ایران شناسی، علم تاریخ و تاریخ نگاری کُرد


کُرد نه تنها در تاریخ به حاشیه رانده شد، بلکه در علم تاریخِ کلاسیک و مدرن نیز به حاشیه رفت و طرد و نادیده گرفته شد. دلیل این امر در تاریخ نگاری کلاسیک، منابع اطلاعات مورخان یونانی است که نه براساس تحقیق و مشاهده، بلکه براساس برگیری اطلاعات شفاهی از پارس های مسلطّ، تحریر شده است. اشرافیون پارس به عنوان منبع اصلیِ اطلاعاتِ مورخان یونانی، از زاویه ی حب و بغضِ خویش و براساس دشمنی با مادها، اساطير شاه پرستی خود را تحت عنوان تاریخِ واقعی به مورخان یونانی خوراندند و مورخان یونانی نیز ناخواسته به آن مُهر علم تاریخ زدند. در ایران شناسی مدرن نیز از یک سو، سیاست های استعماری «دیزرائیلی» در مشروعیت بخشیدن به امپراطوری خویش، و از سوی دیگر واکنش مستشرقان به کتاب «انكتيل دوپرون» که ماهیت واقعی شخصیت زرتشت را به غربیان شناساند، اسطوره ی ایران پلورالِ آریایی را برساخت. با تبارشناسی ایران شناسی در تاریخ نگاریِ کلاسیک و مدرن، متوجه می شویم ایران و مفاهیمی چون ایران فرهنگی، ایران چند قومیتی، ایرانی بودنِ ملل غیرفارس به ویژه کُرد، نژاد آریا، روشنگری زرتشت، حقوق بشرکوروش و… نه واقعیت ایران زمین، بلکه حقیقت برساخته¬ی غربی ها بوده است که مورخان ایرانیِ دوره¬یِ مشروطه نیز با تقلید از مستشرقان غربی و ارضای احساساتِ ناسیونالیستی پارسی/ایرانی، آنرا رواج و گسترش داده اند که با ظهورِ دولتِ تک-قومیتی پارس، آنرا نهادینه کردند و با استفاده از امکانات دولتی به شاکله بندی افراد کُرد، عرب، ترک و بلوچ و… تحت عنوانِ ایرانی و برساختنِ سوژه یِ کُردِ ایرانی، جهت نیل به اهداف سیاسی خود پرداختند. در واقع در زمان تسلط و هژمونی کُردها بر سرزمین ماد که بعدها با تسلط مهاجران پارس، ایران نامیده شد، علم تاریخ (تاریخ نگاری یونانی) شکل نگرفته بود و تاریخ نگاریِ مدرن با اسطوره های نژاد پرستی آریایی عجین شده بود. در واقع تاریخِ مکتوب، یک نوع روایت است و اینکه راوی چه کسی بوده، بر باز تفسیرِ تاریخ، تأثیر مهمی دارد. گذشته هیچگاه در دسترس ما نیست و تنها بازنمایی های تاریخی وجود دارد ( 1993, 163 ,Selden) این بازنمایی ها، محصول ساخت زبانی هستند که خود محصولات ایدئولوژیکی یا ساخت های فرهنگی به شمار می روند ( 1993 , 249 ,Abrams) هیچ دانش گذشته ای بدون تأویل نیست ( 1995, 94 ,Bennet) تاریخ، همیشه در حال ساخته شدن و برای بازنویسی و تغییر شکل آماده است (93،Ibid) متون تاریخی، بازتاب روابط قدرت هستند ( 2001 , 179 ,Bertens) و روابط قدرت، برسازنده ی تاریخ تخیلی ایران بوده است. علم تاریخ توسط ابوالمورخین، همزمان با تسلط پارس ها بر سرزمین مادها ظهور یافت. به همین دلیل واژه ی ایران بر سرزمین مادها و تسلط پارس بر آن در علم تاریخ نگاریِ یونانی، عجین گردید و در حاکمیتِ حقیقتِ برساخته، ماندگار شد. زیرا زمانی که مادها ساکنان اصلی این سرزمین بودند و نام آن، ماد بود، تاریخ نگاری هنوز شکل نگرفته بود. به همین دلیل، اسامی اصلی مادی در محاق فراموشی قرار گرفت و اسامی ایرانی/پارسی در زمان تسلطِ پارس ها که همنوا با ظهورِ علمِ تاریخ نگاری بود، مُهر علمی خویش را بر تاریخ زد. به دلیل تقارن علم تاریخ با زیر سلطه بودن ما (کُردها) و فاتح بودن پارس ها، ما همیشه در حاشیه ی تاریخ و سیاست محکوم بوده ایم و اینگونه، در حاشیه بودن ما در حاکمیتِ حقیقت، ماندگار شد. تحقیقات تاریخ معاصر نیز برگرفته از