چگونه زرتشت از دیگر پیامبران متفاوت، و قهرمان روشنگری تصویر شد؟


برخلاف فلاسفه ی آلمانی مانند هگل که سعی در تفسیر دین و عقلانی کردن آن داشتند، عصر روشنگری در فرانسه در مبارزه با دین و کلیسا تکوین یافت. ولتر و سایر روشنفکرانِ فرانسوی با صراحت تمام، نوک تیزِ حملات خویش را متوجه ی کلیسا و دین مسیح ساختند و خطاب به کلیسا و مسیح فریاد سر می دادند: «سر این هیولا را باید از تن جدا ساخت و… » همزمان در این عصر، اسطوره های نژاد پرستی آریایی در حال شکل گیری بود. روشنفکران غربی در مبارزه با ادیان مسیحی، یهودی و سامی درصدد برساختنِ دینی آریایی برای مقابله با ادیان سامی بودند. در همین عصر، توماس هاید در ۱۷۰۰م، اولین غربی ای بود که بدون هیچ مسافرتی به شرق – ایران و هند – مکان دین زرتشت، رفت و بدون داشتن نسخه ی اصلی از کتبِ مقدس زرتشتیان به انتشار کتابی در مورد دین زرتشت دست زد که دینِ زرتشت را یکتاپرست خواند و چندگانه پرستی را تحریف مورخان یونانی دانست (بویس، ۱۳۸۱: ۲۲۸) فلاسفه ی روشنگری، خرسند از کشفِ «هاید» که پیامبری آریایی را در مقابل پیامبران سامی برجسته ساخته است به یاری وی شتافتند و زرتشت را قهرمان فلسفه و فیلسوفِ روشنایی ها تعریف کردند (شیبانی در دهباشی، ۱۳۸۸: ۵۱۱) زرتشت برای فیلسوفان، قهرمان روشنایی شد (همان:۵۲۳) دلیل علاقه ی ولتر، فیلسوف روشنایی به زرتشت این بود که ولتر: «زرتشت را قدیمی ترین مصلح و معلم اخلاق می دانست» (همان:۵۲۶)
سپس «انكتیل دوپرون» نیز خواستارِ تحقیق در مورد دین زرتشت شد. به انكتيل وعده ی مساعدت وزیر، یاری نماینده ی شاه در شرکت هند و فرهنگستان و… داده شد. هنگام بازگشت انكتیل به فرانسه، از او استقبالی پرشور گردید ولی چنین حس استقبالی بلافاصله حادثه ی ناگواری در پی داشت (همان: ۵۴۱) تمامی اربابان پژوهش و شرق شناسان انگلیسی، آلمانی و اصحاب دایره المعارف در صف مخالفین انکتیل قرار گرفتند (همان :۵۴۳) «انکتیل ثابت کرد که نخستین کسی است که کتب اوستا را ترجمه کرده و اولین نسخه ی خطی را به کتاب خانه ی سلطنتی داده است… بقیه فرعی و تقلبی بودند. انکتیل، دین زرتشت را آشکارا دینی چند گانه پرست و مانند سایر ادیان، عقب مانده و آلوده به خرافات معرفی کرد که با نظر هاید مغایرت داشت» (بویس، ۱۳۸۱ ۲۲۹) «دوپرون» نه تنها تصویر ایده الی که هاید از زرتشت به عنوان پیامبری یکتاپرست، اخلاقی و بدون رسوم و مناسک