ریچارد ابلینگ
گاهی اوقات کوتاهمدّت بودن حافظهی تاریخی بشریّت، آدمی را حیرتزده میکند. اگر پای صحبتهای برخی افراد در دانشگاههای آمریکا و در رسانههای اجتماعی بنشینید، فکر میکنید که سوسیالیسم ایدهای روشن، نوین، و درخشان بود که پیشتر هرگز آزمایش نشده و آیندهی زیبای صلح، عشق و سخاوت برای همگان را نوید میدهد. گویی صد سال اجرای سوسیالیسم، در بسیاری از کشورهای جهان، هرگز رخ نداده است.
اگر واقعیّت سوسیالیسم واقعی در سدهی بیستم نشان داده شود، بسیاری از سوسیالیستهای «پیشرو» و «دموکرات» با تأکید بر اینکه هیچیک از این رویدادهای تاریخی نمونهی سوسیالیسم «واقعی» نبودهاند، به شما پاسخ میدهند. مسئله فقط این بود که افراد اشتباهی مسئول بودهاند، یا سوسیالیسم درست اجرا نشده، یا شرایط سیاسی مانع از آن بود که «فرصتی منصفانه» برای موفّقیّت بهوجود آید، یا همهی اینها دروغ یا اغراق دربارهی تجارب فرضی «بد» یا خشن تحت این رژیمهای سوسیالیستی است. شما نمیتوانید سوسیالیسم را بهخاطر وجود یک لنین، یا استالین، یا یک مائو، یا یک فیدل کاسترو، یا یک کیم ایل سونگ، یا یک پل پوت، یا یک هوگو چاوز، یا… محکوم کنید.
جبّاریّت، ترور، کشتار جمعی، و رکود اقتصادی، همراه با چپاول سیاسی و امتیاز برای اندک افرادی که در رأس سلسلهمراتب حکومت سوسیالیستی قرار دارند، نشاندهندهی آن چیزی که سوسیالیسم واقعاً میتواند باشد، نبود. فقط یک فرصت دیگر به سوسیالیسم بدهید. و سپس، یک فرصت دیگر، و یک فرصت، و یک… .
دروغهای آماری شوروی بیچونوچرا در غرب پذیرفته شدند
این نگرشها بهراستی چیز جدیدی نیستند. در طول سدهی بیستم مدافعان زیادی وجود داشتند که بهانهها میتراشیدند، و هر پروپاگاندایی را که از سوی سخنگویان رژیم سوسیالیستی در روسیهی شوروی منتشر میشد، بیبروبرگرد میپذیرفتند. آنها چشمان خود را روی هر واقعیّت یا مدرک دربارهی آنچه در آنجا رخ میداد، بسته بودند. کسانیکه راهی برای فرار از زندان بزرگ موسوم به اتّحاد جماهیر شوروی پیدا میکردند و دربارهی زندگی واقعی در بهشت کارگران سخن میگفتند، بهعنوان افراد شورویستیز نادیده گرفته یا مسخره میشدند. چه چیزی جز غرضورزی و شورویستیز بودن سبب میشد که میهن شگفتانگیز شوروی را ترک کنند؟
نسخهی دیگر این کوری و نابینایی، پذیرش بیچونوچرای آمارهای اقتصادی شوروی بهصورت رسمی توسّط بسیاری از شورویشناسان غربی، از جمله تحلیلگران «حرفهای» سرویسهای اطّلاعاتی کشورهایی مانند ایالات متّحده بود. هم پیش و هم پس از جنگ جهانی دوم، اکثر این پژوهشگران و تحلیلگران آمار رسمی و دادههای مرتبط منتشره از سوی حکومت شوروی دربارهی میزان شگفتانگیزی و موفّقیّت اقتصاد برنامهریزی متمرکز شوروی را مسلّم و بدیهی میدانستند. پروپاگاندای شوروی، موفّقیّتهای برنامهریزی در زمینهی تبدیل اتّحاد جماهیر شوروی به یک کشور صنعتی در دههی ۱۹۳۰ را، با اجرای برنامههای مرکزی پنجساله، از جمله اشتراکیسازی اجباری کشاورزی، بشارت میداد. سپس در سالهای پس از جنگ جهانی دوم، سازمانهای برنامهریزی دولتی شوروی حجم عظیمی از دادههای آماری را تولید کردند که نشان میداد در دورهی پس از جنگ، همهچیز در مسیر شکوفایی سوسیالیستی خوب پیش میرود.