مورخان یونانی بود و به همین دلیل پارس ها، صاحبان اصلی تمدن و سیاست شناسانده شدند و کُردها را شاخه و حاشیه-ی آن قلمداد کردند. به همین دلیل طلوعِ تاریخ نگاری، غروب ما (کُرد) بود. تاریخ نگاری یونان نیز برخلاف امروز، مبتنی بر تحقیق و ریشه یابی نبود، بلکه صرفاً مبتنی بر اطلاعات شفاهی بود که آنهم از خود پارس ها می گرفتند. به همین دلیل سرزمینی که مهد تمدن بود و ساکنانش، ماد/کُرد بودند، سرزمین پارسیان و بعدها «ایران» لقب گرفت. اما نبود مفاهیم مادی قبل از قدرت یافتن پارسیان، به معنی نبودِ مضمون آن نیست. متأسفانه به دلیل حاکمیتِ سیاسی پارس بر ماد و مصادره ی فرهنگ، زبان و مکتوبات مادها، پارس ها كل منابع، کتیبه ها، سمبل ها و آثار مادی را نابود کردند، به همین دلیل از یک سو، ریشه ی خشونتِ سیاسی و سلطه ي قومی خود را پوشاندند و از سوی دیگر چونکه اقوامی مهاجر و فاقد فرهنگ و تمدن بودند، مصادره کردنِ زبان و فرهنگ مادها را در تاریخ مستور داشتند. همین، استراتژی منبع اطلاعات مورخان یونانی شد. دوره ای که علم تاریخ و متون تاریخی درآن مدوّن شد، دوره یِ اوجِ حاکمیت پارس ها و زوالِ حاکمیتِ مادها بود. زمانی علم تاریخ به وادیِ ظهور رسید که کُردها از نظر سیاسی در حاشیه قرار داشتند، لاجرم به حاشیه ی متنِ تاریخ، رانده شدند.
بنابر آنچه گفته شد؛ از متون ثبت شده ی تاریخی، نمی توان ریشه ی خشونت حاکمیت پارسی، مشروعیت سرزمینی و حاکمیت مادی را استنباط کرد. چون این واقعه به زمانی قبل تر از تاریخ نگاری یونانی باز می¬گردد. ساختار متنِ هرودت که پایین تر به آن می پردازیم، تفاوتی ساختاری با کتیبه ی بیستون ندارد که از زبان قومِ حاکم که یک طرف درگیری بوده، بیان شده است. هرودت، ایدئولوژیِ مشروعیت بخش سلطه ی پارسیان را به عنوان علمِ تاریخ به خوردِ تاریخ داد و اسطوره نیز که به قولِ رولان بارت، روایت را معصومانه جلوه می دهد، به جای تاریخ نشست. اما ابوالمورخین، هرودت که مبنایی برای سایر مورخین بعد از خود و حتی پایه ی گفتارهای مورخان برجسته ی معاصر نیز شده است، اطلاعات خود را از چه منبعی به دست آورده است؟
هرودت و گزنفون چندین سال بعد از بنیانگذاری امپراطوریِ هخامنشیان توسطِ کوروش و داریوش به ثبت تاریخ پرداختند. فلاسفه ای چون افلاطون نیز، دانسته های خود در مورد ایران را از وی گرفته اند، اما منابعی که هرودت و گزنفون از آن بهره بردند چه بود؟ داستان قانون مداری و حقوق بشرِکوروش و داریوش از کجا نشأت گرفته است؟
این داستان ریشه در اسطوره های ایرانیِ شاه پرستی دارد که اولین بار هرودت، به آن جنبه ی علمی/تاریخی داد. منبع اطلاعات هرودت در موردِ تاریخ ایران و ماد، خود ایرانیان مانند نوادگان هفت اشرافیِ ضد گئوماتی و یا ایرانی دوستانی چون نوادگان هارپاگ بود (علی اف، ۱۳۸۸، ۲۹. کوک، کمبریج، ۱۳۸۷، ۲۳۰ – ۲۴۰. راینهارت، همان، ۲۴۰) هرودت خود نیز به برگیری اطلاعات از ایرانیان معترف است: «در این باب (داستان کوروش) من از آن دسته از نویسندگان ایرانی پیروی خواهم کرد که نظرشان تجلیل فتوحات کوروش نیست، بلکه حقیقت مطلق را بیان کرده اند» (هرودت، ۱۳۸۷، ۷۶) «بیچاره ابوالمورخین فکر کرده است از میان نظریات، نظریه ای که حقیقت مطلق دارد را بیان کرده در حالیکه وی هیچگاه واقعیات تاریخی را بیان نکرده است، افسانه ی کیانیان را نقل کرده و افسانه را به شکل تاریخ درآورده است» (هرتسفلد، همان، ۴۶. صفاء ۱۳۸۴، ۳۹) غافل از آنکه روایتی که او به