودند که نتیجۀ کار آنها سرمایۀ خوشگذرانی طبقه صاحب ابزار تولید(شمشیر/قدرت) میشد. اسلام به عنوان ابزار هژمونیک اعراب، به غارتها و فتح در قالب جهاد/قتال، غنیمت، کنیز و…مشروعیت میداد و هم به غالب بودن و در رأس بودن قوم عرب در قالب ئمهمنالقریش، تقدیس زبان عربی، صحابه، اهل حل و عقد و…
دین اسلام و شخصیت کاریزمای پیامبر اسلام عرف قبایل عربی را که شاید قبل از ظهور حضرت ایشان، مایۀ ننگ و نه افتخار بود، و صرفاً از روی غریزۀ بقاء و منطق صحرا بود، را به قانون، ارزش و حلال اعلام کرد. حضرت رسول، خود بر پنج ویژگی اشاره میکند که موجب تمایز رسالت آن حضرت از دیگر انبیاء و ادیان پیشین است: «پنج چیز بر من عطا شدهاست که پیامبران قبلی فاقد آن بودند؛ هر پیامبر بر قوم خاصی برگزیده میشد ولی من بر همه انسانها مبعوث شدهام(قیصر و کسری، قادری)، غنایم جنگی بر من حلال شدهاست، در حالیکه بر پیامبران قبل از من حرام بود. زمین برای من طیب و طاهر و مسجد قرار داده شدهاست(تسخیر زمین…، قادری). دشمنان ما به انداز مسیر یک ماه از ما هراسان و مرعوب هستند(قاتلو و جهاد و..، قادری) و برای من حق شفاعت عطا شدهاست»(ریعور در فیرحی، 1378: 143). اکنون، کُردهای دشمن، به اندازۀ یک سال از داعش هراسان هستند.
یادداشتها:
1- ثروت زیادی در دست اندک گروهی از صحابه و قریشیان انباشته شد برای نمونه به چند صحابی برجسته پیامبر که اعضای عشره مبشره یعنی مژده دهندگان به بهشت بودند اشاره می کنیم: میراث زبیر پس از مرگش 59 میلیون و هشتصد هزار درهم بود و هزار برده داشت که باو خراج می پرداختند و در مدینه یازده خانه داشت. همچنین خانه ها و باغ هایی در بصره و کوفه و قسطاط و اسکندریه داشت و هزار اسب از خود برجا گذاشت(ابن کثیر در جابری:306). طلحه 30 میلیون درهم داشت ثروت وی را صد کیسه پوست تخمین زده اند…سعد خانه ای از عقیق ساخت 250 هزار دینار داشت…زید بن ثابت به هنگام مرگ به اندازه ای طلا و نقره داشت که با چکش آنها را می شکستند…..عبدالرحمن بن عوف هفتصد شتر داشت که مدینه از صدای شتران او لرزان می شد مجموعه عظیمی از طلا داشت صد اسب و سه هزار گوسفند و خانه ای بزرگ در مدینه داشت…عثمان بن عفان 30 میلیون و 500 هزار درهم و هزار شتر و اسب ها و شتران زیادی به جای گذاشت و هفت خانه در مدینه داشت…(مسعودی و ابن قبیبه و…در جابری: 307-308).
2- جالب است که بدانیم نظام سیاسی عباسیان/اسلامی و ساسانی/ایرانی، در واکنش به جنبشهای کُردی/مادی، تثبیت و دیگری/غیر این نظامها، شورشهای کُردی؛ مزدکی/خرمدینی بودند. که در دیسکورس حاکم زرتشتی/اسلامی، ایرانی/عربی، به زندیق، زندیک، کافر، قرمطی، اهریمن و….تبدیل شدند. دولت/خلافت عباسیان، همان دولت/امپراتوری ساسانیان، الله، همان اهورا، قرآن، همان وندیداد، ضلالله همان فرۀایزدی، بنابراین، کردهای مزدکی که در مقابل سلسلهمراتب، دینسیاسی و سلطه قوم/طبقه پارسی ساسانی ایستادند در خرمدینان بازتولید شدند که در مقابل همان مولفههای عباسیان ایستادند. اساساًازدواج عقل اقتصادی/سیاسی و دینی ایرانی/عربی، به دلیل دشمن مشترک جنبشهایی چون خرمدینان بودند که با مولفههایی چون دموکراسیعشیرتی، عدالت اشتراکی/برابری، فرهنگ زمینی/دیونیزوسی، مشروعیت زمینی/قراردادی و….اساس نظم ایرانی/عربی را با مولفههایی چون حقالهی شاهان، عدالت طبقاتی/سلسلهمراتبی، فرهنگ دینی/متافیزیکی و مشروعیت آسمانی را به لرزه درآوردند.