را خدشه دار کرد، بلکه زرتشت را چندگانه پرست و مانند سایر ادیان، دینی با رسوم، مناسک و مراسم قربانی کردن معرفی کرد. به همین دلیل روشنفکران آریای غرب که سرخوش از کشفِ پیامبری روشنفکر در مقابل پیامبران سامی بودند، حملات خود را متوجه «انكتيل دوپرون» کردند. «ویلیام جونز» از اولین تئورسین های زبان های هند و اروپایی نوشت: «بی دست و پا ترین شیادان هم نمی توانند چنین یاوه هایی مانند کتاب انکتیل در مورد زرتشت بنویسند. یا زرتشت عقل سلیم نداشته یا کتابی مال او نیست… پس کتابی را به زرتشت نسبت دادن، بیان اکاذیب و مجعولات است. مردم را فریب داده اید و درخور تحقیر جامعه هستند، از معلومات عاری هستید… عبث و بیهوده است» (شیبانی، همان :۵۴۶) لحن تند و تیزِ ویلیام جونز، مورد پشتیبانی شرق شناسان انگلیسی بود. او در ۱۷۸۹ اتهامات خود را تأیید کرد. «جان ریچاردسن در سال ۱۷۷۷ با اظهار اینکه دیگر هیچ نسخه ای از زبان اولیه ی ایرانی ها باقی نیست، با وی هم آواز شد. ماینرز در گوتینگن، سه تذکره در باب زرتشت نشر کرد. در ضمن اعلام داشت که کتاب هایی که انكتیل از هندوستان آورده، نه از زرتشت است، نه از عهد قدیم» (همان، ۵۴۶) فلکسیه ردال، ناسزاهای جونز را علیه انکتیل تکرار کرد. آنرا کتابی پنداری محض دانست که براساس «نسخه های خطیِ غیرِ موجود در هیچ جا» تدوین شده است. هوئه اسقف اورانش گفت که زرتشت، چگونه می تواند کتاب نگاشته باشد، وقتی شخصیت وی افسانه ای است؟ انكتيل از پای درآمده بود. یکه و تنها با عقیده به کارش مقاومت کرد. اصحاب دایره المعارف هم مخالف وی بودند (همان:۵۴۸) دیدرو در مقاله ی پارسیان در دایره المعارف می نگارد: «زند، ابدا تصنیف زرتشت نیست، بلکه مربوط به دوران اوزب، اسقف قیصریه است». شاوب چنین می نویسد: «پس از خشم ها و کینه های شرق شناسانِ انگلیسی که دشمنان علنی انکتیل بودند… انتظار داشتند، انكتيل سلاحی علیه مذهب آورده باشد ولی وقتی متوجه گشتند که وی سلاحی به نفع مذهب یافته، خصمانه گشت» (شاوب به نقل از شیبانی، همان:۵۴۸) ولتر در سال ۱۷۶۴ در مبارزه، رشته ی کلام را به دست گرفت. به نگارش مقاله ی «زرتشت در قاموس فلسفی» پرداخت. در حالت طعنه به انکتیل نوشت: «دکتر هایدِ سالخورده، بیش از مسافران آینده به آیین مزدیسنا واقف بود و در مغرب انگلستان به زبان ایرانیان عهد كوروش پی برده بود» (همان:۵۴۹) ولتر نوشته ی انکتیل را پندار دانست.