عقل نزدیکتر دانسته، بازمانده ی اساطیر ایرانی است که از پارسیان شنیده است (صفا، همان، ۴۰) بنابراین شخصیتی که از کوروش و پارس نمایان شده است، نه از دید عملی/عینی و بی طرفانه، بلکه رونوشتی از اساطیر و ذهنیت شاه پرستیِ خود ایرانیان است. هرودت، مسحور پارس ها شده است و اطلاعات آنها را تأیید می کند، اطلاعاتی که الیت فارس در اختیار وی می گذاشتند و این اطلاعات نه برگرفته از فرهنگ مردم، بلکه بازتاب ایدئولوژی نخبگان فارس بود (2009, 457 ,Mumson) منبع اطلاعات هرودت، خود پارس ها بودند و اطلاعات وی نه مستقیم بود و نه پایه ای در واقعیت تاریخی و آرشیوها داشت (2033 , 1 ,Liverani) طبیعی است که نگاه حب و بغض ایرانیان – نه عامه ی مردم، بلکه خاندان اشراف و نوادگان هارپاگی که متحد کوروش و جیره خوار وی بودند – مانند تمامی حاکمان، قدرت تاریخی خود را نماینده ی خیر و خوبی، و مخالفان خود را که مادها بودند، نماینده ی شرّ و زشتی توصیف کنند. مورخان یونانی نیز از زاویه ی دیدِ خودِ حاکمان، قدرت ایرانی و مسائل ایران را بازتاب داده اند نه از طریق مشاهده و تحقیق! اگر حکومت ایرانِ امروزی را نیز، نه از زاویه ی دیدِ تاریخ نویسان و دیدگاه های بیرون از قدرت، بلکه از زاویه ی حب و بغض خودِ حاکمان و اسنادِ دولتی بررسی کنیم: مخالفان این سیستم، مخالفان خدا هستند و این نظام، بهترین دموکراسی دنیا و عادلانه ترین نظام دنیاست که رهبرش فقط فرش پاره ای در منزل شخصی دارد و اموراتش از طریقِ هبه می گذرد.
کوروشنامه ی گزنفون نیز که کوروش و ایرانیان را چون یک الگوی آرمانی شهریاری بالا کشیده، براساس اتفاق نظر مورخین، نه تاریخ بلکه داستان سرایی و یاوه گویی است (ويسهوفر، ۱۳۷۷ :۷۱. دیاکونوف، ۱۳۸۸، ۴۹. على اف، ۱۳۸۸ :۳۴. شهبازی، ۱۳۵۰، ۱۰۰)
علم تاریخ، حتی یک نکته از مطالبِ گزنفون را تأیید نمی کند. گزنفون از شاگردان سقراط، و سقراط از بزرگترین دشمنان دموکراسی بود که هردو به کوروش عشق می ورزیدند.
مقایسه ی متون هرودت و گزنفون با اسطوره های – اسطوره، به قول ایگلتون: ایدئولوژی جوامع پیشا صنعتی اند – شاه پرستی ایرانی، سنخیت دارد و این، نه اعتبار نوشته های یونانی بلکه غیر علمی و غیر تاریخی بودنِ آنرا اثبات می کند. «همگرایی کلی (متن) هرودت و داریوش (نبشته ی داریوش در کتیبه ی بیستون) سبب اطمینان نیست. متن بیستون در تمام ایالات منتشر شد. آیا هرودت به آن مراجعه کرده است؟» (بریان، 1380-153) داریوش که به یاری زبان های اصلی امپراطوری، فعالیت دامنه دارِ تبلیغاتی را آغاز نموده بود، کتیبه را به زبان های دیگر ترجمه کرد. به زبان یونانی در میان اهالی یونان انتشار داد (داندامایف، ۱۳۸۶: ۱۸۳) هرودت نیز از ترجمه های کتیبه در یونان استفاده کرده است، حتی رالین سن می گوید: بعضی از نکات هرودت حاوی ترجمه ی تحت الفظی کتیبه است – از یک مادر و پدر… – که تحت تاثیر روایت کتیبه، سمردیس را مغ، ذکر کرده است (همان:۱۸۶) هرودت اطلاعات مربوط به گئوماتا را از زوپیروس یا اوتانس از هفت اشرافی ضد گئوماته گرفته است، چرا که داستان او با ادعای هفت نفر، تطبیق می کند. هرودت با فرزند مگابیزوس، زوپیروس که به آتن گریخته بود و اوتانس که در حاشیه ی یونان فعالیت می کرد، آشنایی داشت (کوک، گرشویچ، ۱۳۸۷ :۲۴۰) خاندان اشرافی هم که تمامی اموال و قدرت خویش را مدیونِ قدرتِ کوروش و داریوش در تاراج سرزمین های دیگر می دانستند، طبیعی است جز خوبی و نیکی از آنها چیزی نمی گویند.