نیکیتا خروشچف، رهبر حزب کمونیست، در سال ۱۹۶۱ با افتخار اعلام کرد که طی بیست سال، یعنی تا دههی ۱۹۸۰، مردم شوروی در آیندهی موعود و در دورهی کمونیسمِ پس از کمبود، خواهند زیست. پل ساموئلسون (۱۹۱۵-۲۰۰۹)، اقتصاددان مشهور آمریکایی و برندهی جایزه نوبل، حتی در رسالههای اقتصادی پرکاربرد خود، در نسخههای منتشرشده در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ و حتّی در دههی ۱۹۸۰، اذعان داشته بود که ممکن است در اوایل سدهی بیستویکم، تولید ناخالص داخلی شوروی از تولید ناخالص داخلی آمریکا پیشی بگیرد. سوسیالیسم شوروی برتری اقتصادی خود را بر سرمایهداری آمریکایی نشان داده است.
سوسیالیسم شوروی را خبرنگاران غربی در مسکو واقعبینانه به تصویر کشیده بودند
در طول دورهی بین دو جنگ جهانی، مدافعان و مبلّغان بدنام اتّحاد جماهیر شوروی، در میان سپاه مطبوعاتی غربی مستقر در مسکو حضور داشتند. پرجنجالترین آنها خبرنگار نیویورکتایمز، والتر دورانتی (۱۸۸۴-۱۹۵۷) بود که حتّی جایزهی پولیتزر را بهخاطر گزارش پنهانیاش از قحطی در اوایل دههی ۱۹۳۰ در جریان اشتراکیسازی اجباری زمین توسّط استالین که باعث مرگ بیش از ۱۲ میلیون مرد، زن و کودک شد، دریافت کرد.
ولی حقیقتگویان غربی بزرگ و توانایی وجود داشتند که در این دوران از اتّحاد جماهیر شوروی گزارش تهیه میکردند؛ آنها هنگامیکه از سیاحت مسکو به میهن بازگشتند و از شرّ سانسورچیان شوروی رهایی یافتند، واقعیّتها را با جزئیّات کامل بیان کردند. دو تن از بهترینهای آنها، بهنظر من، این افراد بودند: ویلیام هنری چمبرلین (در کتابهایش، روسیهی شوروی: سابقه و تاریخ زنده (۱۹۳۱)، عصر آهن روسیه (۱۹۳۴) و جمعگرایی: یک آرمانشهر دروغین (۱۹۳۷)) و یوجین لیونز (در تألیفاتش، چرخفلک مسکو (۱۹۳۵) و تکلیف در آرمانشهر (۱۹۳۷)).
این موارد گزارشهای بدون سانسور از زندگی واقعی در دوران سوسیالیسم شوروی در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ بودند. در اینجا دیگر دادههای آماری بزکشده وجود ندارد. خبرنگاران در سبک گزارش استاندارد، منطق جامعهی برنامهریزیشده را، با گفتن داستانهای بیپایان دربارهی پوچی نحوهی عملکرد اصلی اقتصاد متمرکز از دیدگاه مردم عادی که تحتلوای آن زندگی روزمرهی خود را سپری میکنند، توضیح دادند. و نیز دربارهی سرکوب، دستگیری و شکنجه همهی مظنونان به افکار و اعمال «شورویستیزانه» سخن گفتند.
باز هم، بهنظر من، آموزندهترین گزارشها را میتوان در این کتابها یافت: روسها (۱۹۷۶) بهقلم هدریک اسمیت؛ روسیه: مردم و قدرت (۱۹۷۶) نوشتهی رابرت جی. کایزر؛ روسیه: بتهای شکسته، رویاهای پرشکوه (۱۹۸۳) تألیف دیوید کی. شیپلر؛ زندگی در روسیه (۱۹۸۳) اثر مایکل بینیون؛ روسیه و روسها: درون جامعهی بسته (۱۹۸۴) از کوین کلوز؛ کلاس: روسها واقعاً چگونه زندگی میکنند (۱۹۸۵) به روایت دیوید ویلیس؛ مقبرهی لنین: آخرین روزهای امپراتوری شوروی (۱۹۹۳) نوشتهی دیوید رمنیک؛ و نابودی آرمانشهر: چگونه اطّلاعات به اتّحاد جماهیر شوروی پایان داد (۱۹۹۴) بهقلم اسکات شِین.