از اینرو اصحابِ دایره المعارف نمی توانند مردی را که با کشف زرتشت از وی برای امحاء و اضمحلال موسی و عیسی بهره نمی جوید، خائن و ساده لوحی بیش بشمارند (همان: ۵۵۰) آنها با اصل زرتشت، کاری نداشتند. زرتشت ابزاری برای کوبیدن عیسی و موسی بود و در مقابل اهریمن عیسی، اهورای زرتشت را برساختند. «میلن… در ۱۷۹۸… انکتیل را یک نفر وحشی دانست که نمی توان به او نزدیک شد. وی عدم اعتماد روسو و خشونت دیو جانس را توأم دارد» (همان: ۵۵۰) دیدرو نوشت: «اینکه انكتیل می گوید به خاطر حقیقت و… سختی سفر و دوری از خانواده را تحمل کرده را باور مدارید. او آشوب طلب و… است» (همان:۵۵۰) اصحاب دایره المعارف فرانسه از تاخت و تازهای انگلیسی ها به انکتیل، ابداً از او حمایت نکردند. «گریم» در جمهوری ادبیات، در نامه ای در توصیف زند نوشت: «این توده ی درهم و برهمِ سه جلدی که به فروش نرفت و کسی نتوانست آنرا بخواند و بفهمد». گریم و جونز، انکتیل را محکوم کردند. «گریم»، انکتیل را لایق همانِ ادبیات تندِ جونز می دانست (همان:۵۵۱) بنابراین روشنفکران غربی که از زرتشت، انتظار ابزار و سلاحی برای درهم کوبیدن ادیان سامی را داشتند و انکتیل انتظارات آنها را برآورده نساخته بود، نوک تیزِ حملات خود را متوجهِ وی ساختند و او را اهریمنی، وحشی و یاوه سرا خواندند. همچنین سعی داشتند تصویر مثبتِ زرتشت را به عنوان پیامبری آریایی در مقابل عیسی، موسی و محمد اسلامی برجسته سازند و در مقابل ادیان سامیِ عقب مانده، دینی روشنفکرانه از زرتشت بسازند که روشنفکران ایرانی نیز مانند پورداوود، دوستخواه و… به جای شناخت صحیح تاریخ، دین و فرهنگِ ملت خویش، مقلدانه ایدئولوژی روشنفکران غربی را بر تاریخ خود، تحمیل کردند. اما این تصویر مثبت از زرتشت نمی توانست پایدار بماند. انکتیل تاثیر خود را گذاشته بود و منابع او اصیل تر از دیگران بود. «هردر»، «تیچسن» و «هیرن» از او دفاع کردند. هردر گفت: «پیش از انکتیل همه ی عالم از زرتشت سخن می گفتند ولی کتاب های او را نخوانده بودند. کتاب انکتیل باید مورد مطالعه ی هر خواننده ای قرار بگیرد از هر ملتی». بورنف و میشله نیز از انكتيل حمایت کردند (همان: ۶۵۷) چونکه طعنه ها و حملات روشنفکران به انکتیل، و تحریم وی و کتاب هایش، نتوانسته بود مانع از نفوذ نوشته های انکتیل گردد، به ترفندی دیگر برای حفظ پاکی پیامبر آریایی (زرتشت) دست زدند. آنها سطل زباله ی مغان مادی را ساختند. ولتر چون در انکتیل، انتظار تکیه گاهی که داشت برآورده نشد، امید خود را برباد رفته یافت و آنرا توده ای درهم و برهم و نفرت انگیز نسبت به زرتشت دانست. همگام با دیدرو و… مذهب ایرانیان باستان را مذهب فطری و معقول دانستند که بر اثر کهنه پرستی و تعصب مغ ها، تباه شده است (همان:۵۵۳) از همین جا اسطوره ی تحریف دین زرتشت توسط مغانِ مادی، شکل گرفت. یک زرتشتی کهن کیش، گات ها را از سایر اوستا جدا کرد. «در حالی که آنچه امروزه زرتشتی کهن کیش، انگاشته می شود، عمدتا ساخته ی پژوهشگران غربی از پایان سده ی نوزدهم به بعد است» (اسکیرو در کرتیس، ۱۳۹۰: ۷۶) بدون توجه به تمام مستندات تاریخی، مغان که روحانیون اصیل زرتشتی و حاملان و حافظان دین زرتشت بودند را، تباه کنندگان دین زرتشت خواندند. شاید برای اولین بار در تاریخ، آنهم نه ناشی از تحقیق تاریخی بلکه با قدرت ایدئولوژی آریا گرایی، مغان و زرتشت از هم جدا شدند. اگرچه هرودت قبلا گفته بود، مغان مادی هستند اما هیچ اشاره ای به تضاد مغان با دین زرتشت نکرده بود و مورخانِ هم