بنابراین تنها منبع مورخان یونانی، اطلاعات شفاهی برگرفته از حاکمان در قدرت، خود پارسی ها بوده است و تنها راویان حوادثِ تاریخی، همچون فتح ماد و شکست گئوماتا، از زاویه ی ذهنیت شاه پرستی و غالبانِ تاریخ، نگاشته شده است که نه کسی توانِ نقد آنها را داشته است و نه قدرت حاکم که روایت خود را به حقیقت تبلیغ می کرد، اجازه ی بیانِ روایت دیگری را می داد. این روایاتِ رسمی حکومتی که فاتحانِ جنگ هم بودند، خود را خوب و روایت خود از حوادث را در تاریخ ثبت کردند و مغلوبان، نماد شرّ، اهریمن و… شدند، و به حاکمان خود، شاخ و برگِ اسطوره ای دادند.
چرا مرز بین اسطوره و تاریخ، در تاریخِ به اصطلاح ایران، مشخص نیست؟ تبدیل شخصیت های تاریخی به شعر و اسطوره، ناشی از نبودِ علم تاریخ و متدِ تاریخی است که روایت اسطوره ای را جایگزین آن می کنند. اما چرا در ایران باستان، چیزی به اسم علم تاریخ وجود نداشته است؟ «چرا تاریخ نگاری در ایران باستان نبوده؟ چون شاه به تنهایی تمامی اهالیِ کشور را مانند پدر، امر و نهی می کرد، همه ی کارها را انجام می داد و تمام مردم، چون رعایای او بودند و تاریخ را خودِ او به قلم می سپارد، او تصمیم می گرفت چه مطالبی برای آینده ضبط گردد» (کلیما، ۱۳۷۱: ۴۷) برای مثال داریوش، نگارش خود از وقایع مربوط به قیام گئوماتا را به عنوان حقایق جاویدان که کسی نباید درستی آنها را زیر سؤال برد، معرفی می کند. «داریوش شاه می گوید: تو که بعدها این کتیبه را نوشتم و تصویرها را می بینی آنها را خراب مکن و حتى القوه حفظ نما» (69- 4 , 67,DB) «اگر تو این کتیبه ها و تصویرها را ببینی و خراب نکنی و حتی القوه آنها را نگاهداری کنی، اهورامزدا یار تو خواهد بود و پایان کار تو برکت خواهد داد. اگر تو این کتیبه ها و تصویرها را ببینی و آنها را خراب کنی و حتى القوه آنها را حفظ نکنی، اهورامزدا به تو آسیب رساند و دودمان تو را نابود کند» (80- 4, 72,DB) باری آنچیزی که مورخان یونانی تحت عنوان حقایق تاریخی روایت کرده اند، بازتاب ایدئولوژیِ قومِ حاکمِ پارس برای تثبیت سلطه، کسب مشروعیت و اشغال/مصادره ی ماد در حاکمیتِ حقیقت بوده است.
تاریخ نگاری مدرن نیز از این امر مصون نیست. جدا از اینکه پایه ی اطلاعات بسیاری از این مورخان، همان اسطوره های شاه پرستی ایرانی است که ابوالمورخین به آن مُهر علمی زد، رواج اسطوره های نژادپرستی آریایی نیز سهم مهمی در برساختنِ تاریخِ ایده آلِ ایران و شخصیت هایی چون کوروش و زرتشت داشت. در ادامه به یک مورد اشاره می کنیم که چطور زرتشت، پیامبر خشونت و متحدِ قدرت پارس ها/هخامنشیان در نابودی مادها، به قهرمانِ روشنگری مبدل شد و در حدِ یک فیلسوف، بالا کشیده می شود که الگویی از برساختن کلیت تاریخ ایران است. از یک سو ملت های اروپایی، فاقد پشتوانه ای تاریخی و تمدنی برای خود بودند و در مقابل ادیان و تمدن های سامی سعی در برساختن پیامبران و تمدن های آریایی برای گذشته ی خود داشتند. از سوی دیگر، سیاست های استعمارِ انگلستان در مشروعیت بخشی به سلطه ی خویش، باعث برساختن توهمِ نژادِ آریایی و عظمتِ تمدنِ آریاییِ ایران در مقابل تمدن های سامی بود. به همین دلیل سکه ی شانس ایرانیان بار دیگر به داد آنها رسید و وضعیت طبیعی ایران، نمادی از تمدن و حقوق بشر گشت.