پوچیها و مفاسد برنامهریزی مرکزی سوسیالیستی
در شرکتهای دولتی، تحقّق اهداف تولیدی مطابق با مقدار و تناژ سهمیّههای «برنامهریزیشده» هرچند به ساخت قطعات یا محصولات نهایی که از نظر اندازه، شکل یا عملکرد غیرقابل استفاده بودند، میانجامید، ولی با اینحال، اهدافی را که برنامهریزان مرکزی در مسکو دنبال میکردند، برآورده میکرد. کالاهای مصرفیای وجود داشت که از نظر کیفیّت نامرغوب بود، بدساخت بود و از نظر کمّیّت با کالاهایی که مصرفکنندگان شوروی میخواستند، از نظر سبک، ویژگیها یا ابعاد، مطابقت نداشتند. تا زمانیکه اهداف تولیدی و خروجی دستکم بر روی کاغذ برآورده میشد، اهمّیّتی نداشت که زندگی شهروندان عادی شوروی چقدر گرفته، فقیرانه و مأیوسکننده است؛ تنها این اهمّیّت داشت که مقامات میانردهی حزب کمونیست در سراسر کشور و مقامات برنامهریزی مرکزی در مسکو بتوانند به افراد ردهبالاتر شوروی اطمینان دهند که همهچیز طبق برنامه پیش میرود.
مهم نیست که مواد، ماشینآلات و افراد از نظر اقتصادی ناکارآمد، بیهوده و بهطور نادرست تخصیص داده شده باشند. اگر مقادیر و انواع نهادههایی که توسّط سازمانهای برنامهریزی به هر کارخانه اختصاص داده میشد، برای برآورده کردن سهمیّههای برنامهریزی خروجی بسیار کم یا بیش از حد تشخیص داده میشد، مدیران تولید کارخانه همیشه یک کارمند مشکلگشا در اختیار داشتند که برای تأمین نهادههای مورد نیاز به کارخانههای دیگر پیشنهاد مبادله یا رشوه میداد تا به اهداف تولید ماهانه دست یابد. نه اینکه این عامل و بازار منابع غیررسمی و غیرقانونی ربطی به صرفهی اقتصادی یا بهرهوری واقعی داشته باشد. تنها این مهم بود که چیزی داشته باشید که بتوانید با آن سهمیّهی ماهانه را تولید کنید.
اگر این روش جواب نمیداد، خب، دستکاری ارقام ارسالشده به چرتکهاندازان دستگاه برنامهریزی مرکزی باید به روش درستی انجام میشد تا کسی متوجّه نشود؛ و اگر متقلّبان گیر افراد ردهبالای حزب و سلسلهمراتب برنامهریزی میفتادند، میشد هدایایی را به شخص مناسب پیشکش کرد تا اطمینان حاصل شود که «دستکاری آمار و ارقام» همچون رازی در «بین دوستان» باقی میماند. قیمتهای تعیینشده برای کالاها بیمعنی بودند، زیرا سالها، یا حتّی دههها پیش، توسّط سازمانهای برنامهریزی، بیآنکه ارتباطی با عرضه و تقاضای واقعی داشته باشند، تعیین شده بودند.
شاهد زندگی مصرفکنندگان شوروی در آرمانشهر سوسیالیستی
من در اوایل دههی ۱۹۹۰ مکرّراً به اتّحاد جماهیر شوروی سابق سفر میکردم و کارهای مشاورهای در زمینهی اصلاحات بازار و خصوصیسازی انجام میدادم؛ کمی با حکومت شهر مسکو و پارلمان روسیه، ولی بیشتر با اعضای ضدّ شوروی حکومت لیتوانی شوروی، که مصمّم به بازپسگیری استقلال ملّی کشورشان و برقراری اقتصاد بازارمحور بودند سروکار داشتم.
چندین بار وقتی در مسکو بودم، به مجتمع فروشگاه بزرگ GUM، واقع در میدان سرخ رفتم. میدانی که امروز، در روسیهی پساشوروی، با فروشگاهها و بوتیکهایی که تفاوت چندانی با مناطق خرید پاریس، لندن یا نیویورک ندارند، مدرن شده است. ولی در آن زمان، کلّ آن تحت مالکیّت و مدیریّت دولت شوروی بود و اجناسش توسّط تولید و سهمیّههای سازمان برنامهریزی مرکزی، گاسپلن (GOSPLAN)، تأمین میشد.
سیمای داخلی این ساختمان Uشکل بود؛ با سه طبقه که در هر طبقهی آن انواع فروشگاههای خردهفروشی «خلق» قرار داشت. ساختمان قدیمی و فرسوده بود، با رنگ پوستهشده و ترکهایی روی دیوارها، راهروها و نردهها. جایی چرک و کثیف بود. این نمونهای برجسته از دستاوردهای سوسیالیسم شوروی در خدمت به تودههای زحمتکش در بهشت روشن و زیبای سوسیالیستی بود.