عصرِ هرودت، همگی متفق القولند که مغان، زرتشتی اند، و زرتشت، رئیس مغان بوده است. دلیل شکل گیری اسطوره ی تحریفِ دینِ زرتشت توسط مغان، فاش شدن ماهیت واقعی دین زرتشت توسط «انکتیل دوپرون» بود. مستشرقان می خواستند دین زرتشت را تبرئه کنند و مسئولیت خشونت و عقب ماندگی این دین را به عهده ی مغانِ مادی بگذارند. ویلیام جونز که از یک سو، اساس نوشته های وی، واکنشی در برابر تصویر واقعی دوپرون از زرتشت و ایران باستان بود، اولین کسی بود که نظریه ی زبان های هند و اروپایی را برساخت. اساسا موج ایران شناسی در تقابل و برای نفی دیدگاه دوپرون در مورد زرتشت و ایران تکوین یافت و چنین بود که ایران پلورال با فیلسوفان و منجی های زرتشت/کوروش برساخته شد و وضع طبیعی ایران به وضع مدنی و تمدنی شکوهمند تغییر یافت. این در حالی است که نه زرتشت تفاوتی با سایر پیامبران داشت، نه کوروش و داریوش با سایر شاهانی چون تیمور و مغول و… متفاوت بودند و نه سیستم هخامنشیان با صفویان فرق داشت! حقیقت برساخته ی جهان ایرانی، صورت متأخری است که بر ماده ی قدیم جهان واقعی، قالب گشته است.
باری، ریشه ی ایران باستان که روشنفکران ایرانی آنرا نماد و مکانِ حقوق بشر و وحدت در کثرت، و کوروش را نماد آزادی و، زرتشت را نماد خرد می دانند در اساطیر قدیمی شاه پرستی و اساطیرِ جدیدِ آریا گرایی قرار دارد که فاقد هرگونه ارزش علمی است. اگر مورخان قدیمی چون گزنفون که شاگرد سقراط و سقراط از بزرگترین دشمنان دموکراسی و طرفدار پادشاهی بودند، نفرت خویش از دموکراسی یونانی را با ستایش از پادشاهی ایران بیان کردند، مورخان جدید چون گوبینو نیز مانندِ گزنفون در نا امیدی از وحدت نژادی آریایی ها در اروپا و جنگ پروس و فرانک ها که هر دو آریایی بودند، چنین کردند. همچنین تحلیل نژادی وی از انقلاب فرانسه که آنرا انقلاب طبقات پایین و نژاد پست علیه نژاد برتر فرانک ها که از اقوام ژرمن بودند، می دانست، وی را به ایران و طرح نظریه ی نژادی آریا گرایی رهنمون کرد که تاریخِ ایران همچون تاریخِ پرافتخارِ گذشته، نژاد آریایی را برجسته کرد. آنچیزی که در مورد زرتشت گفتیم در مورد کلِ تاریخِ ایران صادق است و اینکه چرا ایرانِ باستان نماد حقوق بشر، آزادی و تکثرگرایی است، برساخته ی روشنفکرانِ نژاد پرستِ غربی و کپی برداری آن توسطِ ایدئولوگ های باستان گرا چون فروغی، پورداوود، تقی زاده، مجتبی مینوی، شجاع الدین شفا، عبدالحسین زرین کوب و فریدون آدمیت بود. این ایدئولوژی، دست پخت مستقیمِ استعمار انگلستان و سیاستِ دیزرائیلی در مشروعیت دهی به امپراطوریِ انگلستان و واکنشی در برابر ادیان سامی و نوشته هایی چون دیدگاه انتقادیِ انکتیل دوپرون بود. «سرجان ملکم» با نوشتن کتاب «تاریخ ایران» بنای تئوریک و تحلیلیِ رویکرد ناسیونالیسم باستان گرا به تاریخ ایران را پی ریزی نمود. سرجان ملکم، دلالِ انعقادِ پیمان های استعماری در دوره ی فتحعلی شاه قاجار و فردی به شدت ضدِ اسلامی بود. او شاید اولین فردی است که بنیان های تئوریکِ موهوماتی به نام “عظمت ایران باستان” و “نابودی علوم ایران به دست مسلمانان” و اینکه “اسلام عامل عقب ماندگی ایران گردید” را مطرح کرده است و هدف اصلی او از طرح این آراء، ایجاد فاصله بین ایرانیان و هویت اسلامی شان از طریق برجسته کردن امرِ موهوم و بی اساسی به عنوان “هویت آریایی” بود. مطالعات ایران شناسی غرب، در دهه ی ۱۸۷۰، همان دوران واکنش در برابر دوپرون، اوج گرفت. این دوره مقارن با صدارت دیزرائیلی در انگلستان است!