افشین با همکاری طاهریان بابک خرمدین را شکست داد.(اشپولر، 1377: 105).با اتحاد افشین و طاهریان ایرانی، سرباز غلامان ترکی، چون اشناس و مشروعیت خلافت عربی/اسلامی، شورش خرمدینان کُردی سرکوب شد. بعد از رسیدن خبر دستگیری بابک به خلیفه….مردم صدا به تکبیر برداشتند و شاد شدند و فتح نامه به ولایتها نوشته شد. سال 223…هارون بن معتصم و خاندان خلافت و رجال دولت، از افشین استقبال کردند. .پیراهن طلا با یاقوت وجواهر بروی پوشاندند(مسعودی، 1370، ج2، 470). «شاعران و خطیبان در مجلس معتصم سخن بسیار گفتند…… معتصم «اترجه» دختر «اشناس»ترک را به حسن بن افشین داد. عروسی بی نظیری ترتیب داد . .. (همان:472).این صرفاً ازدواج نکاحی نبود، بلکه ازدواج عقلسیاسی ترک و ایران و عرب بر علیه سیاست عقلانی کُرد بود که بعدها هم با سعدآباد و پیمانهای امنیتی امروزی…بازتولید شد.
منابع:
1- ابن اثیر، عزالدین، تاریخ کامل، ترجمه سید حسین روحانی، تهران: اساطیر،1370.
2- اشپولر،برتولد(1377). تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ترجمه جواد فلاطوری، تهران، علمی فرهنگی.
3- بریان، پیر، شاهنشاهی هخامنشی، ترجمه ناهید فروغان، ج . اول، تهران: فرزان روز نشر قطره 1380.
4- پطروشفسکی، ایلیاپاولویچ، اسلام در ایران، ترجمه کریم کشاورز، تهران: پیام، 1363.
5- ترنر، برایان،ماکس وبر و اسلام، ترجمه سعید وصالی، تهران، نشر مرکز: 1379.
6- جریر طبری، محمد، تاریخ طبری یا تاریخ الرسل و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: اساطیر، 1375.
7- دیاکونوف، ا. م، تاریخ ماد، ترجمه کریم کشاورز، تهران: عملی فرهنگی، 1379.
8- صفی. لر. ای. م، چالش مدرنیته: جهان عرب در جستجوی اصالت، ترجمه اجمد موثقی، تهران، دادگستر: 1380.
9- طباطبایی، سید جواد، خواجه نظام الملک و تداوم اندیشه ایرانشهری، تهران: 1379.
10- عابد الجابری، محمد، عقل سیاسی در اسلام، ترجمه عبدالرضا سواری، تهران، گام نو: 1384 .
11- عبدالملک، انور، اندیشۀ سیاسی عرب در دوره معاصر، ترجمه احمد موثقی، قوم، مفقید، 1384.
12- علی اف، اقرار، پادشاهی ماد، ترجمه کامبیز میر بهاء، تهران: ققنوس، 1388.
13- عنایت، حمید، اندیشه سیاسی اسلام معاصر، ترجمه خرمشاهی، تهران، خوارزمی، 1360.
14- عنایت، حمید، سیری در اندیشه سیاسی عرب، تهران، امیر کبیر، 1370.
15- فراتی، عبدالوهاب، رهیافتی بر علم سیاست و جنبشهای اسلامی معاصر، مرکز جهانی علوم اسلامی: 1378.
16- فرای، ن، ریچارد. تاریخ ایران از سقوط ساسانیان تا برآمدن سلجوقیان، ترجمه حسن انوشه، ج4، تهران علمی فرهنگی: 1379.
17- فیرحی، داود، قدرت، دانش و مشروعیت در اسلام، تهران، نشر نی: 1378.
18- قادر، سهرؤ. ندک ، سیاسهت، وزارت روشنبیری، هولیر: 2000.
19- کامرون، جیمز، ایران در سپیده دم تاریخ، تهران: علمی فرهنگی، 1387.
20- کمجیان|، هرایرد، جنبشهای اسلامی معاصر در جهان عرب، ترجمه حمید احمدی، تهران، کیهان: 1372
21- موثقی، سید احمدی، جنبشهای اسلامی معاصر، تهران، سمت: 1376.
22- هرودت، تواریخ، ترجمه وحید مازندرانی، تهران: دنیای کتاب، 1368.
—–
1- Max Weber, the sociology of Religion London, 1965
2- H.A.R. Gibb, studies on the civilization of Islam, London,1962
- از رشید یاسمی گورانی تا گردآورندگان شاهنامه گورانی - 11/04/2024
- اپوزیسیون و ذات نخبگان و روشنفکران ایرانی - 10/14/2024
- تمامیت ارضی؟! - 10/10/2024