مردم عبوس و خسته در این سه طبقه قدم میزدند، از کنار مغازهها میگذشتند و مستأصل به قفسههای عمدتاً خالی آنها مینگریستند. فروشندگان پشت میزهای بدونکالا یا کمکالا میایستادند و هر زمانکه چند مشتری سؤالی میپرسیدند یا میخواستند چیزی بخرند، با نگاههای مأیوس به ناکجاآباد چشم میدوختنند.
در منطق برنامهریزی مرکزی شوروی، هیچ سوپرمارکتی به سبک غربی وجود نداشت. در عوض، فروشگاههای خردهفروشی جداگانه برای انواع کالاهای فردی یا خاص وجود داشت. من در صف یک فروشگاه نان «خلق» ایستادم و منتظر بودم تا به پیشخوان برسم و در آنجا به یکی از کارمندان فروشگاه گفتم کدام یک از انواع محدود نان را میخواهم. رسیدی با مبالغ موردنظر به من داده شد و به من دستور دادند که در صف دوم بایستم و منتظر بمانم و در پایان پول آن نانی را که میخواستم بخرم پرداختم. سپس رسیدی به من داده شد و به من دستور دادند که به صف سوم بپیوندم که دوباره، پس از مدّتها انتظار، نانی را که برایش پول داده بودم، به من دادند.
ولی انسان با نان خالی زندگی نمیکند. بنابراین، به جستوجوی فروشگاههای لبنیات و خردهفروشیهای گوشت رفتم، که خیلی نزدیک به نانفروشی نبودند. و در هر کدام از اینها الگوی صف یک، صف دو و صف سه را تکرار کردم. حالا، با کیسههایی مملو از کالا بالأخره فروشگاهی پیدا کردم که میشد آب بطریشده و نسخهی روسی نوشابه را خریداری کرد. وارد صفی شدم که تقریباً تا سر خیابان امتداد داشت و وقتی، بعد از مدّتی انتظار، تقریباً به پیشخوان داخل فروشگاه رسیده بودم، اعلام کردند که ذخایر روزشان تمام شده است و به همه گفتند فردا برگردند. ولی حتّی در بهشت سوسیالیستی، احتمال پایانی خوش وجود داشت. از گوشهای در داخل فروشگاه، یکی از اهالی بازار سیاه فریاد زد که همهچیز دارد. البته، با قیمت «بازاری» مدل شوروی. پیشتر متوجّه شده بودم که همین زن که اکنون مقدار زیادی از چیزهایی را که مردم میخواهند، عرضه میکند، در راهرویی داخل فروشگاه که به اتاق پشتی منتهی میشود، ایستاده بود، جاییکه ذخایر بطریهای آب و نوشابه نگهداری میشد. چه تصادفی!
زیر نظر خادمان دولت شوروی
من اغلب در مسکو در هتل کاسموس اقامت میکردم؛ هتلی که مخصوص خارجیها بود و شهروندان شوروی از ورود به آن منع میشدند، مگر اینکه جزو فاحشههای مورد تأیید حزب باشند که سود خود را با دلالان حزب تقسیم میکردند و/یا از بازدیدکنندگان خارجی منتخب که مقامات شوروی به آنها علاقهی ویژهای داشتند، جاسوسی میکردند. یک بار بیرون رفتم و آن شب به هتل برنگشتم. صبح روز بعد وقتی برگشتم، با آسانسور به طبقهی خودم رفتم، و وقتی درها باز شد، یکی از متصدّیان شوروی که در هر طبقه منصوب شده بود، به استقبالم آمد و مرا سوالپیچ کرد که تمام شب کجا بودهام، زیرا «متوجّه شده بود» که من در تخت نخوابیدهام، و حرکاتم تحتنظر قرار گرفته میشد. به قول آن آهنگ قدیمی «یک نفر دارد مرا میپاید!»