باری، ریشه ی ایران باستان که روشنفکران ایرانی آنرا نماد و مکانِ حقوق بشر و وحدت در کثرت، و کوروش را نماد آزادی و، زرتشت را نماد خرد می دانند در اساطیر قدیمی شاه پرستی و اساطیرِ جدیدِ آریا گرایی قرار دارد که فاقد هرگونه ارزش علمی است. اگر مورخان قدیمی چون گزنفون که شاگرد سقراط و سقراط از بزرگترین دشمنان دموکراسی و طرفدار پادشاهی بودند، نفرت خویش از دموکراسی یونانی را با ستایش از پادشاهی ایران بیان کردند، مورخان جدید چون گوبینو نیز مانندِ گزنفون در نا امیدی از وحدت نژادی آریایی ها در اروپا و جنگ پروس و فرانک ها که هر دو آریایی بودند، چنین کردند. همچنین تحلیل نژادی وی از انقلاب فرانسه که آنرا انقلاب طبقات پایین و نژاد پست علیه نژاد برتر فرانک ها که از اقوام ژرمن بودند، می دانست، وی را به ایران و طرح نظریه ی نژادی آریا گرایی رهنمون کرد که تاریخِ ایران همچون تاریخِ پرافتخارِ گذشته، نژاد آریایی را برجسته کرد. آنچیزی که در مورد زرتشت گفتیم در مورد کلِ تاریخِ ایران صادق است و اینکه چرا ایرانِ باستان نماد حقوق بشر، آزادی و تکثرگرایی است، برساخته ی روشنفکرانِ نژاد پرستِ غربی و کپی برداری آن توسطِ ایدئولوگ های باستان گرا چون فروغی، پورداوود، تقی زاده، مجتبی مینوی، شجاع الدین شفا، عبدالحسین زرین کوب و فریدون آدمیت بود. این ایدئولوژی، دست پخت مستقیمِ استعمار انگلستان و سیاستِ دیزرائیلی در مشروعیت دهی به امپراطوریِ انگلستان و واکنشی در برابر ادیان سامی و نوشته هایی چون دیدگاه انتقادیِ انکتیل دوپرون بود. «سرجان ملکم» با نوشتن کتاب «تاریخ ایران» بنای تئوریک و تحلیلیِ رویکرد ناسیونالیسم باستان گرا به تاریخ ایران را پی ریزی نمود. سرجان ملکم، دلالِ انعقادِ پیمان های استعماری در دوره ی فتحعلی شاه قاجار و فردی به شدت ضدِ اسلامی بود. او شاید اولین فردی است که بنیان های تئوریکِ موهوماتی به نام “عظمت ایران باستان” و “نابودی علوم ایران به دست مسلمانان” و اینکه “اسلام عامل عقب ماندگی ایران گردید” را مطرح کرده است و هدف اصلی او از طرح این آراء، ایجاد فاصله بین ایرانیان و هویت اسلامی شان از طریق برجسته کردن امرِ موهوم و بی اساسی به عنوان “هویت آریایی” بود. مطالعات ایران شناسی غرب، در دهه ی ۱۸۷۰، همان دوران واکنش در برابر دوپرون، اوج گرفت. این دوره مقارن با صدارت دیزرائیلی در انگلستان است!