خودرویی در این هتل مسکو کرایه کردم تا من و همسر آیندهام بتوانیم برای یک آخر هفتهی طولانی به لنینگراد برویم و او شهری را که برخی از دوستانش در آن زندگی میکردند به من نشان دهد. همه به من هشدار دادند که هر زمان که پارک میکنم باید برفپاککنها را جدا کرده و درون خودرو پنهان کنم، وگرنه آنها را به سرقت خواهند برد. چند نفر به من گفتند که بهتر است مطمئن شوم که باک بنزین را پر کردهام و چندین قوطی بنزین قابلحمل برای پر کردن باک در طول مسیر قرض گرفته باشم، زیرا در طول ۸۰۰ کیلومتر فاصلهی بین این دو شهر تقریباً هیچ پمپبنزینی وجود ندارد. در سرزمین عجایب سوسیالیستی حتّی در مسکو نیز پمپبنزینهای کمی وجود داشت. بعد از پیدا کردن یک جایگاه سوخت، دو ساعت در صف منتظر ماندم تا بالأخره خودرو را به پمپ بنزین برسانم. افزون بر این، نامزدم به این دلیل که در طول جاده نه رستوران وجود داشت و نه مکان استراحت (غیر از رفتن به داخل جنگل)، مقدار زیادی غذا و نوشیدنی برای سفر بستهبندی کرده بود. و این، در گذرگاه اصلی بین دو شهر خوشنمای اتّحاد جماهیر شوروی روی داد!
من همچنین لذّت توقیف توسط یک شبهنظامی (پلیس) بهدلیل تخلّف رانندگی در نزدیکی لوبیانکا -مقر کا.گ.ب- را تجربه کردم و هنر رشوهدادن را تمرین کردم، حتّی با وجود اینکه هیچ اشتباهی در رانندگی مرتکب نشده بودم. زمانیکه یافتن فرد مناسب در کلینیک «خلق» و با قیمت مناسب دشوار بود، از مجاهدت برای دریافت داروهای مورد نیاز در جامعهی سوسیالیستی مراقبتهای بهداشتی «رایگان» حظّ وافری بردم. و حتّی اگر چنین شخصی را پیدا میکردید و پول پرداخت رشوه را داشتید، این احتمال وجود داشت که آنتیبیوتیک مورد نیاز خیلی راحت گیر نیاید. همچنین این شانس را داشتم که برای صرف شام به یک رستوران بروم، و متوجّه شدم که مسکوی سوسیالیستی رستوانهای بسیار کمی برای عموم مردم دارد، و برای تعداد معدودی که در آنجا بود میبایست به دربان رشوه بدهید تا وارد شوید و سپس بفهمید که ۹۰ درصد چیزهایی که در منو چاپشده اصلاً دسترس نیستند.
در لابی هتل قدیمی روسیه نهچندان دور از کرملین، در حال خوردن قهوه با همسر آیندهام بودم که متوجّه شدم مهماندار هتلی که روی نیمکتی در کنار دیوار نشسته بود، دوربین کوچکی را از زیر کت روی پاهایش بیرون آورد و بهسرعت عکسی از ما گرفت. نخستین عکس دونفرهی ما جایی در آرشیو پلیس مخفی است. زمانیکه تصمیم به ازدواج گرفتیم، یکی از مقامات دفتر ثبت ازدواج در مسکو که پیوند زناشویی شهروندان شوروی را با خارجیها برقرار کرده بود، به من گفت که به یک سند محضری از دادستانی کلّ در هر یک از ۵۰ ایالات متّحده نیاز دارم که تأیید کند من در حوزهی قضایی آنان ازدواج نکردهام؛ به عبارت دیگر ۵۰ بار نیاز به اثبات داشتم. سرانجام ما در ایالات متّحده ازدواج کردیم.
سوسیالیسم در عمل عجب جهانی بود! جهانی که اقتصاددان اتریشی، لودویگ فون میزس، عنوان یکی از کتابهای کوتاه خود را از آن گرفت: «آشوب برنامهریزیشده». ولی حتّی فراتر از آن بود؛ سوسیالیسم شوروی، جنون برنامهریزیشدهی واقعی بود.
هنگامیکه گوستاو لو بون، جامعهشناس فرانسوی، روانشناسی سوسیالیسم را در سال ۱۸۹۹ منتشر کرد، با ترس بیان داشت که «دستکم یک ملّت باید رنج برقراری یک نظام سوسیالیستی را به جان بخرد تا جهان عبرت بگیرد. این یکی از آن درسهای عملی خواهد بود که بهتنهایی میتواند ملّتهایی را که در رویای خوشبختی -که کشیشان دین جدید سوسیالیستی برایمان ترسیم کردهاند- غرق شدهاند، روشن سازد.» آیا واقعاً لازم است دوباره همهچیز را مرور کنیم؟ خیلی امیدوار نمیتوان بود.
سرچشمه
Daily Eonomy
- سوسیالیسم در عمل، کابوس و نه آرمانشهر - 01/06/2025
- پیام لیوان سروته اوجالان - 12/30/2024
- پەیامی پەرداخی سەروبن ئۆجالان - 12/30/2024